سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

من نه پاسدار شب و دوستدار تاریکی و تنهائی ام،که آرزومند صبحم و چشم به راه سحرم.و بارها در دل ظلمت شب،در نماز و در دعا از خدایم خواسته ام،که صبحی فرا رسد،و بر لب های خاموش و کبود افق،لبخند سپیده ای بشکفد؛و شب بمیرد و شمع فرو میرد.

بگذار سپیده سر زند؛چه باک که من بمیرم،و شبنم فرو خشکد،و شبگیر خاموش شود،و شباهنگ(مرغ حقّ) گنگ گردد،و مهتاب رنگ بازد،و ستارهء سحری بازگردد،و راه کهکشان بسته شود...بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پرکشد!

دو نفر در یک طوفان دریائی دست و پا می زنند،و مرگ را به چشم خویش می بینند و غرق را؛هر دو حال و روزشان یکی است،امّا از این دو،کارِ آن که فریاد می زند و از هم سرنوشتش می پرسد«من چه کار کنم؟»آسان تر است.حالِ این یکی رقّت بار است،که چیزی نمی گوید و باید به سؤال او هم جواب دهد!

ماوراءالطّبیعه ای که من به آن معتقدم،در بیرون طبیعت،در بالای این عالَم،در دنیای دیگر نیست.در هر واقعیّتی،طبیعتی هست و ماوراءالطّبیعه ای.در هر فردی طبیعتی هست و ماوراء الطّبیعه ای.

طبیعت گُل،از آنِ کاسبی است که آن را می خرد و در چرخشت می افکند و گلابش را می گیرد برای مصرف.و ماوراءالطّبیعهء گُل،از آنِ شاعری است که آن را می نگرد و حسّ می کند و می بوید و می اندیشد و می فهمد و می سراید و ...

و ماوراءالطّبیعهء محمّد(ص) از آنِ «سلمانفارسی» است،و طبیعتش از آنِ امّ المؤمنین.و طبیعت لوئی ماسینیون از آنِ عیالش است و ماوراءالطّبیعه اش از آنِ آن مرید شیفته اش.و طبیعت یک مسجد از آنِ متولّی،و ماوراءالطّبیعه اش از آنِ امام.و چنین است که دنیای دیگر،در همین دنیای محسوس مادّی است.و چنان که روایتی است در کتاب«اصول کافی» که:«بهشت در همین دنیا پیچیده است»،و مؤمن باید آن را پیدا کند.و خدا نیز در همین مادّیّت است،و خداشناس آن را بشناسد.

دریا و آسمان و شعلهء آتش،سه دوست مهربان و عزیز من،در این جهان غربت اند!

ادامه دارد...