روشنگری اجتماعی

نظر

غالبا شیعه را به عنوان یک مکتب فقهی جدا در برابر مکاتب فقهی دیگر قرار می دهند(جعفری در برابر حنفی و ...) دستهء دیگر از نظر اعتقادی،شیعه را از وصایت و ولایت به بعد تلقی می کنند و آن هم باز،به شکل یک مکتب اعتقادی در کنار دیگر مکتبهای اعتقادی در اسلام.اما در زبان من،شیعه با اسلام ، مترادف است و از توحید شروع می شود و تاریخش از آدم و رسالتش از ابراهیم(ع) تا حسین(ع) و از او تا آخرالزمان!در یک کلمه،شیعه از نظر من یک نوع فهمیدن اسلام است،همین!

 

این ادعا که اصول دین اسلام سه تاست و اصول مذهب شیعه دو تا و مجموعا می شود پنج تا،ادعائی است ضد شیعی و ضد اسلامی و ضد علی ترین حرفی است که می توان تصور کرد!چون معنای این حرف،این است که شیعه،عدل و امامت را بعدا اضافه کرده است؛در حالیکه عدل و امامت،ریشهء قرآنی دارند و کسی نمی تواند شیعه را متهم به بدعتگذاری و اضافه کردن چیزی به اصل اسلام بکند.بارها گفته ام و بار دیگر می گویم که:در فهم علی وار،در مکتب اسلام شناسی خاندان پیغمبر(ص) در آموزش ائمه،یعنی در تلقی شیعی اسلام،دین اسلام دارای این اصول است:توحید،نبوت،معاد،امامت و عدل!

 

من شیعه و اندیشمندان بی غرض و آزاد غیر شیعه،در اسلام،همه برادران مسلمانیم،همه مان به اصالت اسلام معتقدیم؛منتهی در فهم اسلام با هم اختلاف نظر داریم،من شیعی،اسلام را اینچنین می فهمم و تو غیر شیعی،آنچنان.باهم اختلاف علمی داریم،همچنان که دو عالم شیعی،فلان مسئلهء اعتقادی یا فقهی را دو گونه می فهمند و حتی به دو گونهء متضاد.

 

و طبیعی است که به جای تکفیر یکدیگر و جار زدن در میان عوام و بسیج باباشمل ها و تحریک تعصب ها،به جدال منطقی و مبارزهء علمی در صحنهء تحقیق و با شیوهء ادب علمی و اسلامی بپردازیم و من استنباط علمی او را غلط بدانم و او حق دارد استنباط علمی مرا غلط بشمارد و هیچکدام از عقیدهء علمی خود چشم نپوشیم و همدیگر را به عنوان دو مسلمانی که یک ایمان دینی و دو نظر علمی در دین دارند تلقی کنیم و بر سر نظریات خود،باهم اختلاف فکری و کشمکش علمی داشته باشیم و در برابر دشمن اسلام و مردم مسلمان،باهم وحدت صف و عمل داشته باشیم.

 

ادامه دارد...


نظر
ملاک مردم عوام در قضاوت مذهبی شان،حق و باطل یا نتیجهء بد و خوب یک امر نیست،هرچه از قدیم آمده باشد،مذهبی است،حتی اگر از پنجاه یا صد سال پیش باشد و حتی اگر از کفر و شرک داخل اسلام شده باشد!و هر چه نو باشد،محکوم است و کفرآمیز و نجس!حتی اگر مفید باشد و در خدمت مذهب و حتی اگر از خود اسلام باشد و فراموش شده باشد و دوباره مطرح گردد!

بر عکس آنها، متجددها(که با آنها سر و ته یک کرباس اند)که هر چه از قدیم رسیده باشد و منسوب به اسلام و از خودمان،مطرود است و هرچه نو باشد و مال بیگانه و منسوب به فرنگی،نشانهء تمدن و ترقی و برتری!

نمونه اش همین لباس رسمی استادی!در قرون وسطا،یکی از افتخارات بزرگ یک استاد طب یا فلسفهء سوربن یا کمبریج یا دانشگاه های ایتالیا و اسپانیا این بود که به هنگام تدریس کتاب شفا یا قانون و یا متون دیگر علمای اسلامی،لباس علما و فلاسفهء اسلامی را بر تن کند.

این بود که آن مدرسین فرنگی،لباده های علمای ما را بر تن می کردند تا تظاهر به استادی کنند که عملا از مقولهء اساتید اسلامی اند؛اما از وقتی که در آنجا(به اصطلاح ما مزینانی ها،چند تا زیمبلم زیمبو! به این طرف و آن طرفش آویزان کردند و لباس رسمی استادی غرب شد،اساتید متجدد ما-که لباس علمای ما را لباس کهنگی می دانند و خیلی هم زشت!و هزاران دلیل ذوقی و منطقی که این شکل لباس گله گشاد به درد نمی خورد و به قدری شش در چهارند که برای آمدن به کلاس،بیش از پشت میز،وقتشان را جلوی آینه می گذرانند،همان لباده های فرنگی را که گله گشادی اش سه برابر لباده های خود ماست و طرحش همان طرح،با یک تعصب و علاقه و تظاهر و تفاخری می پوشند و می شنگند و در محفل علمی پز می دهند و خوشند که گوئی پسر بچه هائی اند تازه از بستر ختنه،با موفقیت بلند شده اند و لباس نو نوار تنشان کرده اند!


حتی یکبار در جشن فارغ التحصیلی که فقط یکبار به عمرم شرکت کردم-به اصرار بچه ها- چون همان لبادهء کذائی تنم نبود،مشکلات فنی عجیبی پیش آمد که شنیدنی است.بالأخره با پارتی بازی و تبعیض و استثناء و اظهار لطف بعضی بزرگواران،تحمل کردند؛اما از آن حادثه به بعد،مسئولین امور آموزش و علوم عالیهء وقت،پشت دستشان را داغ کردند که دیگر چنین رسوائی پیش نیاید و آبروی دانشگاه و به خصوص حیثیت استادی با این گونه بی مبالاتی ها،از طرف افراد آخوند مأب و درویش صفتی که پرنسیب دانشگاهی سرشان نمی شود و حتی لباس آخوندی و درویشی منگوله دار دانشگاهی هنوز هم برای خودشان تهیه نکرده اند،اینجور هتک نشود!

ادامه دارد...


نظر
چرا هر چه زشت و منحط و عوام پسند باشد،شرعا اشکال ندارد؛ اما اگر همان چیز در راه همان هدف،تکامل یافته و زیبا و اثربخش بود و به خصوص اگر روشنفکران و نسل جوان تحصیلکرده و مترقی را جلب کرد،واویلا است و فاجعه و زود باید تا دیر نشده،به هر وسیله ای ریشه کن شود؟
چرا یک سنت دینی ما وقتی که اثر تبلیغی اش بیشتر می شود،از آن بیگانه تر می شویم؟
چرا وقتی که دشمنان ما برای کوبیدن عقیده و ایمان و اخلاق ما از هر وسیلهء ممکن،با آخرین تکنیک استفاده می کنند،آب از آب تکان نمی خورد،اما وقتی که ما برای حفظ و تبلیغ و توضیح همان عقیده و ایمان و احیای همان ارزش ها،سلاح تبلیغی را که به انحصار دشمن درآمده،از دستش می گیریم و در دفاع از اسلام و مقابله با هجوم فرهنگی و فکری ضد اسلامی به کار می بریم،با چنین شیوهء اثربخش و معجزآسا که می بیند،از همه جا فریاد وااسلاما بلند می شود و حتی آنها که اساسا آدم های بی تفاوت بوده اند و دنیا را آب برده و آنها در خواب بوده اند،یکهو بیدار می شوند و در صدد نهی از منکر خالی و یکدست،آنهم چنین بی رحمانه و ناجوانمردانه بر می آیند؟والله اعلم بحقایق الامور و بما فی الصدور...

ادامه دارد...


نظر

ولی...!بعد از آنکه ما این شیوهء تبلیغی مؤثر را می گیریم و نامش را مثلا از شبیه سازی و تعزیه گردانی و نعش کشی...به نمایش تغییر می دهیم و به جای آن شعر ها و نوحه ها و نقش های اهانت آمیز،از جدی ترین و عالی ترین و اصیل ترین متون  اسلامی و تاریخ شیعی و امکانات فنی جدید و هنر پیشرفتهء تجسم افکار و عواطف متعالی انسانی و مذهبی،با حرکت و نور نمایش صحنه های اصلی یاری می جوئیم و آن هم نه نمایش شخصیت ائمه و اهل بیت(ع)،بلکه ابوذر و توّابین و سربداریّه و دیگر شهدا و قهرمانان و یا نهضت های شیعی و عالی ترین امکانات فنی و پیشرفت های هنری را که در خدمت کفر و فساد و طرح افکار ضد مذهبی است،در خدمت مذهب قرار می دهیم و عمیق ترین اثر تکان دهنده و جاذبهء مذهبی و قوی ترین دعوت تبلیغی افکار و احساسات روشنفکران فراری از مذهب را ایجاد می کنیم،برخی تعصب ها چنان تحریک می شوند که دیگر به تهمت و دشنام و تولید هر بهتان و دروغی راضی نمی شوند و تنها راه را برای انجام نهی از منکر!و خالی کردن عقدهء خدمت به دین و احساس مسئولیت،که ناگهان در این مورد به سراغشان آمده است،در این می بینند که صحنهء مرگ ابوذر را در تبعیدگاه عثمان،به آتش بکشند و یا در زیر صحنه،بمب ساعتی بگذارند و یا ضمن سخنرانی من دربارهء سرنوشت ابوذر و جنایات عثمان،به نام دفاع از ولایت،امر به معروف  و نهی از منکر،بمب پرتاب کنند!(چون اینجا احتمال خطر یا ضرری نیست و اثرش و نتیجه اش هم مسلم است،وظیفه ساقط نیست).

 

چون بنا به نظریهء آن واعظ اعزامی،چون آن چاقوکش عرق خور ، شیشهء ‌عرق و چاقو به دست دارد ،نباید به او حتی نگاه کرد زیرا که حکم ساقط است و شیوهء ‌امر به معروف و نهی از منکر هم در این فرقهء مخصوص نوساخته،شرعا از نظر استدلال علمی،فحش خواهر مادر و تهمت ناموسی و جعل و تهمت و دروغ و بهتان عمدی به کسی است که در نمایشنامهء ابوذر،نقش ابوذر را ایفا کرده - دستور داریم! - و از نظر علمی هم،بمب ساعتی گذاشتن زیر میز کسی که می خواهیم امر به معروفش کنیم و در موارد ملایم تر و مؤدبانه تر،چاقوی ضامن دار!

 

ادامه دارد...


نظر

ولی از آنجا که این سنت در اسلام و ایران سابقه نداشت و حتی بسیاری از عناصر آن،ناشیانه اخذ شده بود،بدون آنکه به اقتضای روح اسلامی و افکار مذهبی ما،در آن تغییراتی بدهند،علمای مستقل اسلامی و اساسا حوزهء علمی و روشنفکران شیعی،آنرا وارد متن کار جدی تبلیغی نکردند و در نتیجه،از نظر سطح،بسیار رواج یافت؛اما از نظر عمق و ارزش فکری و هنری،همچنان خام و عامیانه و منحط باقی ماند،چنان که حتی هم اکنون نیز احساس می شود که علما و دانشمندان و طلاب و افرادی که از نظر مذهبی،فرهنگ بالائی دارند و جدی اند،با چشم بیگانه ای در آن می نگرند و آن را به خود مربوط نمی دانند ولی،در برابر آن هم هرگز نمی ایستند و با نوعی محافظه کاری،آنرا پذیرفته اند و حتی،برخی در ظاهر،به گونه ای هم تأئید هم می کنند و تودهء مذهبی،به خصوص در روستاها هنوز بدان دلبستگی شدید دارند و امروز،چون به صورت یک سنت دیرینه در آمده است و از قدیم مانده است،هرچند منحط و حتی در برخی موارد،زشت،و برخی عناصر آن،مغایر با عقائد موجود،(وجود صلیب پیشاپیش هر دسته،لخت شدن مردان در معرض عام،حضور شخصیت های بزرگ،شخص پیغمبر و امام و حتی حرم اهل بیت - حضرت زهرا و زینب و سکینه و رقیه و حتی جبرئیل!...و یا انتخاب فلان کلب رجب با یک من ریش و یک متر سبیل بناگوشی در نقش حضرت سکینه دختر سه سالهء امام حسین و اعلام نمایش  با موزیک و داشتن آلات موسیقی چون سنج و طبل و قره نی و شیپور که یک ارکستر واقعی آن عصر را تشکیل می دهد...)هیچ کدام،اشکالی ندارد و موجب کوچکترین انتقادی نشده است!!!

 

ادامه دارد...

 


نظر

عجیب تر از اینها،قضیهء نمایش است!میدانید که در ایران باستان،برخلاف یونان،نمایش و نمایشنامه بازی وجود نداشته است.برای اولین بار در ایران،در نهضت شیعی است که نمایش به وجود می آید.اساسا خود مبلغان تشیع هستند که این سنت نمایش یا شبیه یا تعزیه را در ایران شروع می کنند و از آن به عنوان بهترین وسیلهء پخش و تبلیغ عقاید و به خصوص سرگذشت اهل بیت(ع) و بالأخص طرح فاجعهء کربلا در میان توده های عوام روستائی یا شهری ما استفاده می کنند.

 

زیرا اینها نمی توانند بخوانند و بفهمند که اسلام چیست،تشیع کدام است،امام کیست،علی چه کسی بود،حسین چه کار کرد،و ائمه چه ها کردند یا بنی امیه و بنی عباس،چه کسانی بودند و چه کارها کردند؟بنا بر این تنها و تنها شبیه سازی یا نمایش است که می توانست نمایانگر و مجسم ساز تاریخ و اعتقادات اجتماعی شیعه در چشم توده باشد،به طوری که به عینه هم می بینیم که تودهء عوام امروزی ما،حوادث تاریخی شیعه را بهتر از تحصیل کرده های جدید می دانند!

 

پیشرفت سریع عقیدهء شیعه در متن توده های روستائی ایران،بیشتر معلول همین مراسم نمایشی از قبیل تعزیه،شبیه،پرده داری،دسته های عزاداری همراه با نمایش های محرک تیغ زنی و قفل بندی و زنجیرزنی و حتی درویش های سیاری که با هیأت خاص و زندگی و تیپ غیر عادی و همه جا،در آبادی ها می گشتند و مدح علی می گفتند...که صفویه پس از پیروزی،و تماس مستقیم با مسیحیت غربی(بیشتر اروپای شرقی)،نقش تبلیغی نمایش های مذهبی را که حتی با موسیقی توأم است کشف کردند و نیز فرم های هنری و اشکال گوناگون آن را،که به عنوان مصائب(Passions) و زندگی شهدای مقدس(Martyrs) و تئاترهای خاصی به نام معجزات(Miracles) و اسرار سبعه(Sept mysteres) در قرون وسطی رواج بسیاری داشت و در توسعهء عقاید مسیحی و طرح خاطرات مسیح و شهدای دین و مصائب اولیاء مسیحیت و مظالم رومی ها بزرگترین عامل بود،برای ترویج مذهب و تحریک عواطف و احیای خاطرهء اهل بیت و مصائب شهدا و مظالم اموی ها وعباسی ها و بیشتر،طرح واقعهء کربلا و مصائب امام حسین(ع)،استخدام کردند.

 

ادامه دارد...

 


نظر

چه قدر جهل،زشت است!روشنفکر مادی،با اینکه به خالق عالم و آدم معتقد نیست،به جای ملت،قوم،نژاد...که یک گروه انسانی را از کلیت انسان،جدا و ممتاز می کند و آنرا به یک خاک یا خون یا گذشته شخص تباری و تاریخی و یا زبان و فرهنگ و شکل سیاسی و نظام تولیدی خاصی منسوب می کند،اصطلاح اسلامی خلق را برای فارسی حرف زدن از عربی می گیرد،تا به این مرزبندی های معمول که انسان ها را درجه بندی می کند و با ملاک های غیر انسانی می سنجد،اعتراف نکرده باشد،چه،این کلمه را - با اینکه با مبانی اعتقادی اش از نظر فلسفی و جهان بینی که نمی خواند - مترقی تر و انسانی تر از اصطلاحات دیگر می یابد،زیرا،در این توصیف و تسمیه است که همهء گروه ها و نژاد ها و طبقات...بدون رعایت اختلافات شان،برابر تلقی شده اند.

و مذهبی مسلمان!با اینکه هم از نظر جهان بینی معتقد به اصل خلقت است و مردم را خلق خدا می داند و هم از نظر بشری،معتقد به برابری  همهء نژاد ها و نفی همهء امتیازات نژادی و خاکی و قومی و طبقاتی است،از باز شناختن کلمهء خاص زبان اعتقادی اش عاجز است و چون آن را در زبان دیگران می شنود،از آن می هراسد و حتی با آن مخالف می شود و حتی مسلمانی را که آن را به کار می برد،متهم می کند به اینکه به زبان روشنفکران مادی حرف می زند!!و خوشمزه و در عین حال،تلخ!این است که این انتقاد و اتهام را از جانب کسی می شنویم که مثلا مرد امروز است و با زبان روشنفکران و ادبیات اجتماعی و مترقی آشنائی دارد!که این اصطلاح را در متون آنها دیده است،وگرنه تودهء مذهبی و علمای اسلامی که فقط با زبان و فرهنگ دینی ما سر و کار دارند،چنین کشفی را نمی کنند،زیرا خود آنان خیلی طبیعی و به عنوان تعبیر دینی به کار می برند:خلق خدا،خلایق!

ادامه دارد...


ب:کلمهء حزب،بر خلاف تصوری که بعضی مسلمانان و شیعیان از آن دارند و آنرا کلمهء اهانت آمیزی می دانند کلمه ای است قرآنی که خداوند،کرارا روی آن تکیه کرده است.در آنجا اسلام و ملت ابراهیم را یک حزب معرفی کرده،جنگ بین خود و پیروان شیطان را هم جنگ حزب خدا و حزب شیطان نامیده است.حتی تقسیم بندی خود قرآن هم بر اساس حزب است!با این حال..."دیگران" این کلمهء خاص قرآنی ما را گرفتند اما ما از آن بیگانه و بیگانه تر شدیم!آنها مهر خود را بر روی آن نقش کردند و ما نسبت به آن بیزاز تر شدیم...تا جائی که امروز،حتی از آن وحشت داریم!چرا که از متن و محتوای اسلامی و شیعی خود بیگانه شده ایم!...

یک نفر اعتراض می کرد که:چرا کلمهء خلق را که ماتریالیست ها به کار می برند،تو در زبان مذهبی ات هم به کار می بری؟گفتم که به ماتریالیستها اعتراض کن که چرا این کلمه را به جای مردم به کار می برند و به خداپرستان که چرا این کلمه را به کار نمی برند!زیرا اساسا مفاهیم خلق و خلقت و مخلوق...مفاهیمی انحصارا مذهبی است و لازمه اش اعتقاد به خالق و مخلوق بودن انسان!این اصطلاحی است که در زبان ماتریالیست بیگانه است و با جهان بینی اصالت ماده متضاد!و به همان اندازه،با جهان بینی خدائی که جهان و انسان را خلق خدا می داند،سازگار.

ادامه دارد...


نظر

بله،با این قلم رمانتیکی اش نمی دانید چه کرده است!ما اهل فن می دانیم که متخصص امور مربوط به فن ولایت هستیم.[....]کتاب دفاع از اسلام و روحانیت در رد دکتر علی شریعتی سخنگوی ارشاد اثر شیخ محمد علی انصاری را بگیرید،فصل اولش به عنوان دکتر علی شریعتی را بشناسید،به بیوگرافی من اختصاص دارد.

 

البته متوجه نیست که افکار و عقاید کسی را می شود،نخوانده و نشنیده و نفهمیده،از خود درآورد و هر جور که سفارش داده باشند معرفی کرد و هر جور که صاحب کار را راضی کند،ردّ نمود.حتی می توانی به کسی تهمتی ضد عقیده اش جعل کنی و به عنوان ردّ بر او،حرفهای خود او را به نام خودت نقل کنی.مگر چند درصد از مردم می روند به منابع اصلی مراجعه کنند و با این ردیه و دفاعیه،منطبق کنند و نقل قولهایت را کنترل کنند و بفهمند که کجاهایش را حذف کرده ای،کجاهایش را پس و پیش افتاده نقل کرده ای،کجاهایش را شکسته ای یا تغییر داده ای و تحریف کرده ای،کجاهاش را اصلا جعل کرده ای،کجاهاش را درست بر ضد گفتهء او و عقیدهء او گفته ای یا عقیده ای را به او به دروغ نسبت داده ای و بالاخره کجاهاش را وفادار بوده ای،اما جمله را نتوانسته ای درست بخوانی و حتی معنی اش را نتوانسته ای بفهمی یا برعکس فهمیده ای...؟

 

چند درصد از مردم حوصلهء چنین دقت ها را دارند؟چند درصد از مردم،قضاوت هاشان را له یا علیه کسی یا کتابی یا مؤسسه ای،فقط از دهان کسی می گیرند که با او دوست و آشنا و همسایه...اند و یا هیچ کدام،فقط با اولین باری که چیزی را می شنوند،از هر کسی نه تنها می پذیرند که بی درنگ می شود حرف خودشان،تحقیق و تجربه و استنباط خودشان و به همین عنوان هم،همه جا تکرار می کنند و تبلیغ!

 

و در عین حال،همهء این امور،خیلی ساده و راحت و عادی جریان می یابد و به دین و ایمان و خدا و فردا و تقوا و تعصب و تقدس ربطی ندارد،هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین آدم هائی که عادتشان این است و سرگرمی و لذت روحی شان،اهل نماز و روزه و زیارت و ولایت و ارادت به اهل بیت نباشند،مگر آنها که همین روزها یک دهه،آنهم دههء محرم و صفر و رمضان،در عزیزترین شب ها و مقدس ترین مکانها و بر شریف ترین تریبونهای تاریخ و در جامهء رسمی روح و علم و تقوا و تبلیغ،از آغاز تا انجام،بالبداهه می سازند و می بافند و دشنام های زشت می دهند و تحریکات خطرناک می کنند و تهمت های کثیف می زنند و بهتان های بهت آور می بندند و حکم های قاطع،که روی کلیسای قرون وسطی را سفید کرده است،صادر می کنند و مقدس ترین احساسات را - که ایمان به خدا و عشق به علی و فاطمه و حسین و خاندان پیامبر(ص) است – وسیلهء عقده گشائی ها و خودنمائی ها و سودجوئی های شخصی می کنند و نردبان صعود به بالا بالا ها!

و از ولایت علی و مذهب حق پرستی شیعه،چماق تکفیر می سازند بر سر حق و برای حق کشی و فروکوفتن هر سری و بریدن هر زبانی و شکستن هر قلمی که منافع شخصی و مصالح صنفی و موقعیت اجتماعی شان را با آگاهانیدن مردم،ممکن است تضعیف کند،همین تیپها مگر گاه  به قول خودشان با دهان روزه،چنین کاری نمی کنند؟بعضی شان حتی مگر جدا اهل نماز و روزه و روضه و دعا و زیارت و عبادت نیستند؟و مگر خوارج همگی شان،از همگی اینها مقدس تر و متعبد تر و مؤمن تر نبودند؟بسیارند کسانی که تبهکاری و حق کشی و دروغ و بهتان را با تعبد و تدین و تعصب در خود،به راحتی جمع دارند و حتی احساس نمی کنند که افکارشان با رفتارشان متضاد است...

 

ادامه دارد...


مردی،نه فرود آمده از کاخ مُغی،دهگانی،شهرزاده ای،که بر آمده از فقر و رنج،مردی امّی از قومی محروم،مردی در کودکی چوپان گله و در جوانی،کارگر قافله!باور کردیم که نجات رسیده و عدالت!تا رسیدیم،رفته بود و در حکومت جانشینانش،با زنجیرها و شلّاق ها و غارت ها و دروغ ها!بدتر از عصر شما!و اما،خانهء او  نیز ویران و خانوادهء او نیز قربانی ظلم،خیانت و غصب بیشتر از خود ما،بدتر از خود ما!و این است برادر که هزار و چهارصد سال است که سرم را بر کنار دیوار خانهء متروک فاطمه(س)نهاده ام و در این قرنهای سیاه،به تهدید هیچ تیغی و تطمیع هیچ طلائی و تزویر هیچ تسبیحی،بر نداشته ام و به در هیچ کاخی و هیچ معبدی و هیچ گنجینه ای رو نکرده ام،که در این خانهء گلین محقر،فاطمه هست و علی هست و حسین هست و زینب،زن،شوی،برادر و خواهری که همچون زنان و مردان و خواهران و برادران ما،رنج،ظلم،گرسنگی،کار،حقکشی و فریب را خوب می شناسند،می چشند و اینچنین زندگی می کنند،تا سرنوشت رنج تاریخ و فاجعهء انسانیت را در سرگذشت خویش،حکایت کنند.

 

خاندانی که قدرتهائی بزرگتر از فرعون را به زیر آورده است و گنجینهء قارونهای زمین را به بیت المال مردمش فرو ریخته و قدرت بزرگترین مذهب زمان را در اختیار دارد و گرسنه است،تا با گرسنگان جهان،هم کاسه باشد و ریسمان به گردن دارد،تا بردگی انسان را و قربانی غصب و تزویر دین بازان است و شهید شمشیر زهرآگین تعصّب،تا نشان دهد که اینان،به نام و به نیروی کامل ترین دین خدا،عزیز ترین پروردهء دین و پاک ترین دوست خدا را اینچنین محکوم می کنند که یعنی سنت پیامبر!و سپس می کشند،که یعنی حکومت خدا و بر نامش و یادش در تعقیب هر نماز لعنت می کنند،که یعنی عبادت مؤمن!

 

ادامه دارد...