سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

همین کلمهء ذکر به این معنای مترقی و سازنده که به مسلمان،شخصیت و اصالت انسانی می بخشد و با چنین تلقی ای،مذهب، درست بر خلاف نقش منفی ای که در اصالت انسان دارد و یا بدان متهم است،بزرگترین عامل اصالت بخشیدن به انسان می شود و موجب آنکه – برعکس امروز – انسان خود را به یاد آورد و به خصوص در اسلام،روح الهی و مقام جانشینی خدا را در طبیعت،در خود کشف کند و کدام فلسفهء اومانیسم و انسان پرستی بی خدا است که چنین امکاناتی برای انسان بتواند داشت.

 

زیرا اسلام می تواند انسان را منشأ وجود ماورائی و ماهیت خدائی دهد و ماتریالیسم،چاره ای ندارد جز اینکه او را نیز همزاد و هم ذات پدیده های مادی دیگر بخواند،زیرا ماتریالیسم،در بیرون از چهار دیوار این خانهء عنصری،هیچ ندارد تا در اختیار انسان بگذارد و اسلام است که می تواند با پیام ذکر،او را که همخانه و حتی همانند جانوران خاکی شده است،خداگونه ای تبعیدی در زمین وصف کند و بکوشد تا بنی آدم،به خود آید و نژاد و استعداد و ماهیت خدائی و سرچشمهء ماورائی و زادگاه برین خویش را فرا یاد آورد...[عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی]

اما می بینیم که همین کلمهء انسان سازی که کلمهء خدا است و بزرگترین تجلیل خداوند از عظمت و جلالت انسان،و شعار رسالت است و صفت قرآن،صفت پیام آور انسان،امروز به صورتی درآمده است که به تکان دادن آرام و ریز ریز دو لب برای ادای اورادی اطلاق می شود که غالبا با چرخاندن مهره هائی از نخ کشیده به نام تسبیح!همراه است!که نه تنها چیزی را به "یاد" نمی آورد،که وسواس های بسیار ذاکر در تلفظ اصوات از مخرجهای عربی و در حفظ دقیق شمارهء تکرارش،اگر یادی هم در خاطر،از خدا و مفاهیم خدائی باشد،پاک می شود.خواهید گفت:تسبیحات حضرت زهرا(س)؟

ادامه دارد...


کلمهء ذکر یک معنی ایدئولوژیک دارد.خداوند هدف همهء انبیاء را ذکر می خواند و قرآن را نیز ذکر معرفی می کند و حتی شخص پیغمبر(ص) را نیز (ذکرا رسولا...).ذکر به معنای یادآوری است.یعنی پیامبران الهی،چیز اضافی تازه ای برای انسان نمی آورند،یعنی دین،آوردهء پیامبران برای بشر نیست،بلکه مبعوث می شوند تا همهء ارزشهای خدائی را که در درون انسان به ودیعت گذاشته شده است(اما به خاطر زندگی روزمره،فراموش گشته)با ذکر از نو،یادآوری کنند.

 

یادآوری کنند که تو کیستی!چه،همهء انحرافها به خاطر این است که انسان،خود را فراموش کرده،نمی شناسد و نمی داند که کیست.زیرا آنچنان که علی(ع)،که هم انسان را و هم مذهب را بهتر از هر انسانی و هر مؤمنی می شناسد،در این باره گفته است:دائک فیک،و لا تبصر،و دوائک فیک،و لا تشعر:درد تو در درون توست و نمی بینی،و دوای تو در درون توست و نمی فهمی.

 

و در رسالت پیامبران،با تعبیری انسانی و عمیق می گوید:این آتش خدائی در درون خود انسان هست[بر خلاف بینش یونانی که پرومته،آتش خدائی را از آسمان می آورد و به انسان که فاقد آن است،می بخشد] و آنان آمده اند:لیثیروا دفائن العقول...تا گنجینه های خرد ها و خودآگاهی ها را که در زیر آوار روز مرّگی ها و سقوط ها و ضعف ها و پستی پرستی ها و پلیدی های زندگی فردی و خلق خوهای آخوری و عادات تحقیر کننده و تعصب های فلج کننده و نقابهای مسخ کنندهء انسان،دفن شده و از یادها رفته اند،به گونه ای انقلابی برشورانند.

 

و عجیب تر اینکه بینش یونانی را نمونهء بینش اومانیسم(اصالت انسان)معرفی می کنند و بینش مذهبی و به خصوص اسلامی را بینش فاناتیسم(حقارت انسان که بازیچهء بی ارادهء قدرت آسمانی و زندانی زنجیر قضا و قدر الهی)می خوانند!علت اساسی همهء این قضا و قدر های انحرافی در این است که هم بیگانه و هم دوست،همیشه،عملکرد و رفتار ناقص مسلمین را با اصل اسلام عوضی می گیرند و آن رفتار نادرست و ناقص را عین اسلام می دانند و این مصیبتی است!

ادامه دارد...


6) بیش از همهء انسانها(چون مسلمان است) و بیش از همهء برادران مسلمان (چون شیعه است)،در برابر اشرافیت،اختناق،نظام استضعاف،بهره کشی،تخدیر فکری،استبداد،بنیاد طبقاتی،مصلحت پرستی،محافظه کاری،سازش و نرمش با زشتی و خیانت،قساوت،عوام فریبی،جهل و ترس و طمع،غصب و تبعیض و تجاوز و زور و ظلم و جمود فکر و تقلید و تعصب و ذلت و مرید بازی و دست بوسی و ستم پذیری و پول پرستی و زهدگرائی و گوشه گیری و صوفی منشی و فلسفه بافی و تعبد...و هر چه انسان را تضعیف،تخدیر و یا تحقیر و یا تقسیم می کند،سازش ناپذیر و مبارز ماندن.

7)علی وار کار کردن و پرستیدن و شمشیر زدن و سرسخت بودن و تحمل کردن و پاکباز بودن و سخن گفتن و عمل کردن و اندیشیدن و تولید کردن و گرسنگی بردن و به آگاهی خلق کوشیدن و زشتی ها را بی باک پرده دریدن و نهراسیدن و سربلند بودن و فروتنی کردن و در راه مکتب،جهاد کردن و در راه وحدت،تحمل نمودن و در راه عدالت،از پا ننشستن و در راه یک آری نگفتن به کژی،خود را نابود ساختن.

8) مسئولیت روشنفکر ما،وراثت نبوت را در تاریخ، و مسئولیت علمای ما،نیابت امامت را در اسلام داشتن و .....

9) مسئولیت هر خانوادهء شیعی،پیرو خانواده ای بودن که در آن،علی پدر است و فاطمه مادر و زینب دختر و حسین،پسر!

10)بالأخره،مسئولیت هر شیعه ای در هر عصری و نسلی،از هر چیزی و هر کسی،به کربلای انقلاب و حسین شهادت،گریز زدن! و رهبری و برابری را اصل ایمان خویش و هدف خویش،و تحقق آنرا مسئولیت خویش دانستن.و این همه،یعنی علی را نه چون بتی پرستیدن،که چون راهبری پیروی کردن و در یک کلمه:علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن.که شیعهء علی بودن یعنی این،و مسئولیت شیعه بودن یعنی این!      

ادامه دارد...


اگر بخواهم مسئولیت های شیعه بودن را فهرست کنم،با تکیه بر مکتب علی و اساسی ترین مبانی اعتقادی و سرگذشت تاریخی تشیع،باید بگویم:مسئولیت های شیعه بودن عبارت است از:

1)در برابر باطل،علیرغم هر مصلحتی- ولو به قیمت نابود شدن خویش - نه گفتن!

2)ارزش و معنی هر عملی و هر عقیده ای را در مذهب،به داشتن رهبری درست و پاک در جامعه وابسته دانستن و معتقد بودن که جامعه اگر رهبری درست را فاقد باشد،هر عملی و عقیده ای بی ثمر است.

3) اعتقاد به اینکه از آغاز بشریت تا ختم نبوت (آدم تا خاتم) و از آنجا تا پایان عصر امامت،یک نهضت و یک مکتب خدائی بوده است و یک جهاد و هدفش کمال و نجات بشریت و آگاهی مردم و استقرار آزادی و برابری در جهان و این مسئولیت،وراثتی است که نسل به نسل به پیامبران و از آن پس به پیشوایان و در عصر غیبت،به فرد فرد انسانهای مسئول  حق پرست می رسد و این مسئولیتی است که در آن هر شیعه ای باید زندگی را عقیده و جهاد بفهمد و هر ماه را محرم و هر روز را عاشورا و هر قطعه از زمین را صحنهء کربلا ببیند!

4)عدالت را به عنوان یک جهان بینی تلقی کند (خدا عادل است) و آن را هدف رسالت پیامبران بداند و ائمهء خویش را قربانی وفادار ماندن به این رسالت و خود را متعهد استقرار و جهاد در راه استقرار آن در زمین ببیند.

5)خود را بیشتر از هر مسلمانی منحصرا متکی به قرآن و سنت بار آرد و این چنین بیندیشد و عمل کند.

ادامه دارد...


مسئولیت روشنفکر این است که از کافه های اشرافی روشنفکرانهء!بالای شهر،که قهوهء پنجاه هزار تومانی می خورد و راجع به کشورهای عقب مانده سخن می گوید،فرود بیاید و دریابد که توده چه می کشد،زبانش چیست،چه مذهبی دارد،چگونه سرگرم می شود و چه مسئولیت های دروغین - یا راستین - احساس می کند.و بفهمد که در قلب این جامعه،چه ذخائری از فرهنگ - مثل ذخائری از نفت و الماس و مس... - وجود دارد که روشنفکر باید استخراج و تصفیه کند و حرکت و تکامل و بیداری و خلاقیت و سازندگی را به جامعه ببخشد.

 

و مسئولیت عالم مذهبی،ایجاد یک انقلاب شیعی است در نوع برداشت و فهم مذهبی زمان ما.مسئولیت گستاخ بودن در برابر مصلحت ها،در برابر عوام و پسند عوام،و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام شلاق زدن و رهبری اجتهاد و علم را تحمیل کردن،و عوام مذهبی را به دنبال اجتهاد و فکر و برداشت خویش کشاندن - نه در برابرشان،برابر عوام مذهبی تسلیم بودن،و از دست زدن به هر کار نو ای هراسیدن - و به جای انحصارا تحقیق و غور در فروع فقهی و مباحث کلامی و فلسفی و مسائل ذهنی - که بسیار هم با ارزشند و افتخار اسلام و مسلمان،اما نیاز فوری تری وجود دارد که اصل قضیه است و در عوض بر باد دادن این همه سال های عزیز عمر خود و فرصت های زمان و مردم و عاطل و باطل گذاشتن این همه نبوغ هائی که سی،چهل،پنجاه،شصت سال صرف پرداختن به این علوم می شود،به ایمان مردم و بیداری عموم پرداختن،قرآن را مطرح کردن،نهج البلاغهء علی را به مردم آموختن و این نسل را با زندگی و اندیشه های پیامبر(ص)،علی(ع)،خاندان و اصحاب بزرگ:ابوذر ها،عمار ها،و به تاریخ پر از خون و جهاد تشیع آشنا ساختن و رسالت بزرگ جانشینی امام را در رهبری و هدایت مردم،بدوش کشیدن...آری:رسالت؛نه فقط رساله.

ادامه دارد...


امروز،مسئولیت عالم شیعی و همچنین مسئولیت روشنفکر و انتلکتوئل و تحصیلکرده و متجدد و مردم ما،روشن است.تاجری که تجارتی کهنه دارد و مثلا پشم و پیله و غله معامله می کند،درمی یابد که زمانه دگرگون شده است و تجارتش،تجارت روز نیست.پس بلافاصله سرمایه گذاریش را عوض می کند و از آن بازار،بیرون می آید و نمایندگی جنس خارجی می گیرد.چرا که می داند آن تجارت کلاسیک مرده است؛اما همین آدم که چنین آگاهی روشن بینانه ای به زمان خویش دارد،چون به مسائل مذهبی می رسد،کهنه پرست و سنت گرا می شود.دست به آب و آتش نمی زند،کوچکترین تغییری در کارش نمی دهد و حتی در پولی که می دهد هیچ احساس مسئولیتی نمی کند.فقط همین که پولی بدهد،کلک را کنده و تصفیه شده است.

 

به چنین آدمی - که معتقد و مسئول است - می گویم که چگونه در میان حجرهء پرتت،دگرگونی اقتصادی و تغییر جهان و زیربنای زمان و دیگر شدن مصرف و روایط تجاری و اقتصادی جهان را احساس کردی،اما احساس نکردی که در برابر دور و بیگانه شدن جامعه و زمان و مذهبی که بدان معتقدی و ایمانی که بدان دل بسته ای و در برابر شخصیت هائی که پیامبر و امامشان می دانی - و می بینی که از میان نسل جوان و فرهنگ و روح جوان،رخت بر بسته اند - مسئولی؟و نمی دانی که امروز برای شناختن اینها - پیامبر و امامانت،یک کتاب،بهتر از یک تکیه است؟پس چرا باز تکیه می سازی؟

 

کتابهائی می شناسم که اگر به فارسی ترجمه شود،اعتقاد و ایمان تازه ای به نسل جوانمان می بخشد.اما ترجمه نشده و نانوشته می مانند چون پولی نیست که نویسنده و مترجم و ناشری را به ترجمه و نوشتن و چاپ این آثار برانگیزاند.و آنوقت مؤمنین،بی توجه به این مسئولیت عظیم،دین شان را به مذهب و جامعه و انسان،چنان انجام میدهند که قرنها پیش،و غافلند که مسئلهء قرن و قرنهای پیش،نداشتن آب انبار بود و مسئلهء امروز،چیز دیگری است.امروز با لوله کشی شهری،باز هم آب انبار ساختن و وقف مسلمین کردن،کار خیر نیست:یا اختلال اخلاقی است و یا مغزی!

ادامه دارد...


تشیع مصلحت،نابود کنندهء تشیع حقیقت است،همچنانکه در تاریخ اسلام،اسلام حقیقت،قربانی اسلام مصلحت شد،که آغاز نبرد میان مصلحت و حقیقت در سقیفه بود و مصلحت پیروز شد و از همانجا،همچنان ادامه دارد و همچون دو خطی که از یک نقطه آغاز می شوند و با زاویهء یک درجه ای از هم دور می شوند و هرچه می گذرد،فاصله بیشتر می شود و بیشتر،تا فاصلهء حقیقت و مصلحت،می شود فاصلهء ظلم و عدل،امامت و استبداد،جمود و اجتهاد،ذلت و عزت...یعنی گذشته و حال.

 

امروز مسئولیت همه روشن است،با هر عالم و تاجر و روشنفکر و مردمی صحبت می کنی،حقیقت ها و مسئولیت ها را می شناسد،اما در عمل،مصلحت نمی داند!چون می خواهد زندگی کند و ضمن داشتن رفاه و حقوق و بازار،می خواهد به نوعی،دینش را هم داشته باشد.علی و حسین و اهل بیت(علیهم السلام)را هم به عنوان قوت قلب و زینت دنیا و تسلیت آخرت،بی ضرر و بی خرج،یدک بکشد!

 

این است که برای گریز از تمامی مسئولیت های شیعه بودن - مذهب مسئولیت - راه حل هائی ساخته اند و می سازند تا خواب شان نیاشوبد.من که تمام عمر شاهد قربانی شدن و پایمال شدن حقیقتها به وسیلهء انسان های مصلحت پرست بوده ام،در مورد مصلحت،عقده پیدا کرده ام و اعتقاد داشته ام که:هیچ چیز غیر از حقیقت،مصلحت نیست.اگر شیعهء علی هستی،خود تشیع،مسئولیت زا است و بر خلاف محبّ - لغتی که تازه ساخته اند - که فقط احساس است و مسئولیتی نمی شناسد،در اسلام و تشیع،سخن از شناخت است:من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة (هر که بمیرد و امام عصر خویش را نشناسد،مردهء جاهلی مرده)،شیعه به معنی پیرو است که حرکت و در پی کسی رفتن را در نفس خویش دارد و مسئول است.مسئولیت کسی را داریم که در پی اش حرکت می کنیم و آن"نه"گفتن،در مقابل هر مصلحتی است،به خاطر حقیقت.

ادامه دارد...


همیشه مصلحت،روپوش دروغین زیبائی بوده است تا  دشمنان حقیقت،حقیقت را در درونش مدفون کنند.و همیشه مصلحت،تیغ شرعی بوده است تا حقیقت را رو به قبله ذبح کنند.که مصلحت،همیشه مونتاژ دین و دنیا بوده است:...آنچه گفتی حقیقت است،راست می گوئی،خوب تحلیل کردی و نظریه ات،کاملا نظریهء اسلام است،اما...مصلحت نیست! این منطق کیست؟این مصلحت اندیش و منطقش،دشمن و مخالف علی است و با همین ابزار و ضربه است که علی(ع) خانه نشین می شود.خالد ابن ولید جنایت کرده است.مالک ابن نویره را کشته و همانجا با زنش خوابیده است،پس باید حد بخورد؛اما مصلحت نیست!

 

عبدالرحمن ابن عوف،پول پرست و تجملی و اشرافی است و باید کنارش زد،اما مصلحت نیست!علی اگر مهار شتر خلافت را به دست گیرد،آنرا بر راهش می برد[سخن عمر در وصیتش هنگام مرگ،راجع به کاندیداهای خلافت]از همه عالِم تر است،با تقوا تر است،بیشتر از همه به اسلام خدمت کرده است،بهتر از همه،قرآن را می فهمد...آری،اما مخالف زیاد دارد،اشراف تازه مسلمان از شمشیرش در جنگهای عصر پیغمبر کینه دارند،برای خلافت مصلحت نیست...

 

بنی امیه در تمام طول حکومت شان جنایت کردند و از درون به اسلام ضربه ها زدند،اما قوی هستند.باید به آنها پست داد،خشونت مصلحت اسلام نیست!و هنوز هم همین"مصلحت نیست"ها را چون سدی در برابر همهء جنبشها و کوششها می بینیم.می گوید:فلان کتاب پر از روایات مجعول است،افکار را خراب می کند،ضررش از هر کتاب ردیّه ای برای عقاید مردم این زمان بیشتر است...می گوئیم پس بفرمائید تا مردم بدانند و با خواندنش منحرف نشوند،جوانان نخوانند تا با خواندنش به اسلام بدبین نشوند!بله،ولی...خب...مصلحت نیست!

 

می گوید:سینه زنی و قمه زنی و تیغ زنی و جریده کشی و نعش بندی و این حرکات با اسلام سازگار نیست،لخت شدن مردها در انظار،آسیب زدن به بدن،شرعا جایز نیست.می گوئیم:پس اعلام بفرمائید تا نکنند،مخالفان اسلام و تشیع نبینند،شما خودتان درستش کنید تا دیگران جور دیگری جمعش نکنند...می فرماید:بله،ولی...مصلحت نیست!

 

اعتراف می کند که:این جور وعظ و تبلیغ،دیگر برای این زمان مؤثر نیست،در برابر هجوم تبلیغات غیر مذهبی و ضد مذهبی و مجهز به آخرین وسایل ارتباطی و آموزشی و تبلیغی و شیوه های هنری و فنی و علمی جدید نمی تواند مقاومت کند و از اسلام دفاع اثربخشی کند،باید فیلم را،تلویزیون را،تئاتر را،رادیو را در خدمت بیان جدید مذهب آورد...خوشحال می شوی از این همه روشن بینی و هوشیاری و احساس زمان و نیاز زمان و قدرت نقد تحلیل اجتماعی و پیشنهاد می کنی که:اشکالی ندارد ما حاضریم هر کاری از دست مان برمی آید در این راه انجام دهیم.بلافاصله:بله،ولی هنوز زود است،فعلا مصلحت نیست!مصلحت نیست، مصلحت نیست، مصلحت نیست.آری،حقیقت نیست اما مصلحت است.حقیقت است،اما مصلحت نیست:این است شعار"تشیع مصلحت".

ادامه دارد...


اسلام با یک (نه) آغاز شد و تشیع نیز با یک (نه):تشیع،یک اصل دارد و تمام اصول دیگرش از همین یک اصل منشعب می شود.و اساسا به عقیدهء من تاریخ تشیع و پیدایش تشیع در اسلام از همین یک نه آغاز می شود.اگر همهء اصول و فروع شیعه بر این اصل مبتنی نباشد،پا در هوا و بی معنی و بی هدف است.و این اصل اصلها،«نه» است.من نمی خواهم خود موضوع را تحلیل کنم،بلکه بر آنم که برای همهء تاریخ یک نسل،استنباط کنم:

در شورای خلافت عمر،عبدالرحمن ابن عوف رئیس مجلس مأمور انتخاب خلیفهء بعد از عمر،به علی دست می دهد و می گوید:به عنوان خلیفهء رسول خدا(ص)،بر اساس کتاب خدا،سنت پیغمبر و رویّهء دو شیخ،با تو بیعت می کنم.و علی بی لحظه ای تردید می گوید:نه:بر کتاب خدا و سنت رسول،تا آنجا که در توانم باشد،آری؛اما بر رویّهء دو شیخ،نه،من از خودم رویّه ای دارم.

و نه اش قیمتی دارد که خود علی می داند و علی باید بپردازد:نابود شدن خود علی،قیمت اول.نابودی تمام فرزندان علی در طول تاریخ،قیمت دوم.و حتی محروم شدن جامعهء اسلامی زمان علی،از حکومت علی،قیمت سوم!

اینهمه زیان برای یک نه؟ نه ای اینهمه گران!چرا؟او خود و حکومتش را حق داشت قربانی کند،اما فرزندانش را چرا؟محروم کردن مردم و جامعهء زمانش را از حکومت علی و گرفتار کردن شان را به حکومت و زعامت خلفای جور،چرا؟علی به عنوان هدف خویش و رسالت بزرگ امامتش،نه می خواهد حکومت به دست گیرد و نه در اندیشهء نجات همان جامعهء محدود زمانش است و نه می خواهد به هر قیمتی فرزندانش را بر جامعه حکومت ببخشد-گرچه اینهمه را می خواهد،اما به صورت جزئی از کل-او با این نه،می خواهد به مردم همهء عصرها بیاموزد که:

هرکه به حق می اندیشد و در راه من گام می گذارد?هرگاه در برابر باطل-در هر شرایطی و با هر مصلحتی-قرار بگیرد،باید بگوید:نه! به خاطر این اصل است که فدا شدن خود او،و حکومت و فرزندانش و حتی جامعهء زمانش،به ماندگاری این اصل در همهء زمانها می ارزد تا در میان همهء اندیشمندان پابرجا شود،که به خاطر مصلحت،حقیقتی را پایمال نکنند و در برابر باطل-به دلیل مصلحتی-آری نگویند.تشیع در اسلام با این نه شروع می شود؛همچنانکه اسلام نیز در تاریخ با آن لا آغاز شد.[سه سال آغاز بعثت،پیغمبر تنها این شعار را تکرار می کرد که:قولوا لا اله الا الله تفلحوا].تشیع مصلحت،تشیع صفوی است و در برابرش تشیع علوی که تشیع حقیقت است.

ادامه دارد...


علی(ع) در برابرمان ایستاده است،اگر بشناسیمش - که همهء مصالح خویش و سرنوشت خود و خانواده و فامیل و گروهش را فدای حق و ناس می کند و لحظه ای میدان جهاد و مبارزه را خالی نمی گذارد و با اینهمه در برابر مسئولیت عظیمی که بر دوش دارد،چنان مضطرب و وحشت زده است که اضطراب و وحشتش را به دوستدار و آشنای خویش نیز منتقل می کند - بار مسئولیت بر دوشمان می افتد.

پیامبر(ص) پیش رویمان ایستاده است - و به دختر عزیز دُردانه اش می گوید:فاطمه!کار کن،کار،که [فردای قیامت] من برای تو هیچ کاری نمی توانم کرد - شناختنش از مسئولیت،سرشارمان می کند.

پس به جای شناختن محمد(ص) و علی(ع) و خواندن و فهمیدن قرآن و قبول مسئولیت،راه حلی می جوئیم و می یابیم!!!به جای شناختن پیامبر اسلام(ص) و گوش سپردن به سخنان او،و به جای شناختن علی و زندگی اش و خواندن و فهم نهج البلاغه اش،حبّ شان را بگیر و شناخت شان را رها کن!!!چرا که حبّ علی ناشناخته،ایجاد مسئولیت نمی کند!علی مجهول،مانند بتی است که می پرستیمش،بی آنکه میان ما و او،هیچ ارتباطی وجود داشته باشد.

بی شناختن،علی چون دیگران است.و میان او و مُحبّان خالص بی معرفتش،هیچگونه تحمیل و امر و نهی و مسئولیتی ایجاد نمی شود.هر چه می خواهی گریه کن،بر سر بزن،غش کن،هو بکش،و عشق و محبت بورز - بی اندکی شناخت،علی را فرشته کن،خدایش کن،نمی تواند ذره ای در زندگی ات نقشی داشته باشد و بایستنی بر دوشت بگذارد.فقط نشناسش،که شناختن،مسئولیت آور است!

چنین است که شناختن علی جُرم است.و به همین دلیل است که امروز - پس از قرنها - علی را باید از زبان سلیمان کتانی و جرج جرداق - طبیبان مسیحی - بشناسیم و نهج البلاغه را با تصحیح و پاورقی و چاپ شیخ محمد عبده - مفتی اعظم مصر و رهبر اهل تسنن - می بینیم،که مُحبّان علی نه تنها به شناخت و فهم نهج البلاغه و علی نیازی ندارند،بلکه از روبرو شدن با ایندو،می هراسند.این است که می بینیم مُحبّ علی - که اکنون مترجم و شارح نهج البلاغه نیز هست - در پایان نهج البلاغه می نویسد:این کتاب را ستمدیدگان بخوانند تا بدانند اجر شکیبائی  و تحمل چه اندازه زیاد است!که اگر چنین بود،جای ما در اعلی غُرَف بهشت بود!!!

ادامه دارد...