سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

باید از میان شما امتی باشند که به خیر دعوت می کنند و به معروف،امر،و از منکر نهی می نمایند.و اینان،آری اینان رستگارانند.در اینجا سخن از امت به معنی جامعهء اسلامی نیست.ممکن است چنین جامعه ای تشکیل شده باشد و یا حتی تشکیل نشده باشد و چون امروز،امت اسلامی نداشته باشیم،بلکه جامعه های مسلمان داشته باشیم و سرزمین های مسلمان نشین و در هر حال،در هر نظامی و هر جامعه ای،مسلمانان به عنوان یک وظیفهء جمعی،به اصطلاح،وجوب کفائی،باید از میان خود،یک گروه تشکیل دهند،یک گروه ویژهء مسئول.

 

اما مگر نه هر مسلمانی مسئول است؟چرا؛ولی این گروه،مرکب از مسلمانانی است که مسئولیت اجتماعی را نه چون وظیفه ای در کنار زندگی خویش،بلکه به عنوان فلسفهء زندگی خویش انتخاب کرده اند!گروهی از روشنفکرانی که هستی و حیات خویش را نثار ایمان و رسالت کنند،همچون اصحاب صُفّه در عصر پیغمبر(ص) که خانه و زندگی را سراغ نکردند و صفّه نشین مسجد شدند – خانهء خدا و مردم،پایگاه عقیده و مسئولیت – تا زندگی فردی،لحظه ای از عمر و ذره ای از نیرویشان را از جهاد در راه خدا،برای مردم،به خود نگیرند و به هدر نبرند.گروهی خودباختهء ایمان و مسئولیت،ناآرام و پیکارجو،که بار سنگین دگرگونی جهان و دعوت به نیکی،امر به زیبائی ها و طرد و نهی از زشتی ها را بر دوش دارد و همواره عازم انجام چنین رسالت و مسئولیت سنگینی است.

 

این چنین گروهی است که رستگارانند؛نه آدم های خودخواه شکم پرست محافظه کار بی خیال عافیت طلبی که شب و روز در انتظار گشوده شدن در خلوتی هستند که دور از مردم،دستی از غیب برون آید و فقط دست اینها را بگیرد و به پاس اوراد لفظی و ابراز احساسات بی خرج و بی ضرر و توسل های چاپلوسانه و احیانا ارتکاب امور خیریّهء فردی،خواندن چند جملهء دعا یا زیارتی که معنایش را هم نمی داند،او را پس از یک عمر پلیدی بی دردی و سکوت و رضا در برابر هر فاجعه ای در سرنوشت مردم و مسلمانان،از هر گناهی پاک گردانند و ثواب هفتاد شهید از شهدای بدر را به این تن لش زرنگ،اعطا فرمایند!

 

حتی آنها که به راستی پارسایند و عمر را به گناهی دست نزده اند و کوشیده اند تا با انجام عبادت و ترک لذّات دنیا سعادت آخرت را به دست آورند،عناصری خودخواه اند،زیرا اینان نیز دست شان به خون مظلوم آلوده است و خود نمی فهمند،چه،هرگاه خونی به ناحق در گوشه ای از زمین ریخته می شود،تمام کسانی که در برابر آن سکوت کرده اند،پنجه هایشان رنگین است!

 

این در زیارت حسین(ع)است که شیعه تکرار می کند و در آن،سه گروه را در یک ردیف،لعن می کند:لعن خدا بر دسته ای که تو را کشت،دسته ای که بر تو ستم کرده و بر دسته ای که این فاجعه را شنید و اعتراض نکرد و با سکوت خود،بدان رضایت داد.

ادامه دارد...


نظر

پیامبر اسلام(ص) حتی در مبارزات سیاسی و نظامی و اجتماعی اش برای کوبیدن قدرتهای ضد عدالت(قاسطین) و تشکیل حکومت و بنیاد یک امت اسلامی،هرگز در مرز های ملی،نژادی و جغرافیائی خود متوقف نشد و حتی دست به کار شگفتی زد که برای منطق سیاسی ما،فهمش مشکل است و آن اینکه در سال ششم و هفتم هجری،به دعوت جهانی خود آغاز می کند و نامه های آنچنانی به بزرگترین قدرتهای مسلط بر جهان می نویسد و آنان را به تسلیم می خواند و تهدید می کند!

 

در همین دوران است که به امپراطور روم و شاهنشاه ایران،دو قدرت جهانی شرق و غرب جهان با لحنی خشک و کوتاه و قاطع و آمرانه،بدون رعایت تشریفات و ذکر القاب و حتی مقام رسمی شان،به نام عظیم فارس،عظیم روم،عظیم مصر(یعنی همان آدم گنده،قدرت بزرگ)با تقدّم نام خود بر آنها خطاب می کند:اسلم!تسلیم اسلام شو تا سالم بمانی!

 

این است که قدرتهای جهان که از این تهاجم انقلاب جهانی به هراس افتاده اند،این رسالت را متهم کرده اند و هیاهو به راه انداخته اند که این دین،دین شمشیر است،دین جهانگیری است؛و بعضی مدافعان و مبلّغان اسلام! هم پاک تو خورده اند و به دست و پا افتاده اند که مثلا از آن دفاع کنند و اسلام را تبرئه نمایند که:اسلام از مادهء سلم است و سلم به معنی صلح و همزیستی مسالمت آمیز است و اگر پیغمبر و مسلمانان،دست به شمشیر برده اند،فقط در موارد دفاع از خود بوده است و اسلام قصد مزاحمت برای قدرتهای ضد مردم در جهان نداشته و ندارد!...

 

اسلام از سلم است و سلم به معنی تسلیم است؛اما تسلیم در برابر کی؟در رابطه با کدام قدرت؟فقط خدا! و قدرت حاکم بر هستی؛نه خان ها و قدرتهای ظالم و ضد مردم،آنها که به تعبیر قرآن،در زمین فساد می کنند و چیره دستی و برتری می جویند.

 

اینها جنگ تجاوزکارانه و جنگ رهائی بخش را از هم تشخیص نمی دهند.شاید برخی از دشمنانی که اسلام را متهم کرده اند،تشخیص داده باشند و به خاطر حفظ منافع و قدرت خویش،جنگ رهائی بخش و انقلابی و عدالتخواهانه را به صورت جنگ امپریالیستی قدرت طلبانه که ویژهء خود آنهاست،تعبیر می کنند،اما اینها که به عنوان دفاع و تبرئهء اسلام،آن را دین صلح کل و سازش و مسالمت جوئی با همهء قدرت ها می خوانند،اصلا نفهمیده اند.

ادامه دارد...


نظر

پیامبری که کتاب در دستی و ترازو در دستی دیگر برای قیام مردم به برابری آمده است،و شهید امت خویش است،به سراغ مکان و زمان و نژاد ویژه ای نیامده است،او بر مردم،بر تمامی مردم جهان مبعوث است.

تمام انقلابهای زمین،حتی آنها که داعیهء جهانی داشته اند،بعد از پیروزی،به جای آنکه در اندیشهء استثمار شدگان باشند،به خوردن مُرده ریگ قدرت مشغول شده اند و برای آنکه درد سری نداشته باشند،روح انقلابی شان به سرعت،به محافظه کاری و سازشکاری بدل شده و حتی شعار همزیستی تز و آنتی تز  و تضاد دیالکتیکی را هم از تاریخ و زمان و زمین برداشته اند...و از رفتن بازمانده اند.

پاسخ مجاهد مسلح مسلمان(در حمله به ایران در زمان خلیفهء دوم) به این سؤال فرماندهء ایرانی که به چه کار آمده اید و چرا دست به شمشیر برده اید این بود که ما آمده ایم تا شما را از بندگی یکدیگر به بندگی خدا و از ذلت زمین به تعالی آسمان و از جور ادیان به عدل اسلام رهائی بخشیم.

متأسفانه اسلام را از صورت یک ایدئولوژی به صورت یک فرهنگ درآورده اند،آن چنان که عالِم آن را می فهمد و مردم دیگر نمی فهمند،مردم عامی اند و عامی فرهنگ ندارد و این است که اسلام را دیگر نه عالِم می فهمد و نه عامی!

آن روز که اسلام یک ایدئولوژی بود، ایدئولوژی مردمی،یک عرب وحشی صحرا را که نه لغت می دانست و نه فلسفه و کلام و منطق و علم و عرفان و اصول حکمت اولی،این چنین آگاهی و بیداری و شعور اسلامی و مسئولیت بشری و جهان بینی و درک زمان و ارزیابی قدرت ها و این چنین زبانی می بخشد!

در حدیث بسیار علمی و عمیق:هرکس قرآن را با رأی شخصی اش تفسیر کند،جایگاهش در آتش خواهد بود،رأی را عقل معنی می کنند! در صورتی که مگر فهمیدن و تفسیر کردن بدون عقل ممکن است؟(جز همانگونه که بعضی ها معنی می کنند؟) حتی اگر بخواهیم قرآن را بر اساس احادیث تفسیر کنیم،باز هم بی نیاز از عقل نخواهیم بود؛چون حتی فهم حدیث هم،بدون عقل ممکن نیست.رأی به معنی عقیده است و نظریه،و در اینجا یعنی پیشداوری،یعنی قرآن را در تفسیر،با عقاید قبلی و آراء شخصی خود جور نکنید(همان کاری که بعضی از اینها می کنند)می بینید که بر سر این مذهب چه آورده اند و بر سر این مردم و ایمان و شعور این مردم!

ادامه دارد...


نظر

طبیعی است که چنین کسی،باید در وسط جا داشته باشد،نه متمایل به شرق یا غرب،شمال یا جنوب،بی طرف،تا بتواند در هر طرف باشد،تا فاصله اش با همهء گروههای متضاد و پراکنده در چپ و راست و پیوسته به این بلوک یا آن بلوک،اسیر در این نظام یا نظام ضدش و غرق شده در دنیاگرائی مطلق،یا آخرت گرائی مطلق...در یک شعاع ثابت و از همه سو یک اندازه باشد!چنین امتی سرنوشت خود را از سرنوشت دیگر توده های رنجدیده و قربانی ستم جدا نکرده و در تلاش رهائی در زمین،نخزیده و به پیروزی خود بسنده نکرده و دور از انقلاب جهانی برای عدالت و نجات مردم،به خودسازی و پیشرفت و رسیدن به هدفهای تعیین شده در برنامه ریزی های داخلی مشغول نشده و از معرکهء حق و باطل زمان کنار نرفته؛بلکه در وسط میدان کشاکش ها و در میانهء صحنهء انقلاب جهانی و در قلب مردم ستمدیده و راه جوی نجات ایستاده است و رسالت نجات و رهبری و آگاهی مردم را متعهد است!

در امت اسلامی،تنها یک نظام اداری،گروه رسمی و یک عده افراد تعیین شدهء استخدام شده و یا یک گروه سنی معین،سپاه و رزمندهء جهاد و دفاع را تشکیل نمی دهند.در این امت،هر فردی،در هر سنی و در هر گروه اجتماعی ئی،یک مبارز است.این آقا استاد دانشگاه است،آن آقا روحانی مذهبی،آن آقا شخصیت محترم،ایشان رجل سیاسی،فلانی عابد زاهد مسلمانا(!)...این حرفها نیست،در این جامعه،هر فردی تا به سن بلوغ رسید مکلف است،نماز به همان گونه و در همان سن و سال تکلیف است که جهاد!

بنابراین در این امت،هر انسانی تا به سن تکلیف رسید،مسئول می شود،نه تنها مسئول رستگاری خویش که مسئول رستگاری امتش،مسئول رستگاری بشریت!

یک مسلمان،عضو پیوسته و مسئول جامعه ای است که نقش نمونهء عملی و شهادت جهانی دارد و همچنانکه پیامبر خویش را در قلب زندگی خویش قرار داده اند و در وسط اجتماع خویش همچون مجسمهء ارزشها و الگوی خودسازی خویش،نصب العین خویش ساخته اند،خود در قلب زمان و در وسط زمین،نقش رهبری را برای مردم شرق و غرب به عهده دارند و واسطهء آگاهی و حرکت و مبارزه و رهائی و استقرار عدالت در جهان اند و هرگز در قبال فاجعه ها،ستم ها،قدرتهای پایمال کنندهء حرمت های انسانی و دشمنان مردم در بیرون از مرزهای جامعهء خویش،بی طرفی پیشه نمی کنند و با آنها که مردم جهان را به استثمار و بندگی کشانده اند،از صلح و همزیستی مسالمت آمیز و احترام های رسمی وزارت امور خارجه ای دم نمی زنند و در حالی که خود مدعی توحید جهانی و توحید نژادی و توحید طبقاتی اند و پاسدار ایمان و عدالت و رستگاری و حامل رسالت خدائی در میان خلق،جام شراب خویش را به سلامتی پاسداران کفر و شرک و ظلم و ...بلند نمی کنند.زیرا مرز امت،یک خط کشی جغرافیائی نیست،محدودهء ثابت یک مکان نیست.امت،گروهی در راه است،راهی که از وسط بشریت و از قلب مردم زمین می گذرد.زیرا مرز اسلام تا آنجا کشیده می شود که انسان هست،که مردم هستند و تنها مالک و قدرت حاکم بر امت،خداست!

ادامه دارد...


نظر

سرنوشت هر امتی آنچنان است که خود به دست خویش می سازد.آنها که در گذشته بوده اند دارای آن سرنوشتی بودند که خود ساخته بودند و شما امت -اسلام- هم سرنوشت تان همان است که خود به دست خویش ساخته اید.اگر بدبختی هائی را که دیگران و گذشتگان بر شما تحمیل کرده اند،تمکین کنید،در حقیقت،خودتان آن بدبختی را به دست خویش فراهم آورده اید و به خاطر همین تمکین،کیفر می بینید.

گاهی برای حفظ اصالت محتوا،دگرگونی فرم و قالب،امری اجتناب ناپذیر است.اگر قالب،موجب ویرانی محتوا گردد،مسلما باید دگرگون گردد.[نمونه اش تغییر قبله]

البته افرادی که محتوا را بر خلاف منافع خود تشخیص دادند،آنرا نابود کرده اند،از آنجا که حامی و پشتیبان و نگاهبان قالب ها شده اند تا مردم را برای اغفال از محتوی،قالب پرست کنند.

رسالت و هدف مهم تر امت برتر اسلام این است که برای تمام جهانیان،الگو،سرمشق و نمونه باشد،آنچنانکه رسول خدا(ص) برای امت،سرمشق است.

شاهد کسی است که همهء چشم ها به او است و شهید،شاهدی است حیّ و حاضر،میزان حق و باطل،نمونهء عمل و خودسنجی و الگوی برترین انسان.

امت به حزب کامل و تمام نزدیک تر است تا به یک جامعهء ایده آل.چرا که رسالتش تنها تعالی و کمال خود نیست بلکه علاوه بر آن،رسالت و مسئولیت جهانی و جاودانه دارد.رسالتی در ورای حصارهای وجودی خویش.به زبانی دیگر،تنها رسالت امت این چنین نیست که بر اساس ایدئولوژی و امامت خاص خویش،رو به سوی سرمنزل کمال بتازد و در اندیشه و عمل رستگاری خویش باشد،حتی رستگاری الهی،بی آنکه به سرنوشت و راه و رستگاری جامعه های دیگر اعتنائی نداشته باشد،بلکه علاوه بر رسالت نوشتن سرنوشت خود،از آنجا که امت وسط است،مسئول سرنوشت دیگران نیز هست،چه میان دو صفت شهید بودن و وسط بودن،که باهم متناسبند و مسئولیت جهانی داشتن رابطه ای منطقی و سازگار وجود دارد.شهید به معنی شاهد،کسی که همهء چشمها به او است،معشوق یا زیباروی را نیز که در فارسی شاهد می گویند از همین رو است که مشهود همه است و در میانهء جمع و جمع،همه در پیرامونش،تماشاگرش.

ادامه دارد...


نظر

دنیا در تلقی اخلاقی آن،زشت است.چون خودبینی و فردگرائی پست خودخواهانهء ضد اجتماعی از آن به ذهن متبادر می شود.اما در تلقی جهانی و فلسفی آن،دنیا به معنای زندگی مادی یا جهان پیش از مرگ است که مقدمهء آخرت و مزرعهء آخرت است و با آبادی و کمال و پیشرفت زندگی این جهانی،زندگی جهان دیگر،به عنوان نتیجهء طبیعی و منطقی و غائی آن،به دست می آید.متأسفانه این دو مفهوم در ذهن مذهبی ما درهم شده است.

در اینجاست که می بینیم وقتی فلسفهء زندگی عوض می شود،فلسفهء اجتماع،و حتی شکل جامعه نیز دگرگون می شود.امت،یک جامعهء در حال حرکت است،جامعه ای نه در مکان،که در راه،عازم یک هدف،دارای یک جهت.این است معنی امت و از اینجاست ضرورت امامت!

جامعه،مانند هتل است که نیازمند رهبر نیست بلکه ناظم و مدیری لازم دارد که آن هتل را بر محوری ثابت بچرخاند و آسایش و احتیاج هر فردی را تأمین کند؛در حالی که امت مانند کاروان است که فلسفهء ذاتی و لاینفکّ وجودیش،حرکت دسته جمعی مدام در راه مستقیمی به سوی هدف مشترکی است،وجود راهنما و رهبر – امام – ضرورتی قطعی دارد تا کاروان،کار اصلی اش را که رفتن است،درست و مطمئن انجام دهد و انسان،که کار اصلی اش،فلسفهء وجودیش، در اینجا،شدن است،نه بودن،الگو داشته باشد،چه،شدن نیز یک حرکت است،حرکت در ذات،در ماهیت،و حرکت به کدام سو؟یعنی چه شدن؟چگونه شدن؟نمونه می خواهد،و نمونه اش:امام!

آنچه امت را که علت وجودی اش:خوب شدن یا خوب رفتن(تکامل یا پیشرفت) است،تهدید می کند،یکی خطری به نام بودن یا ماندن است،به جای شدن یا رفتن،که در اثر تضاد داخلی یا هجوم خارجی و یا هر مانع دیگری که بر سر راه امت قرار گیرد،به وجود می آید و امت را از رفتن باز می دارد – که دیگر امت نیست – و دیگری خطر خوشی به جای خوبی است که امت را گرفتار می کند که باز امت نیست!چرا که خطر اول،شدن را از امت می گیرد گرچه خوب باشد و خطر دوم،خوبی را از آن سلب می کند،گرچه خوش بشود که در هر حال،امتی وجود ندارد.

پس عامل نیرومندی نیاز است که سد راه بروز این دو خطر گردد و آن عامل،امامت و یا رهبری است که بقای امت را ممکن می سازد.[هُم ساسة العباد و ارکان البلاد و معالم الطریق]

ادامه دارد...


ما مردمی هستیم مثل همه و از نوع همه و در سطح همه،خطا می کنیم،می لغزیم،در راه،سکندری می خوریم...تمامی سرمایه مان،نیازمان است و تلاشمان و در این راه،صبر و جهادمان،بر راه خواهد برد و در هر گام،راهی هموارتر و پس از فرو ریختن هر سدی،راهی روشن تر!

واقعیات تاریخی،شکل فرقه ای شدیدی به خود گرفته و در تعصب های سخت مذهبی،عناصر سیاسی و طبقاتی بسیاری،طی ادوار تاریخی،وارد شده و از این رو،کار تحقیق علمی را دشوار کرده و این است که غالبا،هر کس خواسته است در این باره کاری کند،خواه ناخواه،یا سنی بوده است یا شیعی،و در پایات تحقیق،به همانجا رسیده که پیش از او،قدمای شیعه یا سنی رسیده بوده اند و اگر اختلافی در کار علمی شان بوده است،در اختلاف درجهء استدلال و استقراء و فقر یا غنای معلومات و سستی یا استحکام بیان بوده است؛نه در نوع کار و نتیجه گیری تازه و نظر علمی بدیع و کشف راه تحقیقی مستقل.و چون غالبا مورّخان یا متکلمان هر دو فرقه،با پیشداوری و اعتقادات تعیین شدهء قبلی،به بررسی آن پرداخته اند،نتوانسته اند نتایج تازه ای بگیرند و حرف تازه ای داشته باشند.

هیچ آفتی بالاتر از این نیست که نظریات علمی به صورت دگم های متعصبانهء اعتقادی یا فرقه ای درآید،زیرادر این صورت،هم اکثریت محققان،ناخودآگاه اسیر همین دگم ها می شوند و اگر کسی هم بتواند کشف تازه ای کند،جرأت ابراز آن را ندارد،زیرا در این صورت،کارش از چارچوب اهل علم خارج می شود و سر و کارش با عوامی می افتد که به همان اندازه که فهمیدن یک فکر علمی و تحمل یک حرف تازه برایشان دشوار است،تحریکشان آسان است و به سرعت دست به کار میشوند و اهل عمل و اقدامند و خیلی هم علاقه مند که تقصیر ها و قصورهائی که نسبت به مذهبشان دارند و در برابر خیانت هائی که به مذهبشان می شود،چون حال آن را ندارند که در برابر قدرت خائنین،زبان به اعتراض بگشایند،عقده پیدا کرده اند تا همه را بر سر یک نویسنده یا صاحبنظر بیکس خالی کنند...

امت،عبارت است از جامعه ای که در بطن آن،تعهد،تحرک و تکامل نهفته است.به عبارت دیگر،برخلاف واژه هائی که در مکتب ها و زبانها و فرهنگ های مختلف بشری،برای تسمیهء جامعه وجود دارد،در بطن کلمهء امت،به تنهائی،جامعهء متعهد متحرک و متکامل،مستتر است.

‍بر خلاف کلماتی مانند سوسیته و نیشن و شعب و قوم و قبیله که صرفا تجمع افراد بر اساس یک موضوع مشترک را بیان می کند‍،امت از ریشهء ام به معنای راه،عزیمت،آهنگ رفتن و به خصوص راه مستقیم است در جهت یا هدف مشترک و واحد و آشکار و استوار.

هدف سایر جوامع بشری،بهبود و سعادت و رفاه است؛در حالیکه هدف امت،کمال است در برابر سعادت؛چرا که سعادت،عبارت است از خوش بودن؛اما کمال،به معنای خوب شدن است.

ادامه دارد...

 


نظر

 دیگران می گویند که اول باید خودت و عقیده ات و عملت و...را به صورت کامل اصلاح کنی و سپس به امر به معروف و ...بپردازی که البته اصلاح کامل یک شخص،تقریبا غیر ممکن است؛در صورتی که اسلام خود می پرسد چند سال داری؟پاسخ می دهی نه سال یا پانزده سال.می گوید به بلوغ رسیده ای پس به سن تکلیف رسیده ای یعنی انسان مکلف هستی!می پرسی چه تکلیف هائی؟کدام مسئولیت ها از اکنون بر دوشم بار است؟برایت می شمارد:انتخاب دین و پذیرفتن آگاهانهء آن؛نه دیگر به تقلید پدر مادر و بزرگترهایت،که به تعقل خودت،فهم خودت،درک پایه های اعتقادی مذهب از راه خودآگاهی و استدلال و انتخاب،و عمل به شاخه های عملی مذهب،احکام،واجبات:نماز روزه جهاد زکات حج امر به معروف و نهی از منکر!

آیا این وظیفه های واجب،مسئولیت های حتمی عملی،مرحله به مرحله است؟یکی پس از دیگری؟ هرگز!همه با هم،در یک حال،و همهء فریضه،مسئولیت ناگزیر هر مسلمانی،از نخستین روز تکلیف،از نخستین روز بلوغ هر دختر و پسر!

عجبا!اختلاف دو اسلام را ببین!او امر به معروف و نهی از منکر – مسئولیت اجتماعی – را به پس از طی دو مرحلهء علم و تقوی در فرد موکول می کند،دو مرحله ای که برای رسیدن به نهایت هر کدام،عمر نوح هم کافی نیست.و این،مسئولیت اجتماعی امر و نهی را بر دوش های ظریف یک دختر بچه،یک پسر بچه می نهد،درست از همان لحظه که او را به نماز و روزه دعوت می کند!نماز و روزه،همزمان با مسئولیت امر و نهی در برابر معروف و منکر اجتماع و نیز جهاد!یعنی که مسئولیت های یک انسان مسلمان(واجبات) در این اسلام،در طول هم قرار نگرفته اند،در عرض همند و باهم،برخلاف موعظه های دینی و اخلاقی این اندیویدوآلیست های مذهبی که یا تحت تثیر اخلاق صوفیانهء شرقی و زهدگرائی مسیحی قرار دارند و یا رندانه احکام را کلاسه می کنند تا آخرین نوبت را به حکم امر و نهی دهند و تعلیق به محال!

در اسلام،فرد در متن مردم سازی،به خودسازی می پردازد و در حالی که با تفکر و تجربه و درگیری و صبر و مقابله با مشکلات و...می پردازد،خودش نیز ساخته می شود.بدین گونه است که در مسلمانی کردن،هر روز مسلمان تر می شود.

میان فکر و عمل،رابطهء علیت یک جانبه برقرار نیست.بلکه میان این دو،رابطهء علیت متقابل و دوجانبه ای وجود دارد:یعنی میان عقیده و عمل،یک رابطهء دیالکتیکی وجود دارد.

ادامه دارد...


همین امّی ها بودند که همواره آگاهی بخش،بیدارساز و حرکت آفرین توده ها بودند بی آنکه فیلسوف،هنرمند،عالم،تکنسین،ادیب،شاعر،مورخ یا جهان دیده باشند.اینها بودند که قومی یا طبقه ای را علیه تقدیر منجمد جهان می شوراندند و از آنها که ساخته های برده وار تاریخ و نظام اجتماعی بودند،تاریخ ساز می ساختند.این،همان آگاهی است که روشنفکر امروز،در آرزو و جست و جوی آن است.بنابراین بسیار طبیعی است که آگاهی روشنفکر ما از اسلام و بالاخص از تشیع گرفته شده باشد...و ایدئولوژی انسانی - اجتماعی ما یک زیربنای جهان بینی توحیدی داشته باشد.

در زندگی،نمی توان با نبوغ عقل و اشراق قلبی و اندیشهء علمی،و استدلال نظری،در مسیر درک و فهم حقیقت بود.زیرا که در «شدن» است که می توان «بود».همانطوری که انسان،مثلا سوزش گلولهء آتشین را وقتی درک می کند که گلولهء آتشینی بر پوست او بنشیند،همانطور هم معنائی را زمانی می تواند دقیقا بفهمد که در مسیر مصداق آن قرار بگیرد.در عمل است که حقیقت،خود را آشکار می سازد.

در منطق عقل نظری(صوری ارسطوئی)،اول خداوند بایستی راههای خود را به انسانها نشان دهد و آنگاه،آن افرادی که راههای او را شناخته اند،به راه افتند و در آن جهاد کنند؛در حالیکه خداوند با منطق خود،اول به راه افتادن – عمل و جهاد – را می گوید و آنگاه به این رهروان – عاملین و مجاهدین – وعدهء هدایت می دهد!به عبارتی دیگر،کسانی را که برای او و در راه او جهاد می کنند راهبری و راهنمائی می کند،راههای خود را به روندگان راههای خود نشان می دهد! و این حقیقتی است که روشنفکران بزرگ و مسئول،آنرا امروز دریافته اند!

بسیاری از مستشرقینی که در قرآن کار کرده اند،آنرا از لحاظ فکری،ادبی،بیانی و...شاهکار عجیبی می دانند اما می گویند که آیاتش نظم منطقی نداشته و از نظر معنی،ارتباطی به یکدیگر ندارند.علت این پندار غلط آن است که این کار را بر مبنای منطق ذهنی و عقلی نظری انجام داده اند،اغلب،روابط پنهانی . مفاهیم بدیع و حقایق علمی و عملی نهفته در بیان « نُه توی هفت جلد و چند بطن » قرآن را نتوانسته اند کاملا روشن سازند.

مردان ایمان و عمل که زندگی خویش را نثار حق پرستی کرده اند و از خانهء خویش قدم بیرون نهاده اند تا برای خلق،در راه خدا قدم بردارند،با هر تلاشی که برای راه  گشودن به سوی او می کنند،او راهی هموارتر و مطمئن تر در پیش پایشان می گشاید.

ادامه دارد...


در آغاز کار،برای من همانند هر کس دیگری که بیش و کم آگاهی دارد،یک جهت و ایمان کلی مطرح بود و آن،جهت و ایمان به اسلام و تشیع بود...؛ولی هرقدر زمان می گذرد،هرقدر مسائل روشنتر می شود،هرقدر عکس العمل ها،تهمت ها،بدگوئی ها،توطئه ها و دشنامها و شایعه ها زیادتر می شود،و دشمنی ها شدیدتر و دست ها رو تر و نقاط تحریک معلوم تر و ترس آنها بیشتر،این «جهت» و « ایمان » کلی که اسلام و فهم راستین آن یعنی تشیع علوی،برایم دقیق تر،عمیق تر،حساس تر،باریک تر،عینی تر و علمی تر از گذشته مطرح می شود و بیش از پیش،نسبت به علی(ع)،نسبت به راه علی و نسبت به خانهء کوچک فاطمه(س) که از همهء تاریخ بزرگتر است،آگاهی،ارادت،اخلاص،ایمان و تعصب پیدا می کنم...تا آنجا که همواره در برابرم درِ تازه ای به این خانهء کوچک بی کران گشوده می شود،تا اینکه... : آخرین برداشت و اندوخته ام این است که:معلوم است که آنها از تشیع علوی،بیشتر از هر چیزی می ترسند.

از این همه قرائن پیداست که تشیع صفوی و ولایت ابوسفیانی ریشهء همهء پریشانی های ما و دشمن اصل شیعه و ولایت علوی است و بالاخره،پس از بررسی همهء مکتب ها و ایدئولوژی ها و جامعه ها و انقلابها و نهضت ها و جامعه شناسی و اسلام شناسی و بررسی تاریخ و تحقیق عوامل انحطاط فرهنگی و انحراف فکری و اجتماعی و شناخت عمیق تر خاندان و امامت و ولایت و انتظار و عدل و وراثت آدم در طول تاریخ بشری و پس از تجربه ها و درگیری ها و عکس العمل ها و روشن شدن تاریکی ها و پنهانی ها،به این اصل نهائی رسیده ام که:اساسا شیعه یک حزب تمام است!

حزبی با همهء خصوصیات و ابعادی که قرآن می گوید و با همهء ویژگی ها و مشخصاتی که در تلقی روشنفکر امروز،سنگر نجات انسانها است،حزبی است با همهء خصلتها و ابعاد یک حزب ایده آل کامل،حزبی است که هم تحقق عینی آن،حزب الله ای است که قرآن از آن سخن می گوید و هم پاسخگوی نیاز این نسل مسئول روشنفکر است در آگاهی دادن و حرکت بخشیدن به توده های جامعهء متحجر،در رهبری مبارزهء طبقاتی آنها،در رفع مشکلات و موانع راه چنین مبارزه ای و در تحقق آرمانهای طبقات محروم.

شیعه می تواند پاسخگوی چنین نیاز مبرمی باشد و می تواند با طرز تلقی و برداشتی که از اسلام به عنوان ایدئولوژی دارد،و با مجموعهء تجربیات و اندوخته های تاریخی ای که در سراسر حماسهء آفرینش موج می زند،برای این نسل روشنفکر مسئول،حزب ایده آل و کاملی باشد.

البته در اصطلاح روشنفکر مسئول،باید توجه داشت که کلمهء مسئول،یک صفت توصیفی است و نه یک صفت تعیینی.چرا که روشنفکر،اساسا نمی تواند مسئول نباشد.زیرا روشنفکر عبارت است از انسانی باسواد یا بیسواد،دانشمند یا عامی و...که «آگاهی اجتماعی» دارد و نسبت به زمان و اقتضای آن آگاه است و در رابطهء خود با جامعه و در برابر تقدیر و سرنوشت آن،احساس مسئولیت مستقیم و جدی می کند.این چنین روشنفکری است که بصیرت یا آگاهی راهبرانه ای دارد.

اگر دین،به خصوص در مذهب اسلام و بالاخص در مکتب و بینش تشیع،درست و صحیح معرفی می شد،اساسا این روشنفکر مذهبی بود که تعجب می کرد که چرا روشنفکران،ایدئولوژی نجات بخش انسان را در سرچشمه های غیر دینی می جویند؟چگونه می توانند یک ایدئولوژی مادی را بدون آرمان های متعالی و بدون توجیه تقدیر وجودی انسان در هستی،اخلاق انسانی،تقوای انقلابی و ایمان ماوراء فردی،مکتب ایثار و فداکاری کنند و اصلا آن را بنیاد کنند و یا نگهدارند؟

روشنفکری بر خلاف فلسفه،علم و تکنولوژی که می توانند تکیه گاهی مادی داشته باشند( و به عینه هم می بینیم که می توان فیلسوف،عالم و تکنولوژیست بزرگی بود بی آنکه عنایتی به مذهب داشت)اساسا آگاهی خاصی است که در طول تاریخ،همواره حاملین آن بر زمین و برای انسان،پیامبران الهی(صلوات الله علیهم) بوده اند.

ادامه دارد...