سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

کفر را در قرآن نگاه کنید:همواره تعریف کفر و دین،تعریف به عمل است،نه تعریف به ذهنیّت:«أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ»،دیدی آدمی را که اصلاً تکذیب دین می کند،یعنی مذهب را نفی می کند.خوب،چه کسی است آن که مذهب را نفی می کند؟آن کسی که متافیزیک[یعنی ماوراءالطّبیعه]را نفی می کند؟خدا را نفی می کند؟روح را نفی می کند؟قیامت را نفی می کند؟این ها را تکذیب می کند؟عقیده به این ها ندارد؟خیر!تمام تعریف در این سوره،تعریف به عمل است:«فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ»،(این آدم،کسی است که یتیم را می راند)؛این،تعریف لامذهب و تعریف ماتریالیست است.«وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ»،(نه این است که به مسکین طعام نمی دهد،یا کم می دهد،بلکه با شور و حرص و جدّیّت همیشگی،برای مبارزه با گرسنگی تلاش نمی کند).این آدمی است که مذهب ندارد.این تعریف دین است؛همه جا اینطور است و همه جا قرآن این جور است.وقتی که از کفر صحبت می کند – برخلاف ما – مسئلهء ذهنی مطرح نیست.*

اسلام به عنوان ایدئولوژی،ابوذر می سازد؛اسلام به عنوان فرهنگ،مجتهد می سازد.اسلام به عنوان ایدئولوژی – یعنی عقیده – روشنفکر می سازد؛و به عنوان فرهنگ،عالِم.عقیدهء اسلامی است که مسئولیّت و آگاهی و هدایت می دهد.

علوم اسلامی،یک رشتهء خاصّ علمی است،که یک مستشرق نیز می تواند فراگیرد؛یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم،ممکن است آن را واقعاً داشته باشد.این است که یک فرد تحصیل نکرده،ممکن است اسلام را درست تر فهمیده باشد،و اسلامی تر فکر و زندگی کند،و مسئولیّت های اسلامی را تشخیص دهد؛تا یک فقیه یا عالِم اصول یا فیلسوف و عارف.کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است،به احکام اسلام واقف می شود؛و امّا آن که شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است،معنای اسلام را شناخته.

به هر حال عقیدهء من این است که،کسی که مثلاً کتاب «اسفار» ملّاصدرا یا «شفای» ابوعلی سینا را تحصیل کرده،یک فیلسوف اسلامی است؛امّا کسی که نهج البلاغهء علی(ع)را میشناسد،اسلام شناس است.

ادامه دارد...


من حضرت فاطمه(س) را – در طول تاریخ بشریّت – واسطةُ العِقد میان دو دوران در زندگی انسان و دو سلسله در رهبری مردم و انجام رسالت بزرگ خدائی در زمین،یعنی«نبوّت و امامت»معرّفی می کنم.و در جامعه ای که زن از هر فحری محروم است،ایشان را وارث همهء افتخاراتی که از آدم (ع)تا ابراهیم،و از ابراهیم(ع) تا محمّد(ص)گرد آمده می دانم؛و مقام ایشان را از دختر خدیجه(س)و محمّد(ص) بودن،و یا همسر علی(ع) و مادر حسن و حسین و زینب(علیهم السّلام )بودن،بزرگتر می شمارم.(سخنرانی «فاطمه،فاطمه است»،در تحلیل جامعه شناسی،تاریخی،روان شناسی و انسانی شخصیّت،رسالت و زندگی حضرت فاطمه(س)).

تسنّن اموی با تشیّع صفوی،دشمن همدیگرند؛باهم در حال جنگ اند.مقصودم از تسنّن اموی،مذهب دولتی است؛که همواره زیربنای طبقهء حاکم و در رأسش نظام خلافت و سلاطین و حکّام غزنوی و مغولی و تیموری و ایلخانی و ... است؛که زیربنایشان،از نظر اعتقادی و ایدئولوژیک،مذهب بوده.

و از ائمّه و قضات و روحانیّون اهل سنّت،آن هائی که پاک بودند،غالباً دنبال تصوّف رفتند و مردم را رها کردند.آن هائی هم که نجس بودند،جزء ظلمه شدند؛و برای آن ها مذهب،قرآن،سنّت،روایت و حدیث – همه – را توجیه کردند.

در این طرف،تشیّع صفوی،ترکیبی است از تصوّف،ملّیّت ایرانی و نهادهای سلطنت ساسانی و روپوشی از مذهب،که با تشیّع و مبانی اعتقادی تشیّع علوی،توجیه شده،و اصلاً از نظر بیانی منطبق شده.

چنان که تسنّن اموی هم،عبارتست از نظام اشرافیّت جاهلی و حکومت کیخسروی و قیصری و طبقهء حاکمی که همیشه پیش از اسلام و بعد از اسلام حکومت می کرده.این تسنّن است که به دروغ،خودش را با سنّت پیغمبر اسلام(ص) توجیه کرده.

این است که تسنّن اموی که حاکم است،سنّت خلافت است.و تشیّع صفوی،تشیّع حکومت است.این شیعهء دولتی است،و آن هم سنّی دولتی است؛و با هم در جنگند.امّا تسنّن محمّد(ص)و تشیّع علی(ع)،دو کلمهء کاملاً مترادف است.

 

ادامه دارد...


علیرغم همهء این آیات یأس و بیّنات زوال،با ایمانی لبریز از یقین و اطمینان مؤمنی که به وعده های خداوندش دل بسته و دیده دوخته است؛ظهور قائم آل محمّد(ص)،مهدی موعود و منجی مصلح منتقم عدالت گستر آزادی بخش و رستگاری دِهِ انسان را؛ومرگ این فرهنگ و فریب دجّالی،و سقوط این نظام حاکم سفیانی را،در عالم،در قلب ملّت های قربانی،و در عمق وجدان های مجروح،و فطرت های مستضعفان منتظرم،که:

« أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ:زمین را بندگان شایستهء ما به ارث خواهند برد.انبیاء ـ 105»

هر وقت قیام کنی،قائم می رسد؛و بنابراین،«امام»،منتظِر ما است!

«عترت»،نه اصل سوّم در کنار«قرآن» و «سنّت»،بلکه تجسّم عینی این دو اصل و درِ ورودی به این دو مبدأ است.

«غیبت»،دوران مسئولیّت تمامی مردم و عصر دموکراسی متعهّد است.

اسلام،لیاقت استثنائی و شگفتی در صحنهء پیکار فکری و جدل دارد؛و نشان داده است که هرگاه مورد حمایت قدرت ها قرار گرفته،به انحطاط رفته و مُرده؛و هرگاه مورد حمله واقع شده،جان گرفته و حالت تهاجمی پیدا کرده است.

به نظر من،از وقتی که متکلّمین ما درست کردند که:اصول دین ما این ها است،و فروع دین ما آن ها است؛فکر اسلامی را به جمود کشاندند.پنج تایش کردند،سه تایش کردند،نُه تایش کردند،فکر نمی کنم که این ها با بینش اسلامی جور باشد.گاهی می بینیم فرعی هست که از همهء اصول،اهمّیّتش بیش تر است،و گاهی نیز یک اصل،نسبت به بقیّهء اصول،مهم تر است.

«تشیّع»،یک فرقه یا مذهب،در کنار فرقه ها یا مذاهب اسلامی نیست؛تشیّع،اسلامِ منهای خلافت است.

قبول و ارزش همهء عقائد و اعمال دینی،منوط به اصل «ولایت» است.

این یک خطای فاحش و عقیدهء انحرافی شدید و ریشه براندازی است که می گویند:اصول دین اسلام،سه تا است:توحید و نبوّت و معاد؛و اصول مذهب شیعه،دو تا:عدل و امامت!در حالیکه به عقیدهء من،آن سه اصل،دین حقّ به معنای اعمّ است!و اصول ویژهء اسلام قرآنی،عدل و امامت است!

 

ادامه دارد...


وقتی که قرآن می گوید:«خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»،یک عالِم قرن سوّم کم تر می فهمد،تا من که علوم امروز را می شناسم؛و این مسئله،کاملاً طبیعی است.

 

امّا جهان بینی اسلامی،توحید اسلامی،جهان شناسی و انسان شناسی اسلامی،قابل تغییر نیست.

 

دوّم،ارزش های اخلاقی است.ارزش های اخلاقی که در اسلام بر روی آنها تکیه می شود،ثابت هستند.ارزش های ثابت اخلاقی در اسلام،نه تنها از بین نمی روند،بلکه در تکامل انسان،به تکامل می رسند و رشد پیدا می کنند.

 

گرچه عوام می پندارند که آیت الله و آخوند باید از اسلام حرف بزنند؛اهل نظر می دانند که آخوند گرچه با اسلام نان می خورد و زندگی می کند،امّا آن را نمی فهمد؛و جز رسالهء عملیّه در آداب و احکام ظاهری اسلام،از آن چیزی نمی داند.اسلام را باید از پروفسور لوئی ماسینیون پرسید،نه از حضرت مستطاب جلالت مآب حجّت الاسلام و المسلمین...

 

امام علی(ع) را باید از کسی پرسید که سالهاست شب و روز دربارهء او می اندیشد،و نهج البلاغه اش را به زبان خود تدوین کرده و افکار و حالات و زندگی و رنج ها و دردها و گرفتاری هایش را،در این کوفهء پلید پردشمن پست می داند.و می داند که این«شیر خشمگین صحنهء پیکار»،چه شد که«سوختهء خاموش خلوت محراب»شد؟این شیر خدا در این نخلستان خاموش،چرا تنها می نالد؟چرا سر در حلقوم چاه برده است؟دردش چیست؟نه از آن عربی که تولیت حرم او را دارد،و هر روز ضریحش را گردگیری می کند،و آب و جاروب و گلاب و فرش و پرده و نذر و شمع و مُهر و تسبیح و ...

 

امام رضا(ع) را باید از پدر من پرسید که کیست و سرگذشتش چیست،یا از تیمسار سپهبد نادر باتمانقلیچ استاندار و نیابت تولیت عظمی!

 

بی رنجی،مرگ است؛و شادی مدام،جهل.بودا،زندگی را انبوهی از رنج ها می بیند.و قرآن تصریح می کند که:« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»«مسلّم است که آدمی را در رنج آفریدیم»

 

بودا،رستگاری را در رهائی از رنج می بیند؛

 

امّا اسلام،برعکس،رستگاری را در صیقل خوردن و گداختن و خوب پروردن رنج.

 

رنج،نیروئی است که آدمی را از پوسیدن در مرداب آرامش و رفاه و بی خبری مانع می شود؛و روح را بر می انگیزد،تا همچون لایهء رسوبی سیل بر روی خاک،سفت و خشک و سفال مانند نشود.بودا می خواهد که طلای غشّ دار و فولاد خام را از کوره نجات دهد!

 

ادامه دارد...


 

 

«امامت»،یک منصب نیست،یک خصلت است.و این یکی از اشتباهات رایج در اندیشه و زبان ما است،که می گوئیم حقّ «علی(ع)» را پایمال کردند!حقّ خانوادهء پیغمبر(ص) را از میان بردند!چه می گوئیم؟«علی(ع)»،خود،حقّ است؛خاندان «علی(ع)»،خود یک حقّ است.در اینجا این حقّ مردم است که پایمال شده است.

حکومت «علی(ع)»،ارزش های متعالی خاندان «علی(ع)»،یعنی حقّی که مردم داشتند،حقّی که از آنِ تاریخ بود؛آن را از مردم،از تاریخ گرفتند.

«امامت»،«علی بودن» است!و اهل بیت(س)،آن ربّ النّوع های مثالی و حقیقت های اساطیر مانندی که در یک خانه جمع شده بودند.

«علی(ع)» را کسی از «علی بودن» محروم نکرده است؛بلکه این مردم هستند که از «علی داشتن» محروم شده اند.حقِّ «علی(ع)» را کسی غصب نکرد،و نمی توانست کرد؛حقِّ مردم را غصب کردند و توانستند.

امام،«امام» است.نه تنها «علی(ع)» در خانهء خاموش و متروک اش امام است،که در محراب شهادتش،و نیز در مزار خونین اش هم امام است.

مذهب،سه بُعد دارد:بُعد اوّل،جهان بینی است؛یعنی دنیا را،انسان را،و انسان در این دنیا را چگونه می بینیم؛و چگونه معنا می کنیم؛و چگونه زندگی را بر اساس آن تنظیم می کنیم؛و برای چه زنده هستیم،و برای چه هدفی کار می کنیم.

این،عنصر ثابت مذهب است که هرگز تغییر پیدا نمی کند،امّا تکامل پیدا می کند.چنانچه اصول و قوانین طبیعت،هیچ وقت تغییر پیدا نمی کند،امّا شناخت ما از طبیعت،به نام علوم طبیعی،همیشه در حال تکامل است.

این اصول و قوانین طبیعت،ثابت است. اصول و قوانین که تغییر پیدا نمی کند.مگر قوانین طبیعت،از زمان ارسطو تا به حال فرق کرده است؟امّا چه چیزی فرق کرده؟علم فیزیک،یعنی علم،نسبت به طبیعت،تکامل پیدا کرده.

پس جهان،توحید،طبیعت و انسان،در جهان بینی اسلامی ثابت است؛امّا ما که مسلمان هستیم،با تکامل فلسفه،علم،تمدّن و فرهنگ مان،شناخت مان از توحید،از جهان و انسان شناسی اسلام،تکامل پیدا می کند.

برای همین است که من باید توحید و قرآن را از فیلسوفی که در قرون دوّم و سوّم زندگی می کرده،بیش تر بفهمم.برای اینکه،آن موقع کجا و انسان امروز کجا؟!

ادامه دارد...


نظام قاسط،قدرت شرّ قاسط،همان «خنّاس» است؛و معنای خنّاس،پنهان کاری است،که «در درون های ناخودآگاه تودهء مردم وسوسه می افکند؛عقل و خودآگاهی شان را می خورد،و به کمک «نفّاثه»ها،که به نام دین و علم و فکر،در اذهان مردم و درایمان ها و پیمان ها و پیوندهای جامعه افسون می دمند،و با بهره برداری از عقده های حسدِ ضعیف النّفس های پیرو حق و حاضر در جبههء حق،دوباره باز می گردد»؛چه،خنّاس،یکی از معانی اش:«رونده ای است که پنهانی برمی گردد»و همیشه چنین است!

اکنون باید دید که این «سفیانی»،این «خنّاس»،این قدرت و حاکمیّت «قاسطین»،از چه راه هائی و با چه حیله هائی می تواند باز گردد؟

الف)طرح یا گرایش به یک «حقیقت»،برای نفی همان حقیقت یا حقیقت های دیگر.چنانکه اصل «شورا» را که یک حقیقت اسلامی است،برای از میان بردن اصل دیگراسلامی،یعنی«وصایت و امامت» مطرح کردند.

ب)تعظیم «شعائر»،برای تحریف «حقایق».

ج)تبلیغ و تکیه بر«خدمت»،علیه «عصمت».

د)تأکید بر روی «علم و فرهنگ»،برای از میان بردن «ایدئولوژی و مسئولیّت».

ه)تکیه بر «ترقّی»،به خاطر از میان بردن «تقوا».

و)ایجاد وسواس ها و حسّاسیّت های افراطی و غیر طبیعی نسبت به «فرم و قالب»،برای غفلت از «محتوا»!

ز)ساختن «جامعهء متمدّن»،برای زندگی «انسان وحشی»!

ح)تکیهء انحرافی بر «اخلاق فردی»،برای محکومیّت یا تضعیف«مسئولیّت اجتماعی».

ط)هر حرفی را گفتن،به خاطر نگفتن یک حرف.

ادامه دارد...


اسلامِ مادونِ علم،رفتنی است!اسلام و تشیّع راستین،ماوراء علم است.

اسلامِ ایران،یعنی تشیّع،که سرچشمهء الهام و کانون وحی اش دو تا است:نبوّت و ولایت،قرآن و نهج البلاغه،محمّد(ص) و علی(ع).

ولایت«علی(ع)»،یعنی تَبَرّا و تَوَلّا،بیزاری از دشمنان «علی»،دوستی دوستداران «علی»،حُبّ«علی(ع)» و ایمان به «محمّد(ص)».این است اسلامِ ایران.اسلامِ ایران،ایمان است و عشق،ایمان به پیامبر و عشق به امام.

این است که شیعه می گوید:بی عشق «علی»،دین بیهوده است و نماز بی ثمر؛بی عشق ولایت،ایمان به نبوّت هیچ نیست؛همهء اعمال پذیرفته نیست؛از پل صراط که بر جهنّم بسته اند – و به بهشت بولونی و درخت طوبی و «رود لاکروا» می رسد – به نیروی ولایت و شفاعت «علی(ع)» باید گذشت.

شناخت علی(ع)،«ذهنیّت» است؛و حُبّعلی(ع)،«احساس».امّا،تشیّع علی(ع)،«عمل» است!

در «تشیّع علوی»که روی «قرآن و سنّت»تکیه می کنیم؛به خاطر این است که ما تنها این دو اصل را داریم و لاغیر.هرچند که «تشیّع صفوی»،اصول متعدّده و متلوّنه دارد!«عترت» هم که برای ما اصل بزرگ و مقدّسی است،اصل«سوّم» نیست؛بلکه جزو همان اصل دوّم – یعنی سنّت – است.

به این معنا که«عترت پیامبر(ص)»،تنها طریق و راه مطمئنّ ورود به سرزمین قرآن و سرزمین سنّت است.

عترت،آموزگار راستین و مطمئنّ قرآن و سنّت است؛زیرا به غیر از «این طریق»،هرکس می تواند از قرآن و سنّت حرف بزند:معاویه حرف می زند،خالد ابن ولید حرف می زند،عبدالرّحمان ابن عوف حرف می زند،عثمان حرف می زند...

لکن تنها قرآن و سنّتی برای ما مطمئنّ و راستین است،که عترت از آن حرف می زند.پس اصل «عترت»،اصل «اضافی» نیست؛بلکه اصلی است که در خود بطن «سنّت» است.

 

ادامه دارد...


انسان،به میزان برخورداری هائی که در زندگی دارد،انسان نیست.بلکه درست به اندازهء نیازهائی که در خویش احساس می کند،انسان است.هرکس به میزانی انسان تر است،که نیازهای کامل تر،متعالی تر و متکامل تر دارد.آنان که غنی ترند،محتاج ترند.

 

خدا آدم را آفرید،تا او معبر رام و همواری گردد،در زیر گام های ارادهء خداوندی؛انسان مسیر خدا و رهگذرِ خواستن های خدا گردد.

 

خداوند از این رهگذر هموار،آهنگ کجا دارد؟سرمنزل مقصودش چیست؟

 

در این راه،سرمنزل مرموزی که خدا،چنین به شتاب به سوی آن می تازد،انسان است!راه و رهرو و مقصد،هرسه یکی است!

 

انسان،یک مهاجر ابدی در خویش است!اگر ایستاد،دیگر نیست،رنج ها،ناهنجاری ها و ضربه ها و حتّی بدبختی ها،در «رفتن»،قابل تحمّلند،و حتّی خوشبختی اند.و تمام خوش بختی ها،در «ماندن»،هولناک و مرگ آمیز و...بد!

 

هنگامی که یک انسان بزرگ را می شناسیم،که در زندگی،موفّق زیسته است؛روح او را در کالبد خویش می دمیم و با او زندگی می کنیم.و این،ما را حیاتی دوباره می بخشد!

 

به گفتهء شاندل:«همچنان که سقراط،فلسفه را از آسمان به زمین آورد،حضرت محمّد(ص)،مذهب را از آخرت به دنیا بازگرداند».

 

به همان سادگی،خداوندی که در برابر اندیشه های فلسفی عمیق،خود را پوشیده می دارد،در برابر احساس ساده و دوست داشتن بی ریا و یک عشق پاک و متعالی،خود را روشن و آشکار،نمایان می کند.

 

«انسان،شقایقی است که با داغ زاده است»!

 

باغ ها و آبادی ها همه را رفته ام؛شرق و غرب عالم را همه گشته ام؛از اقصای تاریخ می آیم؛از شاعران،حکیمان،عارفان و پیامبران،همه سراغ او را گرفته ام.این راه ها همه به «بی سوئی» است.این سرمنزل ها،همه منزلی بر سر راه است.

 

... پایان ...


من همیشه آرزو می کردم که،ای کاش هایدگر – یا حدّاقلّ سارتر – مولویِ ما را می شناخت.اگر می شناخت،هم مولوی از این غربت و ذلّتِ در دست ما بودنش،نجات پیدا کرده بود،و هم هایدگر؛که من احساس می کنم روح مولوی،مثل پرنده ای مضطرب و ملتهب در اطراف این قلعهء مرموزی که اسمش شرق،عرفان و دین است،دائماً می پرد و پرواز می کند،و دائماً روزنه ای می خواهد گیر بیاورد،تا بیاید به درون،امّا پیدا نمی کند.

اصلاً اگزیستانسیالیسم،اضطراب و دغدغهء نیاز به یک معنویّتی است که متأسّفانه غرب ندارد،و شرق دارد؛امّا لیاقت عَرضه اش را ندارد.مسائل معنوی و مسائل فرهنگی،درست مثل موادّ اوّلیّه می ماند:غرب،لیاقت مصرفش را دارد،امّا آن موادّ را ندارد؛ما آن موادّ را داریم،ولی لیاقت مصرفش را نداریم!

به هر حال،«سه ره» پیدا است:«پلیدی»،«پاکی»،«پوچی».این سه راهی است،که پیش پای هر انسانی گشوده است.و تو یک کلمهء نامفهومی،و یک «وجود»ی بی «ماهیّت»ی،و هیچی،که بر سر این سه راه ایستاده ای،تا ایستاده ای،هیچی.چون ایستاده ای،هیچی.

یکی را انتخاب می کنی،به راه می افتی؛و با انتخاب راهِ«رفتن»ات،«خود»ت را انتخاب می کنی،معنا می شوی،«ماهیّت وجودی»ات معیّن می شود،چگونه«بودن»ات شکل می گیرد.و این چنین است که،آدمی که با «تولّد»،«وجود» یافته است،با «انتخاب»،«ماهیّت» می یابد.

«نیایش،اگر به صورت تهاجمی و مصرّانه و مستمرّ انجام گیرد،به اجابت می رسد».آن گاه که«تقدیر» نیست و از «تدبیر» نیز کاری ساخته نیست،«خواستن» اگر با تمام وجود،با بسیج همهء اندام ها و نیروهای روح و با قدرتی که در «صمیمیّت» هست،تجلّی کند،اگر همهء هستی مان را یک«خواستن» کنیم،یک «خواستن» مطلق شویم؛و اگر با هجوم ها و حمله های صادقانه و سرشار از یقین و امید و ایمان،«بخواهیم»،پاسخ خویش را خواهیم گرفت.

ایمانِ نیرومند،«می آفریند».و هر درِ فروبسته ای را که کلیدش در دست ما نیست،که با سرانگشت مهارت،حیله،تدبیر و نبوغ باز شدنی نیست،با حملهء تند و سرسختانهء «خواستنی» که،از قدرت اعجازگر یقین و عشق و اخلاص،حالت تهاجمی آمرانه گرفته باشد،فرو می شکند.

«وقتی عشق فرمان می دهد،«محال»،سرِِ تسلیم فرود می آورد»!

ادامه دارد...


نظر

من نه پاسدار شب و دوستدار تاریکی و تنهائی ام،که آرزومند صبحم و چشم به راه سحرم.و بارها در دل ظلمت شب،در نماز و در دعا از خدایم خواسته ام،که صبحی فرا رسد،و بر لب های خاموش و کبود افق،لبخند سپیده ای بشکفد؛و شب بمیرد و شمع فرو میرد.

بگذار سپیده سر زند؛چه باک که من بمیرم،و شبنم فرو خشکد،و شبگیر خاموش شود،و شباهنگ(مرغ حقّ) گنگ گردد،و مهتاب رنگ بازد،و ستارهء سحری بازگردد،و راه کهکشان بسته شود...بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پرکشد!

دو نفر در یک طوفان دریائی دست و پا می زنند،و مرگ را به چشم خویش می بینند و غرق را؛هر دو حال و روزشان یکی است،امّا از این دو،کارِ آن که فریاد می زند و از هم سرنوشتش می پرسد«من چه کار کنم؟»آسان تر است.حالِ این یکی رقّت بار است،که چیزی نمی گوید و باید به سؤال او هم جواب دهد!

ماوراءالطّبیعه ای که من به آن معتقدم،در بیرون طبیعت،در بالای این عالَم،در دنیای دیگر نیست.در هر واقعیّتی،طبیعتی هست و ماوراءالطّبیعه ای.در هر فردی طبیعتی هست و ماوراء الطّبیعه ای.

طبیعت گُل،از آنِ کاسبی است که آن را می خرد و در چرخشت می افکند و گلابش را می گیرد برای مصرف.و ماوراءالطّبیعهء گُل،از آنِ شاعری است که آن را می نگرد و حسّ می کند و می بوید و می اندیشد و می فهمد و می سراید و ...

و ماوراءالطّبیعهء محمّد(ص) از آنِ «سلمانفارسی» است،و طبیعتش از آنِ امّ المؤمنین.و طبیعت لوئی ماسینیون از آنِ عیالش است و ماوراءالطّبیعه اش از آنِ آن مرید شیفته اش.و طبیعت یک مسجد از آنِ متولّی،و ماوراءالطّبیعه اش از آنِ امام.و چنین است که دنیای دیگر،در همین دنیای محسوس مادّی است.و چنان که روایتی است در کتاب«اصول کافی» که:«بهشت در همین دنیا پیچیده است»،و مؤمن باید آن را پیدا کند.و خدا نیز در همین مادّیّت است،و خداشناس آن را بشناسد.

دریا و آسمان و شعلهء آتش،سه دوست مهربان و عزیز من،در این جهان غربت اند!

ادامه دارد...