روشنگری اجتماعی

چند شب نگذشته بود که پاک از دایرهء دین،پایش را گذاشت بیرون و محمد(ص) و علی(ع) و موسی و حتی ابراهیم را زمانا پشت سرش گذاشت و از قبور مطهرهء قم و کربلا و نجف و مدینه و حتی قبر حضرت زینب کبری(س) و مدفن رأس الحسین در همان مصر،مکانا رد شد و یکراست عقبگرد کرد به پنجهزار سال پیش و رفت به کنار اهرام،قبور فراعنه و آن هم نه خود پادشاهان و ملکه ها،بلکه بر سر قبر ارذل اراذل یعنی قبرهای برده های فرعون!نشست و برای آن جنازه های کثیف پنجهزار سال پیش شروع کرد به روضه خواندن و اشک ریختن(بله روضه و گریه بر تشنگی و زخم شمشیر و عزای اهل بیت(ع) اشکال دارد،اما برای برده های فرعون جائز است و لازم!) .

 و بعد هم خطاب خواهر جان و برادر جان به اینها و اعتراف آشکار جلوی چند هزار مستمع حسینیه و حتی در کتاب:آری اینچنین بود برادر! که با زبان و با قلم خودش - به شهادت نوار و کتاب که هر دو موجود است - می گوید و می نویسد که:من(علی شریعتی و همفکر هاش که  خودشان را شیعهء علوی می دانند و ما را صفوی!)با این تمدن که این اهرام را برکشیده و آن قصرها و معبدها و گنجینه ها را در همه جای زمین و همهء زمان،دشمنم،از این تمدن و تاریخ،عقده و کینه دارم(عقده دارد!خودش می گوید)و احساس می کنم که با آنها که در زیر این هرمهای هولناک مومیائی شده اند تا همیشه برای بردگی مردم بمانند،جز نفرت،رابطه ای ندارم.


من از نژاد و تبار و طبقهء شما هستم(اعتراف!بردگان فرعون را می گوید!دقت کنید!)بار سنگین پنجهزار سال سنگ کشی برای این بناهای جور،بر دوشهایم سنگینی می کند،بناهائی که بر روی استخوان نیاکان من،خواهران و برادران من از زمین قد کشیده اند!من این پنج هزار سال را که شما برادرانم رفتید و من ماندم،با فرعونها و قارونها و بلعم ها و دیگر سحره اش و ملأ و مترفش!همچنان زنجیر بر پا،شلاق بر پهلو و سنگ بر پشت و ریسمان بر گردن و گرسنگی و رنج،طعامم و شرابم!هیچکس به سرنوشت ما نگاهی نیفکند،هیچکس به رهائی ما دستی بلند نکرد،نه پارسایان،نه پیامبران و نه خدایان!چه، ما ملعون سرنوشت بودیم و نفرین شدگان مشیّت!حتی پیامبران راستینی که برای نجات بردگان و اسیران،قد برافراشتند،به سراغ قوم خود رفتند،حتی موسی،بندگانی را که با او هم نژاد بودند از کنار ما و میان ما بر گرفت و به سوی آزادی برد و یکی از ما را نجات نداد تا گفتند مردی از کوه[غار حرا] فرود آمده است و از نجات همهء دربند شدگان زمین سخن می گوید.

ادامه دارد...


قرینهء بسیار روشنی که این توطئهء خائنانهء ضد دین و ولایت و امت را اثبات میکند این است که اگر به تاریخها دقت فرمائید می بینید که قضیهء خطر صهیونیسم و همدستی امپریالیسم و اسرائیل و فکر وحدت همهء صفوف مسلمین در برابر جبههء مشترک استعمار- کلیسا - اسرائیل و شعار آزاد کردن بیت المقدس غصب شده را این افراد شیعه نما - که حتی به عدالت انوشیروان(!) و ولایت شاه عباس(!) هم ایمان محکمی ندارند-!درست از تابستان سال 1347(ژوئن1967)[همزمان با جنگ شش روزهء اعراب و اسرائیل]در میان مردم عنوان کردند و این تاریخ،تاریخی است که حضرت آقای سید حسین واعظی- یکی از وُرّاث فدک! - برای آزاد کردن فدک علیه ابی بکر به دادسرای سبزوار شکایت کرد.تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

 

بله،این ها کم کم دست های خودشان را رو کردند و به تدریج کفرشان(!) را به خورد مردم دادند،اول منبر را بدل به تریبون کردند و تکیه را بدل به سالن و فرش را بدل به صندلی و حتی گذاشتن لیوان آب بر روی تریبون در اثنای سخنرانی دینی!و به خصوص در حسینیه که به نام حسین ابن علی علیه السلام  است،به عناد با او و اهل بیت و حتی طفل شش ماهه که لب تشنه بودند.بعد به حاشیهء کتاب دعا ایراد گرفتند که گفته با خواندن فلان کلمات،ثواب هفتاد شهید می بری،بعد هم سال گذشته،رسما پشت جلد کتابش بدون هیچ حیائی و حفاظ و حجابی نوشت:مسئولیت شیعه بودن!یعنی شیعه بودن جرم است،گناه است،مسئولیت دارد!در برابر خدا مسئولی اگر شیعه باشی!!!

 

ادامه دارد...


«...می بینی که این آقا خودش را اسلام شناس معرفی کرده و دین شناسی در دانشگاه درس می دهد و از حقایق دین،این همه بی اطلاع است!حتی با اصطلاحات شرعی و علمی آشنا نیست و از اهل فن هم نمی پرسد!اصلا دین ندارد،کسی که مثل روزنامه ها و حبزی ها[حزبی ها!]،جنگ و جدال های فلسطینی و اسرائیلی و دنیای اول و دنیای سوم و شرق و غرب و امپریالیسم و عرب و عجم مسلمان و اینجور حرفهای حبزی(!) را بر جنگ شیعه و سنی مقدّم بدارد و پس گرفتن فلسطین را از اسرائیلی ها،فوری تر بداند از پس گرفتن فدک از سنی ها[...]چنانکه یکی از رفقای سیّاس کیّاس ما،همان که همهء مطالب ردیّه بر ارشاد[حسینیّهء ارشاد] و نوشته های ارشادیون را او ابتکار می کند و دیگر رفقا،هرکدام به شکلی و لحنی و از طرق مختلفه،به طوری که توهّم به تمهید و توطئه نشود و طبیعی جلوه کند و صدای اعتراض از جاهای مختلف بلند شده باشد،به نام خودشان تحریر می کنند و در این ردیه های شفاهی و کتبی متعدد،می بینید آنهائی که دستشان نیست،اسمشان هست و او که دستش همه جا هست،اسمش هیچ جا نیست،بله اهل ریا و خودنمائی نیست،نمی خواهد شناخته شود...»

 

بله،ایشان همان کسی است که آرم پشت جلد کتابهای علی شریعتی (نشریهء ارشاد) را - که از دو تا « لا » تشکیل شده است: لا ی توحید محمد(ص) است،در برابر شرک و لا ی تشیع علی(ع) در برابر شورا - تجزیه کرد و از قطعات آن،یک عدد ابوبکر و یک عدد عمر و دو عدد عثمان!(بدون علی!) ترکیب نمود که حقیقتا عجیب بود و حتی در بعضی اذهان هم اثر کرد!

 

«...بله ایشان اگرچه در لباس روحانیت و در زیّ اهل علم هستند ولی در بطن سیاست زندگی می کنند و با بالاها ارتباطات خوبی دارند و از سیاست بین الملل هم مطلع اند،مطلبی فرمودند که معلوم شد این ارشادی ها و علی الخصوص این علی شریعتی چه ماهیتی دارند و چه طور به کمک وهابیت،کلیسا و کمونیست که در صحنهء بین الملل یکی هستند،از وقتی که ما در اینجا مسئلهء غصب فدک را شعار خود کردیم و افکار خفتهء شیعه را بیدار و بسیج نمودیم و نهضتی کردیم برای استرداد فدک از اهل سنت،اینها شعار غصب بیت المقدس را مطرح کردند تا افکار مردم به آن قضیه معطوف شود و حق اولاد فاطمه(ص) بعد از چهارده قرن،باز هم پامال شود!!!...»

 

ادامه دارد...

 


الف:وقتی که می خواستم تعبیر "شیعه یک حزب تمام" را عنوان سخنرانی خود قرار بدهم،خیلی از دوستان تذکر دادند( و تذکرشان هم متأسفانه به جا بود)که:طرح این عنوان ،بهانه بدهد به دست بعضی ها و باز تبلیغ دینی!و انتقاد علمی برای آن عده از مردم حوالی شان که:به به!  چشممان روشن!مؤمنین!شیعه را هم حزب اش کردند...دیگر چه چیزی ماند که اینها نکنند!؟اگر گفتید چرا؟از ما سؤال کنید تا جواب همهء مشکلاتتان داده شود:اینها می خواهند ما مردم شیعهء اهل بیت(ع) را - از دم – حفظی[حزبی]کنند! حفظی ها که می دانید کی ها بودند؟آدم حفظی – که تلفظ صحیح تر و علمی ترش:حبزی(!) می باشد – یعنی آدم بی دین،دشمن خدا.

 

پس معلوم شدکه آن مطلب صحت دارد که می گویند اینها،در منازلشان نمازخانه های مخصوصی دارند که وقتی تنها می شوند،به آنجا رفته،در را می بندند و با دستِ بسته نماز می خوانند!کسی که به نقل یکی از دانشجویان خودش گفته است،ما با یهود دشمنی نمی ورزیم،بلکه با اسرائیل دشمنیم،آنهم نه به خاطر دینش،بلکه به خاطر اینکه فاشیست است و پایگاه استعمار و امپریالیسم!خب بله،آدم حبزی(!) با این جور چیزها مخالف است،آدم مسلمان است که دشمنی اش به خاطر دین است.با یهودی دشمن است،اگرچه در صف فدائیان فلسطینی با اسرائیل بجنگد،دوست مسلمان است اگرچه از اسرائیل هم فاشیسم تر و امپریالیسم تر و استعمار تر باشد.شب اول قبرت از عقیده ات می پرسند و از عملت،نداشتی،از محبت اهل بیت(س) می پرسند و از ولایتت،نمی پرسند که تو فاشیستی یا امپریالیست؟!!!

 

ادامه دارد...


لابد داستان تسبیحات حضرت زهرا(س) و به خصوص فلسفهء آموزنده و انسانی و عدالتخواهانهء آن را میدانید که  وقتی فاطمه(س) از پیامبر اکرم (ص) درخواست کردند که خدمتکاری را به ایشان اختصاص دهد تا در کارهای خانه،کمک کند،پیامبر(ص) به جای آن،ذکر مخصوصی را که بعدها به تسبیحات فاطمه زهرا معروف شد به ایشان یاد دادند.

 

 [34 مرتبه الله اکبر،33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان الله].

 

البته آن تسبیحات،صرفا ورد خوانی خاطرجمعانهء یک آدم بی دردی که مغزش فلج است و احساسش سنگ،فقط زبانش با لبها و دندانها و سقف دهانش بازی می کند نیست؛بلکه یک روشنفکر مسئول انقلابی – که استخدام و استثمار انسان از انسان را فاجعه می بیند و از اینکه تنها دختر و عزیز ترین دختر پیامبر(ص) و بلند پایه ترین بانوی جامعهء خویش،از طرف پدر و رهبر مسلمین،به کار کردن محکوم شده است و از داشتن یک خدمتکار،محروم،به هیجان می آید – تسبیحات فاطمه را بهتر می فهمد و عمیق تر و آموزنده تر،تا یک زاهد عابد مسلمانا،که در ذکر،فقط تسبیح می ساید!

ایکاش،علیرغم اقتضای زمانه و همدستی و همداستانی خواص ضد مذهبی و عوام مذهبی و عوامفریبان ضد مذهب و ضد مردم که پوستین اسلام را وارونه بر تنش کرده اند،به این مذهب رو کنند و لااقل برای شناختن،بدان بیندیشند.

 

ادامه دارد...


 

همین کلمهء ذکر به این معنای مترقی و سازنده که به مسلمان،شخصیت و اصالت انسانی می بخشد و با چنین تلقی ای،مذهب، درست بر خلاف نقش منفی ای که در اصالت انسان دارد و یا بدان متهم است،بزرگترین عامل اصالت بخشیدن به انسان می شود و موجب آنکه – برعکس امروز – انسان خود را به یاد آورد و به خصوص در اسلام،روح الهی و مقام جانشینی خدا را در طبیعت،در خود کشف کند و کدام فلسفهء اومانیسم و انسان پرستی بی خدا است که چنین امکاناتی برای انسان بتواند داشت.


زیرا اسلام می تواند انسان را منشأ وجود ماورائی و ماهیت خدائی دهد و ماتریالیسم،چاره ای ندارد جز اینکه او را نیز همزاد و هم ذات پدیده های مادی دیگر بخواند،زیرا ماتریالیسم،در بیرون از چهار دیوار این خانهء عنصری،هیچ ندارد تا در اختیار انسان بگذارد و اسلام است که می تواند با پیام ذکر،او را که همخانه و حتی همانند جانوران خاکی شده است،خداگونه ای تبعیدی در زمین وصف کند و بکوشد تا بنی آدم،به خود آید و نژاد و استعداد و ماهیت خدائی و سرچشمهء ماورائی و زادگاه برین خویش را فرا یاد آورد...[عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی]

اما می بینیم که همین کلمهء انسان سازی که کلمهء خدا است و بزرگترین تجلیل خداوند از عظمت و جلالت انسان،و شعار رسالت است و صفت قرآن،صفت پیام آور انسان،امروز به صورتی درآمده است که به تکان دادن آرام و ریز ریز دو لب برای ادای اورادی اطلاق می شود که غالبا با چرخاندن مهره هائی از نخ کشیده به نام تسبیح!همراه است!که نه تنها چیزی را به "یاد" نمی آورد،که وسواس های بسیار ذاکر در تلفظ اصوات از مخرجهای عربی و در حفظ دقیق شمارهء تکرارش،اگر یادی هم در خاطر،از خدا و مفاهیم خدائی باشد،پاک می شود.خواهید گفت:تسبیحات حضرت زهرا(س)؟

ادامه دارد...

 

 

 

 


کلمهء ذکر یک معنی ایدئولوژیک دارد.خداوند هدف همهء انبیاء را ذکر می خواند و قرآن را نیز ذکر معرفی می کند و حتی شخص پیغمبر(ص) را نیز (ذکرا رسولا...).ذکر به معنای یادآوری است.یعنی پیامبران الهی،چیز اضافی تازه ای برای انسان نمی آورند،یعنی دین،آوردهء پیامبران برای بشر نیست،بلکه مبعوث می شوند تا همهء ارزشهای خدائی را که در درون انسان به ودیعت گذاشته شده است(اما به خاطر زندگی روزمره،فراموش گشته)با ذکر از نو،یادآوری کنند.

 

یادآوری کنند که تو کیستی!چه،همهء انحرافها به خاطر این است که انسان،خود را فراموش کرده،نمی شناسد و نمی داند که کیست.زیرا آنچنان که علی(ع)،که هم انسان را و هم مذهب را بهتر از هر انسانی و هر مؤمنی می شناسد،در این باره گفته است:دائک فیک،و لا تبصر،و دوائک فیک،و لا تشعر:درد تو در درون توست و نمی بینی،و دوای تو در درون توست و نمی فهمی.

 

و در رسالت پیامبران،با تعبیری انسانی و عمیق می گوید:این آتش خدائی در درون خود انسان هست[بر خلاف بینش یونانی که پرومته،آتش خدائی را از آسمان می آورد و به انسان که فاقد آن است،می بخشد] و آنان آمده اند:لیثیروا دفائن العقول...تا گنجینه های خرد ها و خودآگاهی ها را که در زیر آوار روز مرّگی ها و سقوط ها و ضعف ها و پستی پرستی ها و پلیدی های زندگی فردی و خلق خوهای آخوری و عادات تحقیر کننده و تعصب های فلج کننده و نقابهای مسخ کنندهء انسان،دفن شده و از یادها رفته اند،به گونه ای انقلابی برشورانند.

 

و عجیب تر اینکه بینش یونانی را نمونهء بینش اومانیسم(اصالت انسان)معرفی می کنند و بینش مذهبی و به خصوص اسلامی را بینش فاناتیسم(حقارت انسان که بازیچهء بی ارادهء قدرت آسمانی و زندانی زنجیر قضا و قدر الهی)می خوانند!علت اساسی همهء این قضا و قدر های انحرافی در این است که هم بیگانه و هم دوست،همیشه،عملکرد و رفتار ناقص مسلمین را با اصل اسلام عوضی می گیرند و آن رفتار نادرست و ناقص را عین اسلام می دانند و این مصیبتی است!

ادامه دارد...


 

 

6) بیش از همهء انسانها(چون مسلمان است) و بیش از همهء برادران مسلمان (چون شیعه است)،در برابر اشرافیت،اختناق،نظام استضعاف،بهره کشی،تخدیر فکری،استبداد،بنیاد طبقاتی،مصلحت پرستی،محافظه کاری،سازش و نرمش با زشتی و خیانت،قساوت،عوام فریبی،جهل و ترس و طمع،غصب و تبعیض و تجاوز و زور و ظلم و جمود فکر و تقلید و تعصب و ذلت و مرید بازی و دست بوسی و ستم پذیری و پول پرستی و زهدگرائی و گوشه گیری و صوفی منشی و فلسفه بافی و تعبد...و هر چه انسان را تضعیف،تخدیر و یا تحقیر و یا تقسیم می کند،سازش ناپذیر و مبارز ماندن.

7)علی وار کار کردن و پرستیدن و شمشیر زدن و سرسخت بودن و تحمل کردن و پاکباز بودن و سخن گفتن و عمل کردن و اندیشیدن و تولید کردن و گرسنگی بردن و به آگاهی خلق کوشیدن و زشتی ها را بی باک پرده دریدن و نهراسیدن و سربلند بودن و فروتنی کردن و در راه مکتب،جهاد کردن و در راه وحدت،تحمل نمودن و در راه عدالت،از پا ننشستن و در راه یک آری نگفتن به کژی،خود را نابود ساختن.

 

8) مسئولیت روشنفکر ما،وراثت نبوت را در تاریخ، و مسئولیت علمای ما،نیابت امامت را در اسلام داشتن و .....

 

9) مسئولیت هر خانوادهء شیعی،پیرو خانواده ای بودن که در آن،علی پدر است و فاطمه مادر و زینب دختر و حسین،پسر!

 

10)بالأخره،مسئولیت هر شیعه ای در هر عصری و نسلی،از هر چیزی و هر کسی،به کربلای انقلاب و حسین شهادت،گریز زدن! و رهبری و برابری را اصل ایمان خویش و هدف خویش،و تحقق آنرا مسئولیت خویش دانستن.و این همه،یعنی علی را نه چون بتی پرستیدن،که چون راهبری پیروی کردن و در یک کلمه:علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن.که شیعهء علی بودن یعنی این،و مسئولیت شیعه بودن یعنی این!      

 

ادامه دارد...


اگر بخواهم مسئولیت های شیعه بودن را فهرست کنم،با تکیه بر مکتب علی و اساسی ترین مبانی اعتقادی و سرگذشت تاریخی تشیع،باید بگویم:مسئولیت های شیعه بودن عبارت است از:

 

1) در برابر باطل،علیرغم هر مصلحتی- ولو به قیمت نابود شدن خویش - نه گفتن!

 

2) ارزش و معنی هر عملی و هر عقیده ای را در مذهب،به داشتن رهبری درست و پاک در جامعه وابسته دانستن و معتقد بودن که جامعه اگر رهبری درست را فاقد باشد،هر عملی و عقیده ای بی ثمر است.

 

3) اعتقاد به اینکه از آغاز بشریت تا ختم نبوت (آدم تا خاتم) و از آنجا تا پایان عصر امامت،یک نهضت و یک مکتب خدائی بوده است و یک جهاد و هدفش کمال و نجات بشریت و آگاهی مردم و استقرار آزادی و برابری در جهان و این مسئولیت،وراثتی است که نسل به نسل به پیامبران و از آن پس به پیشوایان و در عصر غیبت،به فرد فرد انسانهای مسئول  حق پرست می رسد و این مسئولیتی است که در آن هر شیعه ای باید زندگی را عقیده و جهاد بفهمد و هر ماه را محرم و هر روز را عاشورا و هر قطعه از زمین را صحنهء کربلا ببیند!

 

4) عدالت را به عنوان یک جهان بینی تلقی کند (خدا عادل است) و آن را هدف رسالت پیامبران بداند و ائمهء خویش را قربانی وفادار ماندن به این رسالت و خود را متعهد استقرار و جهاد در راه استقرار آن در زمین ببیند.

 

5) خود را بیشتر از هر مسلمانی منحصرا متکی به قرآن و سنت بار آورد و این چنین بیندیشد و عمل کند.

 

ادامه دارد...


نظر

مسئولیت روشنفکر این است که از کافه های اشرافی روشنفکرانهء!بالای شهر،که قهوهء پنجاه هزار تومانی می خورد و راجع به کشورهای عقب مانده سخن می گوید،فرود بیاید و دریابد که توده چه می کشد،زبانش چیست،چه مذهبی دارد،چگونه سرگرم می شود و چه مسئولیت های دروغین - یا راستین - احساس می کند.و بفهمد که در قلب این جامعه،چه ذخائری از فرهنگ - مثل ذخائری از نفت و الماس و مس... - وجود دارد که روشنفکر باید استخراج و تصفیه کند و حرکت و تکامل و بیداری و خلاقیت و سازندگی را به جامعه ببخشد.

 

و مسئولیت عالم مذهبی،ایجاد یک انقلاب شیعی است در نوع برداشت و فهم مذهبی زمان ما.مسئولیت گستاخ بودن در برابر مصلحت ها،در برابر عوام و پسند عوام،و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام شلاق زدن و رهبری اجتهاد و علم را تحمیل کردن،و عوام مذهبی را به دنبال اجتهاد و فکر و برداشت خویش کشاندن - نه در برابرشان،برابر عوام مذهبی تسلیم بودن،و از دست زدن به هر کار نو ای هراسیدن - و به جای انحصارا تحقیق و غور در فروع فقهی و مباحث کلامی و فلسفی و مسائل ذهنی - که بسیار هم با ارزشند و افتخار اسلام و مسلمان،اما نیاز فوری تری وجود دارد که اصل قضیه است و در عوض بر باد دادن این همه سال های عزیز عمر خود و فرصت های زمان و مردم و عاطل و باطل گذاشتن این همه نبوغ هائی که سی،چهل،پنجاه،شصت سال صرف پرداختن به این علوم می شود،به ایمان مردم و بیداری عموم پرداختن،قرآن را مطرح کردن،نهج البلاغهء علی را به مردم آموختن و این نسل را با زندگی و اندیشه های پیامبر(ص)،علی(ع)،خاندان و اصحاب بزرگ:ابوذر ها،عمار ها،و به تاریخ پر از خون و جهاد تشیع آشنا ساختن و رسالت بزرگ جانشینی امام را در رهبری و هدایت مردم،بدوش کشیدن...آری:رسالت؛نه فقط رساله.

 

ادامه دارد...