سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

بت ها بر دیوارهء کعبه نصب بود،پیغمبر(ص) با چوبدستی خویش بر بت ها می زد و می گفت:«جاء الحقّ و زهق الباطل،انّ الباطل کان زهوقا»(اسراء-81).

پیغمبر با چوبدستی خویش بت ها را یکایک انداخت؛از درون کعبه بیرون آمد.سیل جمعیّت،سراپا التهاب و هیجان،کعبه را در میان گرفته بود.ده هزار سپاهی و هزاران تن از زن و مرد مکّه،پایان کار را بی تابانه انتظار می کشیدند.بر درِ کعبه ایستاد،رو به مردم.قریش،مرگ و حیات خویش را به چشم می دیدند که در میان دو لب او دست به گریبان یکدیگرند.محمّد(ص) می خواهد سخن بگوید؛دلها می تپد؛دهها هزار تن سپاهی و غیر سپاهی،زن و مرد،کوچک و بزرگ،دشمن و دوست،چشم به لبان وی دوخته اند،آرام و خاموش،گوئی بر سر هریک پرنده ای نشسته است.پیغمبر به سخن آغاز کرد:

«خدائی نیست جز آن خداوند یگانه ای که شریک ندارد.وعده اش را راست گردانید و بنده اش را یاری کرد و احزاب یگانه را در هم شکست.هان!هر امتیازی موروثی و اجتماعی(مأثره) و هر خونی یا مالی که ادّعا می شود در زیر قدم های من است،جز سدانت خانه و سقّائی حاجیان.هان!قتل غیر عمد با عمد یکی است،با تازیانه و عصا.دیهء آن،مغلّظه است:صد شتر که چهل شتر آن بچّه در شکم داشته باشد.ای گروه قریش!خداوند،باد و بروت جاهلیّت را و فخر فروشی جاهلی را به آباء و اجداد،در شما از میان برد.مردم از آدمند و آدم از خاک.

«ای مردم،شما را مرد و زن آفریدیم و شما را ملّت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.هرآینه گرامی ترین شما پرهیزگارترین تان است»(حجرات – 13)

سپس رو به قریش خطاب کرد:«ای گروه قریش،فکر می کنید که من دربارهء شما چه خواهم کرد؟»

گفتند:«نیکی.برادری بزرگوار و برادرزاده ای بزرگوار هستی»

گفت:«بروید،که آزادید»

[طبق سنّت جنگی،اینان همگی اسیر مسلمانان شده بودند و مال و جانشان همه،حقّ آنان بود که می توانستند بکشند یا نگاه دارند و یا بفروشند و بنابراین،آزادی ای که پیغمبر(ص) به آنان بخشید – برخلاف آنچه که امروز به ذهن می رسد – تنها یک آزادی سیاسی نبود.پیغمبر،قریش را اسیر گرفت و آزاد کرد و اموالشان را به غنیمت گرفت و بخشید]

سکوت جمعیّت شکست.هیاهو و جنبش و گفت و گو از همه سو برخاست و شور و شوقی شگفت،شهر را فرا گرفت.شهری که بیست سال است آن حضرت را آزار کرده است،اکنون در اوج پیروزی او،آزاد گشته است.محمّد(ص) انتقام نگرفت،به ضرب شمشیر،شهر را اشغال نکرد و دشمنان کینه توز خویش را بشکست و فیء نگرفت،غارت نکرد! رفتار پیغمبر،دلهای سخت ترین دشمنان خویش را به هیجان آورد،کینه های کهنه را شست و جای آن را محبّت پر کرد.

پیغمبر(ص) هرگاه که به اوج قدرت و پیروزی می رسید،متواضع تر و مهربان تر می شد و این یکی از برجسته ترین خصال او بود.پس از اعلام عفو و آزادی عمومی،غالب کسانی را نیز که به علّت خیانتهای نابخشودنی،استثناء کرده بود بخشید.کوچکترین بهانه ای کافی بود که وی از خون خطرناک ترین دشمن درگذرد.پیغمبر برای تأکید حرمت مکّه،به گروهی از قبیلهء خزاعه(که در این روز با قتل مردی از مشرکان،حرمت آن را شکسته بودند)دستور داد تا ستون های پیرامون مکّه را که حریم شهر را نشان می داد و هرکه از آن می گذشت،در امان بود،مرمّت کنند.رفتار پیغمبر با مشرکان و دشمنان معروف خویش و تجلیل فراوان کعبه و مهربانی با قریش و فروتنی بیش از حدّش در اوج قدرت،دلهای مردم مکّه را سرشار از محبّت خویش ساخت.با گفتار و کردار خویش نشان می داد که کعبه را پس از در هم شکستن بتان و پاک ساختن تصویرهایش،بیشتر از قریش تقدیس می کند،حرمت مکّه را بیشتر از آنان نگاه می دارد،نشان می دهد که با آن همه آزارهائی که از شهر و مردم شهر دیده است،مکّه را باز هم شهر خود می شمارد و قریش را خویشاوند خود.

خود را سردار فاتحی که شهر را اشغال کرده است نمی داند؛بلکه همچون مردی که پس از هشت سال غربت،به دیار خویش باز گشته است،با دوست و دشمن،صمیمیّت نشان می دهد و می کوشد تا به همه ثابت کند که گذشته را فراموش کرده است و شهر خویش و خویشاوندان خویش را دوست می دارد.

ادامه دارد...


پیغمبر- صلّی الله علیه و آله و سلّم- دستور داد در مدینه مسجدی بنا کنند.پیغمبر خود نیز دست به کار شد،نه تشریفاتی و سمبلیک،برای تشویق مردم یا تحبیب خویش،نه؛بلکه همچون یک  کارگر ساده،زمین را می کَند،خاک می بُرد،گِل می کرد،بار می کشید.کار مسجد که پایان گرفت،کار ساختمان خانهء پیغمبر آغاز شد.به دستور وی،خانهء او را در کنار مسجد بنا کردند،به گونه ای که گوئی جزء ساختمان مسجد است،یعنی که پیشوای این رژیم در خانهء مردم یا خانهء خدا نشیمن دارد.دستور داد درهای خانه را از درون مسجد باز کنند،یعنی که برای تقرّب به وی،باید از خانهء مردم یا خانهء خدا گذر کرد،یعنی که درِ خانهء وی جز به روی مردم باز نخواهد شد.

برای هر یک از زنانش یک حُجره بنا کردند.دیوارها را از گل و کاه و سنگ و غالباً شاخه های درخت خرما که گِل اندود می کردند بالا آوردند و سقف ها را با شاخهء خرما پوشاندند.تختی را که بر روی آن می خوابید از چوب ساختند و کف آن را با لیف پوشاندند.این بود خانه و زندگی مردی که شمشیرش جهان را لرزاند و زبانش دل ها را.مردی که در پاسخ علی(س) که از شیوهء زندگی اش پرسید،در چند رنگ زیبا و شگفت،خود را برای کسانی که شیفتهء زیبائی های روح یک انسان بزرگ و زیبایند،نقّاشی کرد:

«معرفت،اندوختهء من است.خرد،بنیاد مذهب من است.دوستی،اساس کار من است.شوق،خِنگ رهوار من است.یاد او،مونس دل من است.اعتماد،گنجینهء من است.غم،رفیق من است.دانش،سلاح من است.شکیبائی،ردای من است.رضا،غنیمت من است.فقر،فخر من است.پارسائی،پیشهء من است.یقین،توان من است.راستی،شفیع من است.پرستش،مایهء کفایت من است.کوشش،سرشت من است.نماز،شادی من است».

مردی که هر روز از مدینه،دسته ای سپاه بر سر قبیله ای می فرستد،مردی است که امام صادق(س)،او را در چنین عبارت زیبا و شورانگیز توصیف کرده است:

«رسول خدا(ص) مثل بندگان می نشست و مثل بندگان غذا می خورد و خود را به راستی،یک بنده تصوّر می کرد».

می کوشید تا در محیط خشن و پرقساوت عرب بدوی،لطافت روح و ادب و محبّت را رواج بخشد.پرسیدند: «بهترین حکم اسلام چیست؟» گفت:

«اینکه به آشنا و بیگانه سلام کنی و غذا دهی،هرکس بتواند ولو با بخشیدن نیمهء خرمائی و اگر نتوانست،به زبان خوشی،خود را از آتش دوزخ نجات دهد،از آن دریغ نکند».

در میان مردم خویش،به زبان عیسی(س)سخن می گفت:

«یکدیگر را همواره دوست بدارید،اسلام،محبّت است،مردم،خانواده و ناموس خداوندند،هیچ کسی از خدا غیرتمندتر نیست!مرا چون مسیحیان مستائید و چاپلوسی مکنید،مرا تنها بنده و رسول خدا بخوانید».

بر گروهی گذشت،به احترامش برخاستند،گفت:

«هرگز پیش پای من برنخیزید و همچون آنان نباشید که برای تعظیم بزرگان شان قیام می کنند».

اطفال را چنان دوست می داشت که در کوچه و بازار،گِردش جمع می شدند.یتیمان و بیوه زنان،بردگان و مردم گمنام و محروم،به او دلگرم بودند.مردی که در بیرون،بیم و هراس به دلها می افکند،در خانه و شهرش،سرچشمهء لطف و محبّت و سادگی و برادری و گذشت بود.با زنانش چنان نرم و خوشرو و متواضع و رفیق بود که عُمَر،از گستاخی دخترش نسبت به وی به خشم آمد.

ادامه دارد...


نظر

ببینید قرآن یک گروه اجتماعی مسلمان را چگونه تصویر می کند(درست از همهء ابعاد،مو به مو و جزء به جزء،علیه جامعه یا گروه مسلمان کنونی):«...و کسانی که دعوت خداوندشان را پاسخ گفتند و نماز به پا داشتند و کار جامعه شان،میان شان بر شُور است و از آنچه آنان را ارزانی داشته ایم،انفاق می کنند و کسانی که چون قربانی تجاوز و ستمی شدند،خود انتقام می گیرند و عکس العمل یک بدی،بدی ای همانند و هم اندازهء آن است...و بر کسانی که پس از ستمی که دیده اند انتقام کشند هیچ باکی نیست».(شوری:41-38 )

[نفق به معنی حفره و شکاف است،و انفاق،عملی است که این حفره را پر می سازد و در حقیقت،انفاق هدفش از میان بردن فاصلهء طبقاتی و تضادّ اقتصادی جامعه است و درست بر خلاف معنی سطحی و عامیانه ای که امروز از آن می فهمند و عملاً موجب تحکیم بیشتر نفق اقتصادی و طبقاتی است!]

ویل دورانت،نویسندهء تاریخ تمدّن معروف،دربارهء شیوهء اخلاقی و جهت دعوت قرآن سخنی می گوید که نشان می دهد آقای ژنرال سوستل از چه رنج می برد و چگونه دینی را برای جامعهء افریقائی آرزو می کند.ویل دورانت می گوید:

 این آیهء قرآن«...هرکه به شما تجاوز کرد،شما نیز به همان گونه که بر شما تجاوز کرده است بر او تجاوز کنید»!(بقره:194)،در مقایسه با آیهء انجیل که:«اگر بر نیمرخ چپت سیلی زدند،نیمرخ راستت را پیش آر و اگر عبایت را خواستند،ردایت را نیز ببخش»،روشن می کند که قرآن یک «اخلاق مردانه» را تعلیم می کند و انجیل«اخلاق زنانه»را!

آری،تحصیلکردهء حق طلب!که از جمود و انحطاط جامعه ات رنج می بری و قرآن را اینچنین که در دست این مؤمنین هست تلقّی می کنی!انسان بصیر،کسی است که مسائل را سطحی نمی نگرد؛قرآن را چگونه و کجا شناخته ای؟قرآنی که تو می شناسی و می بینی،آن شیء مقدّسی است که امروز در دست جهل و فریب،ابزار استخاره و تیمُّن و تبرُّک شده است،آنچنان که دیروز نیز بر نیزهء زور و ظلم،ابزار تزویر شده بود،آنچنان که پیش از آن نیز،جمع آوری اش برای قاتل ابوذر،وجههء تقدّس دینی و تقرّب به مؤمنین شد!قرآن را عوامانه – یعنی درست مثل عوامی که بدان معتقدند – نباید اینچنین شناخت،آن را همچون یک کتاب باید گشود و خواند و اندیشید و اثر آن را در تاریخ بررسی کرد،نقش آن را در برابر هجوم فکری و فرهنگی و سیاسی استعمار در آسیا و افریقای دو قرن اخیر تحقیق نمود و آنگاه شناخت و دید که کتاب اندیشه و آزادی و عدالت و قدرت است.

... پایان ...


و این است که ژنرال سوستل فرانسوی که گرگ وحشی استعمار فرانسه در افریقا بود،گفت:«قرآن یک کتاب مذهبی نیست،کتابی است ضدّ مذهبی که به جای دعوت به پارسائی و عبادت و صلح و عفو و اندیشیدن به خدا و مرگ و روح و اسرار متافیزیک و فلسفهء حیات و سرنوشت نهائی انسان،اعراب را به جنگ و پیروزی و انتقام و سرکشی و جهانگیری و غنیمت گری می خواند و ...هیچ کتابی به اندازهء قرآن،در میان تودهء پست،تحریک آمیز و شورشی نیست و با کلمات جادوئی و موسیقی پرهیجان خود،بر روی عقده ها و خصومتها اثر نمی گذارد و انگیزهء غرور و کینه جوئی و التهاب سیاسی را برنمی انگیزد...». و گلادستون را شنیده اید – نخست وزیر یهودی مسلکی که استعمار انگلیس را جانی دوباره داد – که در محلس انگلیس،قرآن را به خشم بر روی تریبون کوفت و گفت:«تا این کتاب در میان مسلمانان باشد،امنیّت و اطاعت سرزمینهای مسلمان نشین در برابر استعمار انگلیس محال است».

این دشنامها،از زبان دشمنان آگاه و آشنائی است که بیش از هر کسی اثر این کتاب را بر اندیشه و احساس و جامعهء انسانی – در آن سالها هنوز مسلمانان با آن آشنا بودند – تجربه کرده اند.اینها قضاوتشان در زمینهء نقش اجتماعی و فکری قرآن در بیداری و حرکت و سربلندی و رهائی جامعه ها،از نظریّات مفسّران و دانشمندان،عینی تر و مسلّم تر است،چون هم دشمنند و از تعصّب دینی به دورند و هم مرد جامعه و سیاست و تماسّ با عمل و واقعیّت اند و با مفاهیم انتزاعی و ذهنی و خیالی بیگانه اند.

و راست می گویند،گرچه با لحن استعمارگران مردم مسلمان سخن می گویند و از جبههء دشمن اسلام،که از بیداری و رستاخیز و دشمن شکنی و نابردباری مسلمانان در برابر ستم و تجاوز و غارت در رژیم استعماری رنج می برند و ملّت نجیب سر به راه امنیّت پرست و بی درد سر و پرتحمّل و محافظه کار و «صلح کلّی» و قانع و معتقد به فلسفهء «الخیر فی ما وقع» و یا متدیّن به دین آخرت پرستی و بیزار از دنیا و زاهد و صوفی مآب فارغ از شور و شرّ زندگی دنیا را در افریقا و آسیا و امریکای لاتین می پسندند! اینان بهتر از هر کسی حسّ می کنند که چگونه قرآن – اگر خوانده شود – نه مثل یک ورد نامفهوم و برای ثواب آخرت و نثار ارواح ننه و بابا؛بلکه مثل یک کتاب،بیداری و حرکت و عزّت می آفریند و نیروی ایمان تبدیل به قدرت و عصیان علیه ظلم و ذلّت و جهل می گردد.

ادامه دارد...


 

اسلام در این هنگام،نه تنها در میان تودهء مذهبی،روح و جهت تازه یافت،که حتّی در چشم روشنفکران مادّی و ضدّ مذهبی هم جاذبه ای نیرومند و ایمان آور گرفت و مردی چون هانری آلک،سردبیر روزنامهء «جمهوری الجزایر»(ارگان رسمی حزب کمونیست الجزایر)که فرانسوی نژاد بود و به رغم دستور حزب،به صف مجاهدان اسلام پیوسته بود،در زندان نوشت که:«در چنین جائی،پَستانه است که از شکنجه های شگفتی که به من داده اند سخن بگویم...اینجا هر ساعت،مجاهدی را از اتاقهای یکی از طبقات زندان به صحن حیاط زندان پرت می کنند و من می بینم که اینها در حالی که پیداست شکنجه های طولانی و مهیبی را تحمّل کرده اند،با دهانی شکسته و خونین،کلمات نامفهومی از یک دعای مشهور را بر زیر لب دارند؛من معنی این کلمات را نمی فهمم که چه می گویند،امّا همین اندازه می دانم که اکنون،از میان همهء مکتب ها و ایدئولوژی های جهان،تنها چیزی که بدان معتقدم،همین کلمات نامفهوم است»![پیداست که شهادتین خود را می گفتند،امّا برای هانری آلگ که فرانسوی است،مفهوم نبوده است].

این همه پیروزی ها در همین سالها و در برابر همین غرب و واقعیّتهای همین قرن،تنها از آنجا به دست آمد که مسلمانان آموختند که قرآن،کتابِ خواندن است و نه تبرّک کردن؛یک پیام است که باید شنید،نه یک شیء مقدّس و یک فتیش که باید آن را پرستید؛«سخن»است و در آن،«اندیشه» نهفته است،نه شیئی که در آن«مانا» باشد – نیروی مرموزی که در اثر تماسّ و دست کشیدن در اشیاء و اشخاص حلول کند و اثر غیبی بگذارد-این است که قرآن،اگر در جامعهء مسلمین«کتاب»شود و خوانده شود،فهمیده شود و مطرح شود،اگر به مؤمنانش بگویند که: «او حرف می زند،خطابش به توست و باید گوش دهی،گوش کنی که چه می گوید»،نجات بخش است و بیدار کننده و سازنده،نه تنها در گذشته،این قدرت را نشان داده است،که امروز نیز چنین است و نه تنها در برابر امپریالیسم روم و ایران قدیم،که در برابر استعمار جدید نیز.

ادامه دارد...


و دانستند که راه تقرّب به خدا در اسلام،«تعقّل»است نه «تعبّد»،و عابد ناآگاه بی دانش،مانند خر دستگاه خراس است که چرخ چرخ می خورد و می گرد و از جای خود تکان نمی خورد؛دانستند که:«هرکه به ظلم تن دهد،همدست ظالم است» و زندگی مسلمان بر عقیده و جهاد استوار است و سنّت پیامبر(ص) و پروردگان آن حضرت،تلقین و تعبّد و ریاضتهای فردی و عبادتهای تخدیری نیست،«جهاد و شهادت» است و آورندهء قرآن،یک راهب نیست،«پیامبر مسلّح» است و هدف رسالتش:«آگاهی و عدالت».

دانستند که خدای اسلام،«آهن»(مظهر قدرت)را در ردیف ترازوی عدل و ترازوی عدل را در کنار کتاب و وحی نام می برد(حدید:25)و دانستند که نشانهء جامعه ای که ایمان اسلامی دارد،«نرمش با خودی ها و خشونت با دشمن» است(قرآن)،«سربلندی و عزّت» است(قرآن)و اکنون که استعمارزده و ذلیل و اسیر بند استعمار فرانسه اند و با خود،کینه توز و بدبین و پر تعصّب و در برابر بیگانه،نرمخوی و سهل انگار و سازشکار و یا بی تفاوت،پس آنچه به نام دین دارند و به نام اسلام عمل می کنند،نه دین است و نه اسلام،حتّی نماز و دعا و حجّ و روزه شان نیز که احکام مسلّم و روشن مذهبی شان است،نه نماز است و نه دعا و نه حجّ و نه روزه،که اگر می بود،باید اثری می داشت!

این«دانستن ها»را همه قرآن به مردم آموخت و بیدارشان کرد و فهمیدند که بزرگترین وظیفهء مذهبی شان این است که پیش از هر کاری باید عوامل انحطاط فکر و جامعه را ریشه کن سازند و دیدیم که«تودهء منحطّ مذهبی»بیدار شدند و به نیروی مذهب و دعوت قرآن،جهاد را آغاز کردند و «روشنفکران غیر مذهبی» نیز که مذهب و اسلام را در شکل منحطّ قدیمش می دیدند و از آن گریخته بودند و به مکتب ها و ایدئولوژی های دیگر ایمان آورده بودند و ناچار از متن مردم مذهبی بریده بودند و برای خود یک «قشر کنار افتاده از اندام جامعه»شده بودند،بازگشتند،هم به اسلام و هم به مسلمانان و هم ایمان پیدا کردند و هم با توده پیوند خوردند و این بود که توده از جمود تعصّب و روشنفکران – با بازگشت به اسلام – از غربزدگی نجات یافتند و این است که حتّی مردی چون عمر اوزگان،دبیر سابق حزب کمونیست و متفکّر مشهور مارکسیسم در افریقا،آگاهانه به اسلام باز آمد و اثر بزرگ خود به نام (Le meilleur combat) را نوشت،به معنی «برترین مبارزه» که از آغاز حدیث مشهور پیغمبر گرفته است که:«أفضَلُ الجِهادُ کَلِمَةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائرٍ» و انجمن ملّی دانشجویان الجزایر،نام«انجمن دانشجویان مسلمان الجزایر» را برای خود برگزید.

ادامه دارد...


دوست  صاحب بصیرت من!همین ها نشانهء آن نیست که دشمن از قرآن می ترسد و همین ترس دشمن کافی نیست که تو را به نقش قرآن در حیات و نجات و بیداری و خلّاقیّت این کتاب مطمئن سازد؟

ای مسلمان آگاه!اگر نمی توانی قرآن را بگشائی و متنش را بخوانی و بدانی که چه می گوید،اگر نمی توانی تاریخ را بشناسی و پی ببری که این کتاب در ایجاد انقلاب انسانی،چه اعجازگری های شگفت کرده است و از فلسفه بافی های یونانی،خیال پردازی های هندی و تمدّنهای نظامی و اشرافی رومی و ایرانی و از جهل و وحشی گری های عربی،ناگهان چه جنبش و جوشش معجزه آسای فکری و فرهنگی و سیاسی و اخلاقی جهانی پدید آورد و چه روح انقلابی در کالبد قطعه قطعهء بشریّت دمید و چه تمدّن علمی و روحی و مادّی ای،با انگیزهء تقوا و عدل،در میان توده های همیشه محروم از سواد و از سعادت بپرورد،لااقلّ می توانی به سخن رهبران انقلابی شمال افریقا در همین عصر خود ما گوش دهی که:

 «بیداری و نهضت آزادی خواهی و ضدّ استعماری شمال افریقا،درست از روزی آغاز شد که شیخ محمّد عبده،پیرو مکتب سیّدجمال الدّین اسدآبادی که شعارش «بازگشت همهء مسلمانان به قرآن» بود،به شمال افریقا آمد و همهء علمای اسلامی را گرد آورد و آنها را دعوت کرد که به جای غرق شدن در فلسفه های کهنه و علوم قدیمه و انحصار در فقه و اصول و کلام و حکمت و طرح مسائل متافیزیکی و موشکافی های افراطی و ذهنی در احکام فرعی،به سراغ قرآن بروید و از همهء علوم قدیم و جدید،اسلامی و غیر اسلامی،برای فهم درست و راستهء این «پیام»کمک گیرید و بکوشید تا مردم منحطّ و استعمارزده و مذهبی های گرفتار خرافه و تفرقه و تنگ بینی و تعصّب و جهل،با قرآن آشنا شوند؛قرآن را،هم در حوزه های علمی دینی و هم در اذهان عوام و افکار عموم مطرح کنید...»

در حالیکه ژنرال آرگو و ژنرال سالان،همهء الجزایر و تونس و مراکش و موریتانی را در زیر استعمار ضدّ انسانی فرانسه ذلیل ساخته بودند و ثروت و عزّت و فرهنگ آنها را غارت می کردند و ژنرال سوستل با پسرش در جنگلهای طلمسن،به «شکار عرب» میرفت تا بچّه اش تیراندازی و شکار بیاموزد!و به زنش در پاریس می نوشت که:«...همه مان خوبیم،من خوبم،سگم خوب است،عربم خوب است!»،مؤمنین در همین ایّام سیاه و اوضاع رقّت بار ننگ آور،همه مشغول بودند تا با ذکر و دعا و توسّل و احیاناً نذر و اطعام و امور خیریّهء فردی،به (آزادی خود از آتش دوزخ) برسند و پس از مردن،رستگار شوند! امّا قرآن که از طاقچهء تقدّس به مسند تعلیم و تفکّر بازگشت،به آنان آموخت که رستگاری در آخرت،از طریق رستگاری در دنیاست و راه بهشت اسلام از آزادی و بیداری و عزّت و دانش مسلمین می گذرد و هرکه در اینجا ذلیل بمیرد،آنجا نیز ذلیل بر میخیزد و (وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا:و هر که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور و گمراهتر خواهد بود.اسراء-72)

ادامه دارد...


نظر

گفتند:قرآن را از ریشهء «قَرَءَ» مگیرید،از«قَرَنَ» بگیرید و نتیجه اش اینکه«کتابِ خواندن» نیست،کتابِ «همراه داشتن» و «به خود چسباندن»است!!!گفتند:اسراری را که فقط در نقطهء زیر «ب» در بسم الله نهفته است،اگر کسی بخواهد تفسیر کند،یک عمر کفاف نمی دهد!!!

 

گفتند:قرآن هفتاد«بطن» دارد و هر بطن آن باز هفتاد بطن و همین طور!این درست است؛امّا این را طوری معنی کردند که یعنی نباید نزدیکش رفت،یعنی هرکس قرآن را گشود و خواند و در آن اندیشید و از آن چیزی فهمید،محکوم شود و هرچه از آن فهمیده،مطرود و مشکوک اعلام شود.گفتند:معنی واقعی قرآن نزد ائمّه(س) است،در کتاب مخصوصی است که مخفی است و هیچ کس از آن خبر ندارد و آن در خانوادهء پیغمبر(ص)بود و بعد پنهانی،دست به دست میان ائمّه گشته و بالأخره در دست امام غایب است.از این خبر – که درست هم هست و به این معنی است که آنها بهتر از دیگران این کتاب را فهمیده اند و این طبیعی و منطقی است – چنین نتیجه گرفتند که قرآن یک کتاب معمّائی و اسرارآمیز و برای بشر،غیر قابل فهم است!!!

 

گفتند:هرکس قرآن را با عقل خودش تفسیر کند،در جایگاهی از آتش قرار خواهد گرفت؛درحالیکه سخن پیامبر(ص):

 

«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار»

 

 است،یعنی  هرکس با «نظر خودش»،«رأی خودش»،قرآن را تفسیر کند...؛و این سخنی بسیار علمی و منطقی است و اصل تحقیق است که محقّق در جست و جوی حقیقت،باید ذهنش را از نظریّات شخصی و عقاید قبلی و به اصطلاح دانشمندان اروپائی،از«پیش داوری» خالی کند تا وقتی متنی را تفسیر می کند،معنی حقیقی آن را بتواند دریابد،نه اینکه هر کلمه ای و تعبیری را با رأی قبلی خود به زور تطبیق دهد و با سلیقه و عقیدهء خاصّ خود،آن را توجیه و تأویل نماید.می بینیم چه طور هوشیارانه،«رأی» را «عقل» معنی کردند و چون خواندن و فهمیدن و عمل کردن به هر سخنی و کتابی جز با«عقل» امکان ندارد،مردم از ترس اینکه در جایگاهی از آتش قرار نگیرند،از خواندن و فهمیدن و عمل کردن به قرآن ترساندند و بعد خودشان در حالی که «تفسیر به عقل» را تحریم کردند،بر خلاف همین حدیث،قرآن را سراسر به «رأی خود» تحریف و توجیه و تأویل کردند و به صورت کتابی معرّفی کردند که همه اش در تعریف و تمجید،و یا فحش و بدگوئی نسبت به چند نفر از اشخاص پیرامون پیامبر(ص) است و آن همچون از آنها می ترسد،همه اش به گوشه و کنایه و غیر مستقیم است،به طوری که خود آنها هم متوجّه نمی شده اند!حتّی بعضی حرفهای بدتری گفتند:اصلاً قرآن حقیقی در دست امام زمان(عج) است و هر وقت ظهور فرمایند،آن را با خود خواهند آورد و قرآن فعلی،قرآن اصلی نیست،تحریف شده است،بعضی آیات را از آن برداشته اند!!!...

 

در حالیکه خداوند در خود قرآن،صریحاً وعده می فرماید:

 

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ: بى‏ تردید ما این قرآن را به تدریج نازل کرده‏ ایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود.(حجر-9)

 

 این فکر را که برای همیشه نابودی اسلام و مرگ مسلمین را تضمین می کند،شایع کنند و حتّی موفّق شدند آن را در ذهن چند تن از علمای بزرگ هم بیندازند و در کتابهای مشهور و مهمّ و رایج هم منعکس کردند و حتّی گروه هائی را هم به این فاجعه معتقد ساختند،ولی خوشبختانه علمای بزرگ ما در اینجا کوتاهی نکردند و یک کلام،همگی این توطئهء ریشه دار را ریشه کن ساختند.

 

ادامه دارد...


 

کدام قرآن؟قرآن به عنوان شیء متبرّکی در دست جهل و انسانهای جاهل؟قرآن به عنوان پرچمی بر سرنیزه های جنایت؟یا قرآن به عنوان کتابی که قبایل وحشی و پراکندهء عرب در صحرائی را در کمتر از یک ربع قرن،تعیین کنندهء سرنوشت جهان و کوبندهء قدرتهای عالمگیر می سازد و در کمتر از یک قرن،فرهنگی نو و انقلابی در تمدّن بشری می آفریند؟

قرآن کتابی است که با نام «خدا» آغاز می شود و با نام «مردم» پایان می یابد!

کتابی آسمانی است؛امّا- برخلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند- بیشتر توجّهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزّت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!

کتابی است که نام بیش از هفتاد سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از سی سوره اش از پدیده های مادّی و تنها دو سوره اش از عبادات! آنهم حجّ و نماز.

کتابی که حاملش یک اُمّی است که به تعبیر خود قرآن،نه کتاب می دانسته و نه ایمان می شناخته و نوشتن و خواندن نمی توانسته و آنگاه به مُرَکّب سوگند می خورد و به قلم و به نوشته [ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ: نون سوگند به قلم و آنچه می نویسند(بسیاری از مفسّران،«ن» را نام ماهی ای می دانسته اند که در قدیم از آن مُرَکّب می ساخته اند)]؛ کتابی است که شمارهء آیات جهادش با آیات عبادتش قابل مقایسه نیست،کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم! تعلیم انسان با«قلم»،آن هم در جامعه ای بدوی و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست!

این کتاب را از روزی که به«حیلهء دشمن» و به «جهل دوست»،«لایش» را بستند،«لایه»اش مصرف پیدا کرد و وقتی «متنش» متروک شد،«جلدش» رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را - که «خواندنی» نام دارد - دیگر نخواندند،برای تقدیس و تبرّک و اسباب کشی به کار رفت؛از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،وسیلهء شفای امراض جسمی چون کمردرد و باد شانه...شد و چون در بیداری رهایش کردند،بالای سر گذاشتند و بالأخره اینکه می بینی اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار ارواح درگذشتگانش می کنند و ندایش از قبرستانهای ما به گوش می رسد،از آن است که نمی دانی برادر و خواهر روشنفکر من!

نمی دانی که چه کوشش ها کردند تا آن را از میان زنده ها دور کنند و اثرش را از زندگی قطع کنند و ندایش را،هم در صحنه های «جهاد» خاموش کنند و هم در حوزه های «اجتهاد»!

ادامه دارد...

 


نظر

 

در مورد علّت مخفی ماندن قبر شریف حضرت فاطمهء زهرا سلام الله علیها گفته شده که چون ایشان بعد از ارتحال پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و در جریان دفاع از حقّ پایمال شدهء امیرالمؤمنین(س) مظلوم واقع شدند،وصیّت فرمودند که به صورت مخفیانه دفن شوند و احدی از مضجع شریف ایشان آگاهی پیدا نکند و این مسئله،علامتی باشد برای آیندگان تا از عمق مظلومیّت ایشان و حقّ پایمال شدهء علی(ع)باخبر شوند...

حتّی در احادیث وارده،این مطلب ذکر شده که هرکس می خواهد زهرا(س) را زیارت کند،بارگاه حضرت فاطمهء معصومه سلام الله علیها را در قم زیارت کند...

با در نظر گرفتن این موضوع،آیا احداث  بارگاه و مقبرهء نمادین آن حضرت در نجف اشرف، در جوار بارگاه ملکوتی امیرالمؤمنین سلام الله علیه،که اخیراً آغاز گردیده و مراحلی از آن انجام شده است،به این موضوع مهمّ و حکمت آن،لطمه ای وارد نخواهد کرد؟اگر به مرور زمان،دوستداران آن حضرت به زیارت این بارگاه نمادین بروند،آیا در سالهای آتی و نسل های آینده،رفته رفته این تصوّر غلط به وجود نخواهد آمد که همین بارگاه نمادین،محلّ واقعی دفن آن حضرت است و عملاً حکمتِ مخفی ماندن قبر ایشان،لوث بشود و به محاق نسیان و فراموشی برود و مصداق «نشانیِ غلط »دادن گردد؟

نقل است که بعد از شهادت آقا امیر المؤمنین(س)،محلّ دفن ایشان هم تا صد سال،مخفی بود و بعد از اینکه آخرین نفر از خوارجی که احتمال می رفت نسبت به ساحت ایشان اهانت کنند،از دنیا رفت،محلّ دفن ایشان توسّط امام جعفر صادق(س)به مردم اطّلاع داده شد و بر روی آن،بارگاه احداث گردید...اگر قرار بود که محلّ دفن حضرت فاطمه(س) هم آشکار شود،این امر هم می توانست توسّط امام صادق و یا هرکدام از ائمّهء معصومین(صلوات الله علیهم)صورت پذیرد،امّا چنین کاری توسط آن حضرات،انجام نگردید.پس ساختن مقبرهء نمادین برای صدّیقهء کبری،ولو به بهانهء تکریم مقام ایشان،چه موضوعیّتی می تواند داشته باشد؟چرا باید دانسته و ندانسته،با جهالت ها و خشکه مقدّس بازی های خودمان،آب در آسیاب دشمنان اهل بیت(س) بریزیم؟