سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

 

امّا برای پرهیز از محدود اندیشی،مجرّد بینی و کوتاه فکری روشنفکران دنیای سوّم،که سوسیالیسم،فلسفه،جامعه شناسی و دیالکتیک و مسائل انسانی را تنها در حول و حوش مارکس و انگلس میشناسند و نه از سیر اندیشه تا مارکس خبر دارند و نه از آنچه در این یک قرن پس از مارکس طی شده است،لازم است مطالعه به شکل جامع زیر صورت گیرد:

 

الف.شناخت رنسانس با تکیه بر ریشه های اقتصادی(رشد طبقهء شهر نشین و تجارت جهانی و نیز رابطه اش با شرق اسلامی یعنی ریشه های فرهنگی و فکری اش).

 

ب.شناخت پروتستانیسم،لوتر و کالون در مقایسه با اسلام و نقشی که در پیشبرد تمدّن صنعتی و رشد علمی و مادّی اروپا و انفجار در تعقّل بستهء قرون وسطائی و کاتولیک داشتند.

 

ج.شناخت پایه های اصلی خیمهء فکری و فرهنگی غرب معاصر:بیکن،دکارت،هگل،فیخته،نیچه،اشپنگلر،اسپینوزا،پاسکال،برگسون،شیلر،کی یر که گارد،یاسپرس،هایدگر،سارتر،ولتر،روسو،ماکس پلانک،داروین...

 

د.شناخت جریانات اجتماعی و متفکّران سیاسی و اجتماعی در غرب:

 

انقلاب کبیر فرانسه،انقلاب صنعتی انگلستان،انقلاب اکتبر روسیه،داگجریسم(طرفداران برابری مطلق)،سوسیالیستهای اخلاقی در آلمان،کمونیست های فرانسه،کمونیستهای مسیحی،داگجریستهای انگلیس،مارکسیسم،سوسیال دموکراسی،آنارشیسم،سن سیمون،پرودن،

 

استوارت میل،مید،گورویچ،دورکهیم،مان،اریک فروم...

 

و در شرق:لائوتسو،کنفوسیوس،هندوئیسم،بودیسم،میترائیسم،

 

زرتشت،فلسفهء ثنویّت عمیق مانوی و کمونیسم مزدکی.

 

ادامه دارد...


پیش از هر چیز،باید خود را برای ایستادن در برابر غرب،که خود را تنها فرهنگ،تمدّن،شیوهء زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه،حاکم بر زمان و زمین می پندارد و تحمیل می کند،قدرت و غنا بخشید و همین جا باید بی درنگ یادآور شد که ایستادن در برابر غرب،هرگز نه به عنوان فرو رفتن در خویش است و نه قهر متعصّبانه نسبت به غرب؛بلکه درست برعکس،کسی می تواند بایستد که ایستادن را بداند و کسی ایستادن را می داند که آنچه را باید در برابرش به مقاومت بپردازد،به خوبی بشناسد.

 

اروپای قرون وسطی که مستعمرهء فرهنگی شرق اسلامی بود،پس از تغذیه از فرهنگ اسلامی وشناخت تمدّن ما،آموخت که چگونه در برابر آن بایستد و به جای اینکه همچنان مستعمرهء فرهنگی ما بماند،و حتّی مذهبش و نیز فلسفه و علوم دوران قدیم خویش ( یعنی یونان) را از طریق ابوعلی و ابن رشد و متّی ابن یونس و ابن اسحاق و فارابی و رازی و غزّالی بشناسد،به خویش بازگشت و نهضت رنسانس را آغاز کرد که تجدید تولّد اروپا،پس از دوران مرگبار قرون وسطی است،یعنی بازگشت به عصر طلائی یونان باستان.

 

ما نیز با شناخت درست,عمیق و غنیّ غرب است که می توانیم آگاهانه و مسئول، به خویش باز گردیم و به تجدید تولّد خود بپردازیم.برای این کار،دنبال کردن دو خطّ سیر در غرب ضرورت دارد:1)تاریخ غرب و البتّه بیشتر با تکیه بر تحوّل اجتماعی و سیر تمدّن اروپا.2)سیر حرکت تفکّر غرب با تأکید بر عصر رنسانس تا زمان حاضر.

 

ادامه دارد...


معاشرت ذهنی همچون معاشرت عینی تأثیرگذار است.خواندن ادبیّات انقلابی،ادبیّات پیشرو،هنر معترض و فرهنگ مقاومت و تهاجم،به ویژه برای ما،همچون آب برای زندگی حیاتی است،زیرا روح را دو مایه میسازد:یکی فرهنگ و دیگری ایمان.

متأسّفانه اساس فرهنگ ما شعر است و شعر ما،یا به تصوّف گرایش یافته است،که خود،در عین حال که روشنگری های بزرگ و آموزش های نفیسی را به همراه دارد،از مسمومیّت،ضعف و زبونی خالی نیست،و یا شعر غیر عرفانی است که یا مدح است و یا غزل،و در این دو،انسان همواره «سگ» می شود!در مدح،سگِ ممدوح است و در غزل،سگ معشوق!

امّا ایمان ما گرچه نامش،اسلام عزّت بخش است و ولایت علی عزیز و تشیّع حسین شهید،امّا آنچه اکنون به خورد خلق داده میشود،مادّهء تخدیر آمیزی است که از مردم،نه یک شیعهء پیرو علی و حسین میسازد،که «کلب آستان امام» می پرورد.می بینیم که هم مذهب ما و هم ادبیّات ما،ما را به سگ پروری فرا می خوانند و مبارزه با این سگ پروری،نه تنها در سطح افکار عمومی و فرهنگ اجتماعی مذهبی و ادبی ما،بلکه در سطح خودسازی نیز یک وظیفهء حتمی است.

یکی از راه ها،دست یافتن به شعر انقلابی شیعه است.تشیّع که هزار سال یک نهضت انقلابی بود،در پیرامون خویش،فرهنگ و شعر و ادب انقلابی نیز داشت.دعبل ها و ...شاعرانی بودند که در خدمت انقلاب و در مبارزه با ستم زمانه،به تعبیر خودشان:تمام عمر،دار خویش را بر پشت خویش حمل می کردند و اینچنین می زیستند.

ادبیّات انقلابی عصر انقلاب کبیر فرانسه، ادبیّات انقلابی عصر انقلاب اکتبر،و امروز ادبیّات انقلابی آمریکای لاتین و به ویژه ادبیّات انقلابی عرب،که از آتش فلسطین سر زده است،مایه هائی است حیاتی برای تجدید تولّد انسانهائی که باید بر اساس بینش اسلامی،جانشین خدا و همانند خدا شوند؛ امّا اکنون به سگ شدن دعوت می گردند!

ادامه دارد...


اختلاف اثر وجودی میان این دو صفّ،اختلاف میان اندیشمندانی را نشان می دهد که تنها در حوزه و کتاب محصورند،با آنانی که در عین حال در عمل سیاسی عصر خویش شرکت جسته اند.پس از پیامبر(ص)ابوذر که از نظر علمی در برابر سلمان،یک عامّی به حساب می آید،چون در مبارزهء سیاسی زمان خویش،فعّالانه،قاطعانه و مستقیم شرکت جست،اثری را در تاریخ به جا گذاشت که سلمان که چهرهء علمی و فکری میان اصحاب بود،از آن محروم است.در عصر ما میرزا کوچک خان که در برابر علمای عصر خویش یک طلبه محسوب می شود،راهی را آغاز کرد که قرنها رسالت مجاهدان مسلمان ادامهء آن است و بس.

در اینجا باید یک تجربهء بزرگ را برای رهروان این راه بازگو کنیم و آن،نیروی معجزه آسای آشنائی به چهره های بزرگ و کامل انسانی در سراسر جهان و به ویژه در تاریخ ماست که به عالیترین درجات خودساختن نائل آمده اند.به خصوص بزرگمردانی که در هر سه بعد خود را تکامل بخشیده اند.ما سیاستمداران بزرگی داریم و در عین حال پارسایان بزرگی و در همان حال شخصیّت هائی که به همهء عظمت مقام،زندگی خویش را با دسترنج خویش تأمین می کردند.امّا آنچه به عنوان نمونه های کامل برای ما آموزنده است،چهره هائی هستند که در هر سه بعدی که مورد نیاز ماست،درخشش داشتند.

ضعف و یأس،یأسی ناشی از ضعف خویش و قدرت و حاکمیّت دشمن،بیماری هائی است که همواره در کمین ماست و یکی از عواملی که به روح،قدرت مقاومت،ایمان و امید و نیرومندی می بخشد،بیوگرافی است،بیوگرافی مردان بزرگی که سرچشمهء نیروهای خلّاق و شگفت انگیز بوده اند.خواندن شرح حال مردان بزرگ و روح های نیرومند،عاملی است که فرد را که همواره در محیط خویش با افراد پست،ترسوها،زبونها و خوارها در گیر و دار است،با انسانهای بزرگی آشنائی می بخشد و با کسانی معاشر می سازد که بر عصر خویش حکومت روحی داشته اند و حتّی در حالی که اسیر بوده اند،عظمت شان در جلّاد،عقدهء حقارت ایجاد کرده است[به عنوان نمونه،محمّد حنیف نژاد].

ادامه دارد...


وقتی بیت المقدّس را صهیونیست ها اشغال می کنند و برای آزادی آن،چهرهء یک اُسقُف کاتولیک را در میان مبارزان می بینیم،امّا از بین مراجع تقلید خودمان،غیر از یک نفر[یعنی آیت الله خمینی]،همدردی لفظی هیچکدام را هم نمی شنویم و هنگامی که فلسطین به عنوان یک ملّت مسلمان نفی می شود و قتل عام،و آنگاه در سنگر مجاهدان مسلمان فلسطینی،خون یهودی ای را که برای دفاع از این جامعهء مسلمان،شهادت را انتخاب کرده است به چشم می بینیم،امّا دیناری از سهم امام(وجوهات شرعی)را در آنجا نمی بینیم،صدها آیه و روایت و نقل حدیث و استدلال منطقی در اینکه فقه جعفری،فقه اهل بیت(س) است و شیعه،مسلمان راستین است و اسلام،سرمایهء دنیا و آخرت است و شعار:«الاسلام یعلو و لا یُعلی علیه»جز مجموعهء الفاظی که هیچ معنائی نمی دهد،چه خواهد بود؟اینها بررسی آثار مبارزهء سیاسی در محدودهء خودسازی است وگرنه نقش اصلی مبارزهء سیاسی،ساختن یک جامعه است که خود مسئله ای جداست و جدا از زمینهء این سخن.

 

از قرون گذشته تا حال،هم زمان با سیّدجمالها،کواکبی ها،بن ابراهیم ها،میرزا کوچک خان ها،شیخ محمّد خیابانی ها،طباطبائی ها،ملک المتکلّمین ها،محمّد اقبال ها و مدرّس ها،جامعهء دینی ما حکما،فقها و مراجع بزرگی داشته است که از نظر علمی بر آنها برتری داشته اند؛امّا تأثیر اجتماعی شان و حتّی نقش شان در احیاء و پیشبرد اسلام و نیز نقش اسلام در اثر کارشان در پیشبرد جامعهء اسلامی و در آگاهی و آزادی توده های مسلمان،اگر نگوئیم صفر بوده است،از صفر بالاتر نبوده است.

 

ادامه دارد...


... و روشنفکران به صورت جمعی بسته در حصار ذهنیّت خود و بیگانه در جامعهء خویش درآیند و در نتیجه بی ثمر،بی اثر،عقیم و در نهایت،واحهء پرت و دوری گردند که دست قدرتمندان و استعمارگران برای بازی کردن با آنها یا محو کردن شان باز است.برای مبارزه با این ضعف،ضرورتی ندارد که باز به سراغ ازمابهتران برویم،گذشتهء ما،گذشته ای که هنوز هم زنده است و هنوز هم نشانه های آن را به چشم می توانیم ببینیم،درسهای گرانبهائی را به ما می آموزد.

 

دانشمندان بزرگ اسلامی،فقها،حکما و علمای بزرگ،با همهء عُلُوّی که از نظر پیمودن مدارج علمی و فکری داشتند،در میان توده زندگی می کردند و در رابطه با توده و به سادگی و بسیار طبیعی در روستا ها با دهقانان و در شهر ها با عقب مانده ترین و محروم ترین قشر های اقتصادی و فرهنگی و ذهنی توده،پیوند برقرار می کردند و با هم تفاهم داشتند و می توانستند با هم رابطه برقرار کنند...مبارزهء سیاسی به روشنفکری که پروردهء کتاب و کلاس است،زبان عوام را می آموزد.گذشته از این،مبارزهء سیاسی به یک ایدئولوژی و یا یک گروه منسوب به این ایدئولوژی در جامعه و محیط خویش،معنی می دهد و این مسئله ای بسیار اساسی است.

 

اگر علمای روشنفکر ما،چهره های مترقّی مذهبی ما همانگونه که از پارسائی انقلابی علی(ع) و از اشتراکیّت تند و قاطع ابوذر و از ضدّ سرمایه داری و اشرافیّت و ضدّ طبقاتی بودن نهضت شیعه سخن می گویند و کتاب می نویسند و منبر می روند،در عمل سیاسی نیز شرکت کنند و هنگامی که مبارزهء دانشجویان با یک برنامهء ارتجاعی درگیر است،این چهره ها نیز در میان آنها نمودار شوند و نیز هنگامی که کارگران برای کسب آزادی های صنفی یا به دست آوردن مزد اضافی و یا داشتن شرایط اوّلیّهء یک زندگی انسانی،به اعتراض و تظاهرات و به هر حال مبارزهء صنفی پرداخته اند و یا دهقانان در زیر فشار قسط ها،ربا ها،گرسنگی،قحطی،تحمیل شرایط سنگین اقتصادی به ستوه آمده اند و فریاد اعتراض برداشته اند،در میان خود،چهرهء علمای مذهبی و شخصیّت های اسلامی را ببینند که با آنان همدردی و همگامی می کنند،با اینکه خود از آن قشر یا طبقه نیستند،این عمل،ایدئولوژی آنها را در جامعه و در میان قشرهای محروم و در میان طبقه ای که به بند کشیده شده است و یا در میان ملّتی که درگیر با استعمار خارجی است،به وجهی روشن و صریح و انقلابی ارائه می دهد که از صد ها کتاب و هزاران کنفرانس و میلیونها استدلال علمی و تحلیل تاریخی اثربخش تر و کارگرتر است.

 

ادامه دارد...


 

 

لیاقت،هوشیاری،سرعت عمل،شهامت،درجهء فداکاری و از خود گذشتگی،و از مال گذشتگی و حتّی اندازهء خلوص و صفا و تقوای خود را دقیقاً ارزیابی کند.مبارزهء سیاسی زمینهء واقعی و عملی و آزمایشی مفاهیمی است که روشنفکر غالباً از کتاب ها و از زبان ها آموخته است و می آموزد و در عین حال او را با مسائلی روبرو می کند و با واقعیّت هائی در تماسّ قرار می دهد که هرگز در محیط امن و آرامی وجود ندارد که الفاظ و اصطلاحات فلسفی و فکری با او گیر و دار دارند و باز مبارزهء سیاسی است که روشنفکر را با متن مردم،خواستها،نیازها و ایده آلها،قدرتها و ضعف های مردم آشنا می سازد و در عین حال،امکانات عمل را در برابر او آشکار می کند و از بیماری پرت افتادن از مردم،یا جلو افتادن از مردم،که غالبا روشنفکر بدان دچار می شود،رهائی می دهد و او را مقیّد می سازد که پیشاپیش مردم،امّا متّصل به مردم در حرکت باشد.

 

به علاوه مبارزهء سیاسی است که به روشنفکر،عمل ایدئولوژیک می آموزد و هم،آگاهی ایدئولوژیک او را تصحیح می کند و هم فعلیّت می بخشد و همین مبارزهء سیاسی است که به روشنفکر موهبتی می دهد که غالباً از آن محروم است و آن،فرا گرفتن زبان تفاهم و تکلّم با توده است،زبانی که ابزار انجام رسالت روشنفکر در جامعهء خویش است.

 

همان زبانی که محرومیّت از آن،روشنفکران ما را اینچنین عقیم کرده و با مردم بیگانه ساخته و دیوار نامرئی و نفوذ ناپذیری میان اقلّیّت روشنفکران آگاه و توده های وسیع مردم به پا داشته و باعث شده است که این مردم،سرزمینی امن و آرام برای بازی استحمارگران و سیاست بازان ضدّ مردم شوند و کشتگاه مساعدی برای جهل،خرافه و انحطاط .

 

ادامه دارد...


امّا روشنفکر ما،بی آنکه اختلاف محیط و زمان و مکان و شرایط و حتّی اختلاف موضوع را درک کند،این شعار را در جامعهء ما نیز تکرار کرد.آنچه او در اینجا تکرار می کرد،ادامهء کار رژیم صفویّه بود که جامعهء شیعه را به عنوان غیبت امام زمان(عج)،اساساً از پرداختن به کار اجتماعی و سیاسی معاف می ساخت و رژیم اموی و عبّاسی نیز قبلا با تکیه بر جبر الهی و فرضیّهء انحرافی رجاء و شیوع اندیشهء قضا و قدری و تقدیس و تجلیل دروغین از مقام علم و قضا و روحانیّت،با این عنوان که این امور،مغایر با سیاست و زمامداری و کار دنیاست،انجام داده بودند.

این درس بزرگی است که گاه می بینیم یک روشنفکر مترقّی در حالی که شعار یک نهضت انقلابی و مترقّی و آزادیبخش عصر دیگر و شرایط دیگر را در عصر دیگر و شرایط اجتماعی دیگر مطرح می کند،بر خلاف احساس کاذبی که دارد،وارث ضدّ انسانی ترین و فریبکار ترین و زشت ترین توطئه های قدّاره بندان و قدرتمندان و رژیم های ضدّ بشری می شود و حتّی بازیچهء تر و تازهء استعمار.

مبارزهء سیاسی،نه تنها به معنای اعمّ،تجلّی عالی ترین استعداد اجتماعی انسان است،بلکه برای روشنفکر،کار سازنده و خودساز نیز هست.مبارزهء اجتماعی بزرگترین عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار می آید.روشنفکری که در پشت میز مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و یا در مبادلهء ذهنی میان دوستان و هم صنفان خویش،خود را یک انقلابی مردمی می شمارد و راه حلّها را از میان الفاظ و فرضیّه ها و متون ایدئولوگ ها بر می گزیند،تنها در کورهء آزمایش عمل سیاسی است که می تواند هم اندیشه های خود را تصحیح کند و هم از بیماری لفّاظی شفا یابد و هم خویشتن را بیازماید.

ادامه دارد...


همان چیزها که حتّی صمیمی ترین و آگاه ترین روشنفکران ما را هم سرگرم می سازد.چنانکه می بینیم چه بسیارند جوانان روشنفکر و مترقّی ما که به نام مبارزه با خرافات و یا تکیه بر علم و حتّی به نام ایدئولوژی بسیار مترقّی و پیشتاز،شب و روز سرگرم مبارزه با مسائل کلامی و سرگرم مبارزات کلامی،فلسفی و لفظی و درگیری های مذهبی و تنازعات ایدئولوژیک هستند و هرگز احساس نمی کنند که در این حال که خود را به عنوان روشنفکران مترقّی با این درگیری ها مشغول کرده اند،وارث همان کاری هستند که در جامعهء ما رضاخان ها و آتاتورک ها بدان پرداخته و پیش از آنها تقی زاده ها و میرزاملکم ها آغاز کرده بودند.

اینگونه جوانان،نمی توانند ارزیابی کنند که آنچه آنان به تقلید روشنفکران قرون18 و 19 اروپا،کاری روشنفکرانه می پندارند،همدستی با عواملی است که برج و بارو های ایمان،فرهنگ،ارزش های اخلاقی و ذخائر تاریخی ما را فرو ریختند تا راه ورود استعمار را هموار کنند و مبارزهء ایمان مذهبی و فرهنگ و سنّت ملّی ما را با این هجوم تازه در هم بشکنند.

همچنانکه اکنون نیز می بینیم که صادق ترین روشنفکران ما،درست هنگامی که اسلام برای نجات از بند قرنها ارتجاع و خرافه پرستی و نجات دادن مسلمانان از قید استبداد و استعمار و سرمایه داری تحمیلی،به پا خاسته و چهره ای مهاجم و انقلابی یافته است،آن را به تیرهائی نشانه گرفته اند و هر زخمی که بر آن وارد می کنند،سبب می شود که برق شوقی از چشم دشمنان مشترک شان بیرون جهد.ما خود به چشم دیده ایم یا به گوش شنیده ایم که چه موجی برخاست،از میان روشنفکرانی که شعار تفکیک روحانیّت را از سیاست میدادند.این شعار،شعاری بود که در اروپا کلیسای ضدّ مردم و ضدّ عقل و علم را از صحنهء زندگی و حرکت و آزادی کنار زد.

ادامه دارد...


 

در جامعهء ما،دوران بنی عبّاس،دوران موفّقیّت دستگاه در سیاست زدائی جامعهء اسلامی است.بنی امیّه علیرغم پایگاه نژادی و قومی نیرومندی که داشتند،علیرغم هوشیاری سیاسی و نیز خشونتی که در سرکوب مخالفان بروز دادند،نتوانستند بیش از یک قرن دوام آورند.آنچه عمر این رژیم نیرومند را اینچنین کم کرد،حسّاسیّت سیاسی مردم مسلمانی بود که آنرا از انقلاب اسلامی پیامبر(ص) به ارث برده بودند.کمترین انحراف حکومت باعث می شد که انبوه توده ها به مسجد بریزند و دردسری برای دستگاه ایجاد کنند.

نمونه اش اعتراض مردم به بلند بودن پیراهن خلیفهء دوّم و اینکه این موضوع نشان می دهد که وی سهم بیشتری از بیت المال دریافت کرده است که البتّه وی استدلال کرد که از سهم فرزندش استفاده کرده است...بنی عبّاس که شعور سیاسی توده را دیدند،و دانستند که چگونه رژیم نیرومندی چون بنی امیّه را قربانی خویش ساخت،به سیاست زدائی پرداختند:از طریق توسعهء فرهنگ،تکیه بر علم،پیشرفت مادّی،ثروت،قدرت سیاسی،فتوحات اسلامی و تجلیل و تعظیم شعائر دینی،و بدین طریق انبوه توده را با پیشرفت هائی که به نام اسلام در جهان به دست می آوردند،تخدیر کردند و روشنفکران را هم با غرق کردن در مسائل ذهنی،کلامی،فلسفی و فرقه ای.

این بود که جنگها و مبارزات مردم در دوران بنی امیّه،که همگی جنگهای سیاسی و طبقاتی بر اساس عدالت طبقاتی و رهبری انسانی بود،در دوران بنی عباس تبدیل به جنگهای فرقه ای،کلامی،ذهنی،فلسفی و حتّی لفظی شد.

به همان گونه که امروزه سرمایه داری و استعمار از طریق ساختن ایدئولوژی های رنگارنگ،تشدید خصومت های فرقه ای،قبیله ای،نژادی،شیوع فساد،توسعهء حماقتهای ورزشی،مصرف پرستی،ایجاد گرفتای های حقیر در زندگی خانوادگی و اقتصاد فردی،خلق هنرهای بیمارگونه،فلسفه های پوچ،تئاتر ها،سینماها،کاباره ها،رادیو تلویزیونها،موسیقی ها،تجمّل پرستی ها،مُد سازی ها،آزادی های جنسی و هزاران چشم بندی دیگر و صدها هزار شعبده بازی و جنگهای زرگری دیگر بدان می رسد.

ادامه دارد...