روشنگری اجتماعی

نویسندهء کتاب،بعد از نقل این مطلب،کشف خیلی بزرگ خود را اضافه می کند که امام فرمود:بله...بله امام زین العابدین(ع)،از یک طرف خیلی خیلی زید را دوست داشت - که البته واقعا هم محبوب همه بود،زیرا علاوه بر معروفیت دلیری و شجاعت او،پارسائی و تقوی و عبادت او نیز زبانزد همه بود...و هم از اینرو بود که کسی آنچنان دگرگونی عمیق را از او انتظار نداشت - و از طرف دیگر هم می دانست که امام بعد از او،امام محمدباقر(ع) است و از طرف سوم هم می دانست که زید،در هر حال،حتما قیام خواهد کرد...این بود که امامت امام محمد باقر را از او مخفی نگاه داشت تا زید متوجه نباشد که امام بعدی،امام محمد باقر است؛نه او،که مبادا با قیام خود،بر خلاف عمل امام حی و حاضر رفتار کرده باشد!چون قیام او بدون علم به امامت امام بعدی،اشکال شرعی نداشت!!!!!

 

یعنی بنا به نظر این آقا،امام زین العابدین به خاطر محبت شخصی ای که نسبت به فرزندش داشت،حقیقتی مانند امامت بعدی را از او پوشیده نگاه داشته است!!! توجیه را نگاه کنید!چه قدر مسائل را مسخ و عوض می کنند!از یک طرف مسئلهء امامت را آنقدر بزرگش می کنند که اصلا به درد بشر نمی خورد و از طرف دیگر،همین مسئله را آنقدر حقیرش می کنند که تحت الشعاع مسائل خصوصی و خانوادگی قرار می گیرد!!...درست مثل کار آن آقائی که می گفت...سوء تفاهمی بین امام و خلیفهء عباسی ایجاد شده بود که الحمد لله بعدا رفتند و روبوسی کردند و اختلافشان رفع شد!!!

 

ادامه دارد...


بنا بر عقیدهء ما شیعهء دوازده امامی،بعد از امام زین العابدین(ع)،امام محمد باقر(ع) به امامت رسیده است اما به طوری که می دانیم،امام محمد باقر،قیام به شمشیر نکرده است؛همانطوری که امام جعفر صادق(ع) هم بنا به عللی،چنین نکرد.از طرف دیگر،بعد از قیام عاشورا دستگاه ستمگر حاکم آنچنان نفس ها را در سینه ها خاموش می کند که حتی تا چند نسل دیگر هم خود را از خطر قیام مسلحانه و حتی مبارزهء فکری،آسوده خاطر می داند - که ناگهان زید(فرزند امام سجاد) به قیام مسلحانهء آنچنان شکوهمندی دست می زند.با یک چنین شرایطی،این توهّم ایجاد می شود که حالا که زید(بی آنکه امام محمد باقر- و بعد هم امام جعفر صادق-قیام مسلحانه کرده باشد)قیام مسلحانه - قیام بالسیف - کرده است،پس امام پنجم را امام نمی دانسته است!!!از همین جا سوء استفاده کرده اند و روایات درست کرده اند که امام محمد باقر و امام جعفر صادق،عمل زید را نکوهش و محکوم کردند زیرا بر خلاف عمل امام حیّ و حاضر عمل کرده و در نتیجه،به امامت عقیده نداشته است - یعنی کافر است یا لااقل شیعه نیست!!!

اسفناک تر از همه اینکه این روایات جعلی را در اذهان پراکندند تا به دست و دهان دوست بکوبندش - و این یکی است که همیشه بزرگترین و دردآور ترین تأسف ها بوده و هست...اینها چنین روایات جعلی بنی امیه را در کتابها نقل می کنند و بی آنکه متوجه جاعل اینگونه روایات باشند،مرتکب شاهکار دیگری هم می شوند تا سر و ته قضیه را به نحوی جور کنند که از یک طرف،آنهمه عظمت و شکوه قیام مسلحانهء زید را توجیه کرده باشند و از طرف دیگر ثابت کنند که او مرتد بوده است!در یکی از همین کتابها(که نامش را از ترس شیعهء صفوی ذکر نمی کنم!)می نویسد که:...از امام محمد باقر پرسیدند که آیا زید می دانست شما بعد از پدرش(امام زین العابدین)امام مفترض الطاعه هستید یا خیر؟...در صورت مثبت،بدیهی است که با این عمل خود،مرتد شده است و در صورت منفی،چگونه ممکن است پدرش امام زین العابدین،امامت شما را قبلا به او نگفته باشد تا او مرتکب یک چنین عملی نادرست شود؟

ادامه دارد...


از این رو تاکتیک جدیدی را طرح و به مورد اجرا می گذارد.بدین ترتیب که با توجه به ضرب شستی که همین سپاه دو سه هزار نفری چند روز پیش،بر سپاه عظیم روم و عرب نشان داده و ثابت کرده است که هر یک نفر سپاهی اسلام،ده تا بیست و یا حتی صد نفر رومی را به ضرب شمشیر خود نقش بر زمین می کند،عده ای از سپاهیان خود را شبانه به خارج از پایگاه می فرستد تا نزدیکی های صبح با مشعل های روشنی به صورت پراکنده و گسترده و با هیاهو و بانگ الله اکبر به سوی پایگاه سپاهیان اسلام برگردند تا با اجرای آن،دشمن خیال کند که نیروی تازه نفس عظیمی شبانه از طرف مدینه به پشتیبانی از سپاهیان اسلام وارد صحنهء نبرد می شود.

 عرب برای جنگ با سپاهیان اسلام حاضر شده است،از این رو پیامبر اسلام(ص) هم تمام نیروی خود را به صحنهء نبرد اعزام کرده و بی تردید در شرایطی که این سه هزار نفر سپاه اسلام،چند روز نیروی عظیم روم و عرب را معطل کرده است،پیوستن چنین نیروی تازه نفس عظیمی،سرنوشت جنگ را به نفع مسلمانان تغییر خواهد داد.

خالد پس از طرح و اجرای چنین تاکتیکی،تاکتیک دیگری را به مرحلهء اجرا می گذارد.بدین معنی که بلافاصله در میان سپاه دشمن شایع می سازد که از ستاد فرماندهی مدینه،به سپاهیان او دستور عقب نشینی داده شده است...از این رو قبل از روشن شدن هوا به سپاهیان خود دستور بازگشت به سوی مدینه را می دهد.

سپاهیان روم،از این خبر خوشحال می شوند و از میزان دلهره و نگرانی شان کاسته می شود.با این ترتیب،خالد ابن ولید،در ضمن درگیری،با طرح و اجرای این تاکتیکها موفق می شود نیروی سه هزار نفری خود را که همهء نیروی نهضت جدید اسلام است از جنگ سپاه دویست هزار نفری روم و عرب نجات دهد...

ادامه دارد...


پیغمبر اسلام(ص)به عنوان فرماندهء ستاد،به فرماندهء سپاهی که به موته اعزام می کند استراتژی جنگ را به این ترتیب طرح و اعلام می کند:...سپاه بایستی از فلان نقطه حرکت کند...طوری حرکت کنید که از نزدیکی آن خرابه های قدیمی که رد می شوید در آنجا توقف نکرده به سرعت از آنجا عبور کنید.موقع حرکت را طوری انتخاب کنید که به هنگام شب وارد موته شوید...شب را در همانجا استراحت کنید...و شبانه با توجه به اوضاع و شرایط،تصمیم بگیرید که آیا صبح می توان نبرد را آغاز کرد یا خیر.در صورت مثبت،مؤذن،اذان را با صدای بلند نگوید تا سپاه متوجه باشد که بلافاصله بعد از نماز،حمله را باید شروع کرد و چنانچه شرایط نامساعد بود و تصمیم به تعویق و تأخیر حمله بود،مؤذن،اذان صبح را با صدای بلند بگوید تا افراد سپاه بدانند که حمله را امروز آغاز نخواهند کرد...

 

پایگاه خود را طوری انتخاب کنید که اولا بین سپاهیان روم و قبائل عرب شام که مستعمره و هم پیمان روم هستند قرار گرفته باشد تا از پیوستن دو نیرو به یکدیگر و تقویت نیروی دشمن جلوگیری شده باشد...ثانیا مناسب ترین موضع برای عملیات جنگی باشد و ثالثا پشت آن به پناهگاه و گریزگاهی متصل باشد که به هنگام شکست احتمالی،مورد استفاده قرار گیرد و رابعا به خانه های آن قبایل عرب شام،مشرف باشد تا چنانچه آنها از مسیر دیگری به تقویت سپاهیان روم پرداختند،امکان حمله به خانه و خیمه های بی دفاع آنها موجود باشد تا به خاطر حفظ خانه ها و خیمه های خود،از چنین اقدامی منصرف شوند...

 

ضمنا اول بایستی پرچم به دست زید ابن حارثه باشد،چنانچه او شکست خورد،جعفر ابن ابیطالب بایستی پرچم را به دست گیرد و اگر او هم شکست خورد،عبدالله ابن رواحه باید عهده دار این کار باشد...و اگر او هم شکست خورد،خودتان در آنجا تصمیم بگیرید که چه کسی را به فرماندهی انتخاب کنید و پرچم را به او بسپارید....

 

تا اینجا استراتژی کلی جنگ است که پیغمبر قبلا طرح کرده و برای اجراء،به فرمانده سپاه خود ابلاغ کرده است.و اما تاکتیکهای این استراتژی،همان تدابیر و روشها و وسایلی است که بعد از شروع به پیاده کردن آن،بسته به شرایط غیر قابل پیش بینی،اتخاذ و اجرا می شود،مثلا هر یک از فرماندهان سه گانهء مذکور،برای تحقق استراتژی جنگ،تاکتیک هائی را ضمن عملیات و درگیری به معرض اجراء می گذارند...

 

تا اینکه بالأخره سومین فرمانده انتصابی هم شکست می خورد و کشته می شود.افراد سپاه،خالد ابن ولید را که تازه مسلمان شده اما فرمانده شجاع و مشهور عرب است به فرماندهی سپاه انتخاب می کنند.خالد متوجه می شود که ادامهء جنگ سپاه سه هزار نفری او در برابر دویست هزار سپاه روم و عرب جایر نیست.چه در صورت ادامهء جنگ،همهء این سپاه سه هزار نفری که همهء سپاه اسلام است،نابود گردیده،سپاه دویست هزار نفری دشمن به سوی مدینهء بی دفاع که پایگاه جدید اسلام تازه پاست سرازیر خواهد شد...

 

ادامه دارد...

 


این خط سیر و گذرگاه نسل جوان و روشنفکر است،باید آن را کشف کرد و بر سر راهشان قرار گرفت و رسالت پیامبر(ص) را و مکتب پیروی از علی را و پیام قرآن را به آنان ابلاغ کرد تا بشنوند،تا با آرمان ها و مسئولیت ها و هدفهائی که برای انسان در سر دارند،بسنجند و با مکتب های اعتقادی(نه فلسفی و علمی)و نهضت های اجتماعی که بدان جذب شده اند مقایسه کنند و آنگاه امیدوار بود که بپذیرند.روشنفکران از آن راه در حرکت اند و بدان سو می اندیشند و نیازهاشان،نیاز به رستگاری مردم و آگاهی و عدالت و عزت انسانهای قربانی قدرتهای فرعونی و قارونی و بلعمی جهان است.و شما برای حرف زدن با آنها،رفته اید به سراغ فلاسفه و دانشمندان و مخترعین همین ها که غالبا نقش سحرهء فرعون را بازی می کنند و تکنولوژی شگفت اهرام زمان را اختراع کرده اند و زور می زنید که آیات وحی و سنت رسول و راه علی را با آنها بسنجید و از زبان آنها OK ای برای رسالت ابراهیم و وراثت آدم تا حسین و حسین تا آخرالزمان بگیرید؟

 

حرکت روشنفکران از آن سو است و حرکت زمان نیز این است و طرح اسلام در این زمان و متناسب با مقتضیات زمان،یعنی این!زمان جدید را با زندگی جدید،یکی نگیرید!تحول فقه،بر حسب نیاز های امروز،این نیست که سرقفلی و بانک و بیمه و...را در رساله ها طرح کنیم و برایش توجیه شرعی بیابیم،نیاز اقتصادی جدید،طرح کردن فقهی است که با یک زیربنای اقتصادی مبتنی بر عدالت سازگار باشد و از نظام تولید،توزیع و مصرف تازه ای سخن بگوید.

 

با این حال،متأسفانه بسیاری از پایگاههای دینی ما این واقعیت بسیار ظریف و حیاتی را تشخیص نداده،در تلاش برای آشتی دادن ما مسلمانان با جهان متجدد،همواره می کوشند تا از طریق آنگونه تطبیق دادنهای اعتقادات دینی ما با اختراعات و اکتشافات غربی،ما را با دشمنان جهانی روشنفکران دنیا آشتی بخشند!حال آنکه ما به این تطبیق دادنها از یکسو و به این آشتی کردنها با دشمنان جهانی خود،نیازی نداریم که سهل است،سخت از این تشبه و تطبیق نفرت داریم!که به گفتهء فرانتز فانون - خطاب به دنیای سوم - ما نمی خواهیم از دنیای اسلام،یک اروپای دیگر بسازیم،تجربهء آمریکا،هفت جدّ بشریت را بس است! ما می خواهیم با اسلام،یک انسان نو خلق کنیم،یک نژاد نو،و بکوشیم تا اسلام،از ما انسانی بسازد که بر روی پای خویش بایستد و ما ترجیح می دهیم که از این قرآن،شما یک فرمول شیمیائی یا فیزیکی کشف نکنید،آپولو که هیچ،حتی یک  ترانزیستور هم در نیارید،حتی از نقطهء زیر "ب" در بسم الله قرآن،هفتصد و هفتاد و هفت هزار اسرار پیچیده استخراج نفرمائید،قرآن را وقف بر ارواح زندگان کنید و وقف زندگی مردم کنید و آن را به همان سادگی که جُندب ابن جنادهء غفاری،بدوی بی سواد می فهمید و او را ابوذر می ساخت،به ما مردم قرن بیستم و روشنفکران آگاه و تحصیلکردهء این نسل بیاموزید!

 

ادامه دارد...

 


اگر برای شناخت حقایق اسلام به مقایسه و تطبیقی نیاز باشد و اگر لازم باشد که به حقیقت ها و واقعیت های امروز جهان،که در بیرون از مرزهای اسلام می گذرد،برای نشان دادن اصالت اسلام و زنده بودن حقایق اسلام،استشهاد کرد و اگر برای جلب افکار نسل جوان و روشنفکر امروز خودمان که از مذهب دور می شوند،لازم باشد که ثابت کنیم که بسیاری از انسانهای پیشرفته و مکتب های مترقی و افکار انسانی عصر ما به حقایق و شعائری رسیده اند که از هزار و چهارصد سال پیش،در قرآن و سنت و مکتب و امامت و متون اسلامی ما وجود دارد،نباید به سراغ فیزیکدانها و شیمیست ها و سازندگان جت و آپولو و دانش الکترونیک و سیستم مخابرات بین کرات و ...رفت،که اسلام،فلسفه و علم نیست،رسالت است!

اسلام،برای نجات مردم از جهل و ظلم آمده است و آزادی مستضعفین زمین و استقرار عدالت در زندگی و رستگاری انسانی...و بنابراین باید برای اثبات و انطباق و استشهاد،به سراغ روشنفکران مسئول جهان رفت و ایدئولوژی های پیشرفته و نهضت های اجتماعی که پیام دارند،رسالت دارند و برای نجات مردم و هدایت جهان و تحقق عدالت در زمین شعار دارند.رسالت را باید با رسالت ها سنجید.برتری های اسلام را باید با بررسی ادیان گذشته و مکتب های اجتماعی و ایدئولوژی های انسانی و ملی و طبقاتی حال،کشف کرد،آنها که وارث فلسفه و علوم ابوعلی سینا و رازی و غزالی و ابن رشد و ملاصدرا و ... هستند،حق دارند که به سراغ ارسطو ها و افلاطون ها و انیشتین ها و برگسون ها و حتی پاسکال و پوانکاره و کُخ و پاستور و ... بروند؛اما کسانی که به رسالت محمد(ص) و رویهء علی(ع) و دعوت قرآن و رهبری امام و تاریخ ائمه و خلفا و قیام کربلا معتقد هستند،نمی دانم،در آکادمیای افلاطون و نسبیت انیشتین و حتی کیپ کندی و پایگاه ساترن پنج! چه می کنند؟

اشتباه اصلی این است که اینان اسلام را با فلسفه و علم و حتی تکنولوژی یکی گرفته اند!و امروز هم نمی دانند که روشنفکران - چه در جامعهء خود ما و چه در هر کجای دنیا – با تحصیلکرده ها فرق دارند.روشنفکر ما انسان مسئولی است - حتی بیسواد - که در دنیا،به دنبال هدایت می گردد و آرمان اجتماعی و ایمان رسالت،و به سراغ مکتب های سن سیمون و پرودون و مارکس و پله خانف و ژان ژورس و...نهضتهای انسانی،اجتماعی،ملی،طبقاتی،امریکای لاتین و خاور دور و میانه و افریقا...و انقلابات ضد استعماری،ضد استثماری،ضد نژادی،ضد طبقاتی می رود...

ادامه دارد...



این اشتباه است که گمان کنیم روشنفکر همان دانشمند،فیلسوف،هنرمند یا تکنسین است که اسلام را با بینش جدید علوم و تمدن امروز غربی بنگرد! 

در صورتی که روشنفکر،انسان آگاه مسئولی است،اعم از کارگر،کشاورز،دانشجو،نویسنده،هنرمند،دانشمند،بیسواد...که از استحمار،استعمار،استبداد،فاصلهء طبقاتی یا هر رنج دیگر انسان و مردم رنج می برد و خود را مسئول ریشه کن کردن آن می داند و به دنبال یک ایدئولوژی می گردد و یک آگاهی،یک ایمان.همسنگریِ ما هم با روشنفکران دنیا،همسنگری با چنین انسانهائی است؛نه با دانشمند،فیلسوف،هنرمند،آکادمیسین،استاد دانشگاه،مستشرق و اسلام شناس دنیا...!چرا که اینها اگر روشنفکر – به معنای فوق – نباشند،بزرگترین دست اندر کاران استحمار و استعمار بین المللی هستند که نه تنها در صف روشنفکران قرار ندارند،بلکه در جبههء دشمنان آنها هستند!

به عبارت دیگر،وجه مشترک ما با روشنفکران جهان،درد مشترک یک دانشجو یا رهبر- عالم - اسلامی است با یک برنج کار ویتنامی،بومب افریقائی،کارگر اروپائی و رنجبر امریکائی که قربانی استحمار فرهنگی و استعمار بین المللی یا استثمار داخلی شده اند؛نه با مکتشف یا مخترع اروپائی یا آمریکائی ای که دردش بی دردی خودش است و دردمندی ما!چه،اگر در برابر اینها عقده ای هم داشته باشیم،عقدهء همدردی نیست،بلکه عقدهء نفرت و بیزاری از آنهاست،حتی اگر شرق شناس باشد که خیلی هم هندوانه زیر بغل ما بگذارد!و اسلام را دینی معرفی کند که برای صلح جهانی و مبارزه با ماتریالیسم و مارکسیسم،حتی از مسیحیت که مذهب اوست،شایسته تر و قوی تر است.

ادامه دارد...


مردم جهان به دولت آمریکا اعتراض می کردند که چرا در حالی که از هر سه نفر در زمین،دو نفر گرسنه اند،میلیارد ها دلار پول را در فضای ماوراء جوّ به باد می دهید؟دولت آمریکا  هم برای تبرئهء خود،پانزده شانزده قلم فوائد تکنیکی آپولو سازی را ردیف کرده بودند که مثلا چکش الکترونیک بسیار ظریفی که برای آپولو ساخته ایم،در صنایع الکترونیک به درد می خورد،سیستم مخابرات بین کرات را که اختراع کرده ایم،برای مخابرات بین المللی مفید است،مدار تلویزیونی،عکسبرداری با نور ماوراء بنفش،آنتن های خورشیدی...(خب به تو چه ذاکر سید الشهدا!تو مدافع مکتب علی(ع) هستی در این مملکت اسلامی و این گوشهء دنیای سوم و در آن شهر مقدس مذهبی و در آستانهء علی ابن موسی الرضا(ع)یا مدافع سازمان آمریکائی که میلیارد ها پول از جیب انسان در زمین می رباید و برای خودنمائی های سیاسی و تحکیم مقام ابرقدرتی امپریالسم غرب و هدفهای نظامی در فضای لایتناهی به هدر می دهد؟)پس از رد نویسی این مقالهء تبلیغاتی آمریکائی در دفاع از آپولو و رد بر اسلام شناسی!!خودش هم فهمیده که:به ما چه؟!برای توجیه چنین عمل قبیحی و استعمال آن همه اصطلاحات پیچیدهء تکنولوژی فضائی!آن هم به نام تحقیقات خودش دربارهء آپولو!می گوید:این مطالب را اینجا نوشتیم تا متهم به ارتجاع نشویم!!

 

ادامه دارد...


اینها خیال می کنند که اگر یک کشف و اختراع جدید علمی در اروپا یا آمریکا را مبنا قرار دهند و آیه ای از آیات قرآن یا حدیثی از احادیث را به آن بچسبانند،خدمت درخشانی به اسلام و مسلمین کرده اند!و روشنفکران دور شده از مذهب را به ایمان مذهبی،بازآورده اند.از اینرو بعضی کتابهای دینی به کتابهای علم الاشیاء،بیشتر شباهت پیدا کرده تا به یک کتاب دینی.بعضی ها گمان می کنند که چون نسل تحصیلکردهء امروز از بینش و طرز تفکر اسلامی گروه اسلامی استقبال می کند،لابد به این علت است که این ها تحصیلکردهء جدید اند،یا الفاظی را به کار می برند که مثلا یک پسوند"لوژی" یا "ایست"ی به دُمشان چسبیده است،یا القابی چون دکتر و مهندس و استاد دانشگاه به دُم خودمان!


این است که می بینیم مصرف الفاظ و اصطلاحات علوم جدید بیشتر از روی کتب درسی یا مطبوعات،و غالبا دست و پا شکسته و غلط غلوط،در بعضی منابر بالا رفته است.حتی یکی از همین وعاظ مدرنیزهء شُهرهء شهر ما – مشهد – که امروز باید سخنگوی فرهنگ امام صادق(ع)باشد،در کتاب"افسانهء کتاب"(چاپ مشهد به قلم شیخ عطائی خراسانی)که طبق معمول این اواخر،در رد من و استادان و پیشگامان من است،برای رد یک کلمه حرف من که در کتاب اسلام شناسی گفته ام:تکامل در اسلام مطرح است،به قرار مسموع و متواتر!آنرا با فرضیهء تکامل داروین،عوضی گرفته و صفحه ها در شرح حال و مکتب داروین و رد بر آن! از کتابهای محمود بهزاد و دیگران،رو نویسی کرده،بعد حیفش آمده،از مقاله ای که در بارهء فروید خوانده صرف نظر کند،بهانه آورده که :حال که داروین را رد کردیم،بد نیست که فروید را هم که افکارش مثل داروین شایع شده،رد نمائیم!

بعد شرح حال مفصل فروید و تکرار همان حرفهای افواهی!بعد باز ده پانزده صفحه در بارهء فوائد آپولو! نوشتن و کپیه کردن مقاله ای که در کیهان و اطلاعات [قبل از انقلاب] منتشر شد...

ادامه دارد...


 

عجیب است که امروز یک روحانی زاده بر سر گروهی از مسلمانان فریاد می زند که چرا کتاب «شهادت»،نوشتهء علی شریعتی را خوانده اید و از او حرف می زنید.می پرسند مگر کتاب شهادت چه عیبی دارد؟توضیح مرحمت می فرماید که: در کتاب شهادت،علی شریعتی بیشتر از همهء کتابهایش خطا کرده و به امام حسین(ع)اهانت کرده،ولایت امام را انکار کرده(!!!) چون تمام کتاب شهادت منحصر است به قیام امام حسین(ع) در برابر یزید و مسئلهء کربلا...

 

با تعجب می پرسند اشکالش چیست؟با تعجب از این همه بیگانگی اینها از شیعه توضیح می دهد:نخیر آقا اصل مطلب همین است که امام حسین از سن شش سالگی قیام کرده است،در مدینه!و علی شریعتی در شهادت،به این قیام که اولین قیام بزرگ امام است اشاره ای هم ندارد!طبیعی ترین عکس العمل در برابر این انتقاد علمی،یک جفت شاخ است که از کله ات بیرون می زند!

 

و این آقا که امروز لباس رسمی تشیع را بر تن دارد(بیچاره مردم و بیچاره...!)برای همین اختلاف نظر علمی!که من به قیام امام در سن شش سالگی اش اشاره نکرده ام،می خواهد پوست از کلهء آنها که به دیدن من آمده اند،بکند!و تهمت هم نه اینکه این قیام شش سالگی را از قلم انداخته ام،بلکه به این دلیل،من دشمن امام حسین و منکر امامت هستم!

 

در حالیکه سید رضی[گردآوری کنندهء نهج البلاغهء علی(ع)]،درخشان ترین چهرهء علمی تاریخ شیعه که در مرگ ابو اسحق صابی که یک دانشمند معروف غیر مسلمان است [صابی به کسانی می گویند که توحید را قبول دارند؛اما نبوت را قبول ندارند] چنان مرثیه ای به شعر می سراید و چنان تجلیل هائی که شگفت آور است!آن وقت،از من توقع دارید که بگویم این دو تا شیخ،هر دو یکی است؟آیا این اهانت به تشیع و خیانت به اهل بیت(ع) و مکتب علمی امام صادق(ع) و اصالت انسانی و علمی علمای بزرگ تشیع،که افتخار فکر و علم و ادب بشری اند نیست؟

 

ادامه دارد...