روشنگری اجتماعی

نظر

این بیماری هنگامی که شخص بیمار،فاضل نیز هست و به خصوص زباندان و آشنا با متون ایدئولوژیک،دیگر شفا یافتنی نیست.بگذار تا بمیرند در درد خودپرستی!

چگونه می شود از این آفت که گریبان همهء ما را گرفته است و همه را تهدید می کند – مقصود همهء روشنفکرانی است که آغاز کنندهء کار اجتماعی و پیشاهنگ انقلاب بوده اند – رها شد؟ با کار.کار،ایدئولوژی را از حافظه و از ذهن به عمق وجود و فطرت انسان فرو می برد و با سرشت او می آمیزد و عجین می کند و بدین شکل است که یک ایدئولوژی،تبدیل به یک ایمان میشود و یک روشنفکر،تبدیل به یک انسان مؤمن.مؤمن با همهء عمق،پهنا و سرمایه ای که در این کلمه وجود دارد.

تفکیک میان مؤمن و مسلمان در فرهنگ اسلامی،حاکی از چنین تجربه ای است و گواه شناخت اندیشمندان آگاه ما از فرق میان کسانی که یک ایدئولوژی را به عنوان یک عقیده،فکر،ایده آل،مجموعه ای از مکتب در ذهن دارند و در لفظ خویش اقرار می کنند،امّا ذات شان از آن غافل است و کسانی که این مکتب در آنها به صورت یک فطرت در آمده است.

مسلمان کسی است که به توحید،«تسلیم فکری» است،امّا مؤمن کسی است که به درجهء «تسلیم وجودی» رسیده است.

منافق در پنهانی ترین و عمیق ترین شکل خویش،صفت کسانی است که جهت وجودی شان و جهت اعتقادی شان از یکدیگر جداست.«نفق» به معنی حفره و فاصله است و منافق در یک معنی،انسانی است که میان این دو جلوه از هستی اش،فاصله ای وجود دارد،نوعی دوشخصیّتی بودن.

اخلاص،یکتائی وجودی و به تعبیری توحید وجودی،وحدت بخشیدن میان «اندیشه» و «عمل» است.رابطهء میان اندیشه و عمل،یک رابطهء متقابل است.به بهتریت تعبیر،آنچنان که علی(ع) فرموده اند - کسی که خود نیز نمونهء چنین توحیدی است - :«من الایمان یستدلّ بالعمل و من العمل یستدلّ بالایمان»:از ایمان به عمل راه برده می شود و از عمل نیز به ایمان راه برده می شود.

ادامه دارد...


نظر

 

بنابراین خود به خود روشنفکران از طبقهء متوسّط برمیخیزند.البتّه این بدان معنا نیست که ضرورتا روشنفکر و سرمایه داری به هم وابسته اند،چنین تعبیری هم پایگاه روشنفکران را در طول تاریخ نفی می کند و هم خاستگاه روشنفکران را پلید و پوک می شمارد و بنابراین به نقش و جوهر رسالت روشنفکران صدمه می زند.

درست است که امروز روشنفکران از طبقهء متوسّط و گاه بالا بیرون می آیند،امّا این نه به خاطر تجانسی است که میان روشنفکری و بورژوازی وجود دارد؛بلکه تنها به خاطر این است که این طبقهء متوسّط است که در آن انسان،هم شانسِ انسان ماندن بیشتر داشته است نسبت به اشرافیّت،و هم شانس رشد یافتن نسبت به طبقهء محرومی که تا حدّ بردگی فکری و حتّی سقوط اخلاقی تنزّل کرده است.

در عین حال باید یادآوری کرد که این مطلب به معنی بریدن خویش از تودهء محروم نیست؛بلکه باید ایمان داشت که اساساً هدف،رهائی و نجات توده است.امّا نباید دچار یک نوع رمانتیسم چپ گرایانه شد و توده ای را که بالقوّه بدان می اندیشیم،با توده ای که بالفعل وجود دارد مترادف شمرد.اشتباه میان این دو در عمل اجتماعی،خطاهای بسیار سنگین و حتّی فاجعه آمیز به بار آورده است.

کار آزادیبخش برای این روشنفکر،که به هر حال از طبقهء بورژوا در زمان ما بر می آید،ضرورتی حیاتی دارد،زیرا او را در ماندن در تنگنای پلید بورژوازی که با تنگ نظری و پستی توأم است،چه مذهبی باشد و چه غیر مذهبی،رها می سازد.و افق اجتماعی او را وسعت می دهد و جوهر انسانی او را علیرغم محیط زندگی و چارچوب طبقاتی اش،صفا و زلالی انسانی می بخشد.

چه بسیارند کسانی که انتساب شان به یک «ایسم» مترقّی،که آن را همچون یک«پوست»،زینت اندام خویش ساخته اند،آنان را غرق در لذّت انقلابی بودن،چپ بودن،روشنفکر بودن و از همه پیشتازتر بودن ساخته است.اینان کسانی هستند که هنگامیکه کار انقلابی مطرح می شود،طرفدار کار فکری و فرهنگی می شوند و وقتی کار فکری و فرهنگی مطرح است،شعار می دهند که تنها راه چاره،اسلحه است و چه بهتر که با نقابی چنین آبرومندانه! از کاری که همه بیش و کم در آن درگیرند،فرار کنند.

ادامه دارد...


 

 

امّا نقش انقلابی کار در خودسازی عبارت است از آزادی بخشی کار.هر کسی زندانی قالب های خانوادگی،طبقاتی،اجتماعی و عصری خویش است.چگونه می توان از این زندانها رها شد؟آخر می دانیم پیش از آنکه رها شویم،نمی توانیم به عنوان یک انسان،نقشی در زمان خویش و جامعهء خویش و برای طبقه ای که در قبال آن،مسئولیّت احساس می کنیم بر عهده بگیریم.

 

یک زندانی،یک ابزار است و نه یک علّت و نه یک عامل.این مسئله وقتی که سخن از مسئولیّت انقلابی روشنفکران است،دامنه ای بسیار گسترده و عمقی بسیار شگفت انگیز پیدا می کند.روشنفکران غالبا چه کسانی اند؟بی شکّ اکثریّت آنها برخاسته از طبقهء متوسّط اند.

 

طبقات بالا چنان در رفاه پوسیده اند که همهء ارزش های وجودی آدمی و همهء حسّاسیّت های انقلابی را از نسل جوان خویش می گیرند و یا نمی گذارند اساساً در وجودشان پا بگیرد.

 

در طبقات پائین،فقر،جهل و ذلّت را چنان توسعه ای داده که اکثریّت را در آن غرقه ساخته است و افراد،جز در تکاپوی تأمین یک زندگی حیوانی نیستند و جز ایده آل های کوتاه و حقیر ندارند.

 

بنابراین روشنفکر به عنوان انسانی که هم ارزش های انسانی در او به اندازه ای است که به سرنوشت دیگران می اندیشد و هم آگاهی اش به حدّی است که احساس می کند چه باید بکند و چه می تواند کرد،طبیعتاً از میان طبقه ای بر می خیزد که نه رفاه و اشرافیّت،پوک و تباه شان کرده و نه فقر،آنان را از اندیشیدن و از رشد اجتماعی و اخلاقی محروم ساخته است.

 

طبقه ای که امکانات آن را داشته است که تحصیل کند،بیندیشد،فراغتی برای توسعهء معنویّت داشته باشد،جهان را،ایدئولوژی ها را،ارزشهای اخلاقی را،سرمایه های فکری و معنوی تاریخ را و نیز ذخائری را که در توالی عمر جامعه اش به نسل او رسیده است،کسب کند و به گسترش معنوی وجودی خویش بپردازد و در عین حال،اشرافیّت،استثمار و رفاه،او را به منجلاب تجمّل پرستی های پوک و رابطه های پلید نیفکند.

 

ادامه دارد...


 

 

از پیامبر اکرم(ص) می پرسند که محبوب ترین کار چیست؟پاسخ می فرمایند:کاری که دست در آن دخالت داشته باشد.محبوب ترین مال چیست؟آنچه از طریق کار به دست آمده باشد.اساساً برای آدمی جز ثمرهء تلاشی که می کند،نصیبی وجود ندارداین اصل،هم در رابطهء انسان و خدا صادق است:که قیامت و سرنوشت نهائی آدمی،به گفتهء قرآن:«روزی است که انسان دستاورد خویش را به چشم می بیند»،و هم در رابطهء اجتماعی و در یک سیستم اقتصادی.

 

این اصل،کلّی است: وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى، وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى(نجم:40-39) و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست و نتیجهء کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

 

مسئلهء مهم تری که در خودسازی مطرح است،کار است.امّا کار،نه به عنوان مقدّمه ای برای زندگی کردن،تحصیل،کسب مقام اجتماعی یا کار تولیدی؛بلکه کار به عنوان ورزشی در خودسازی.کار کردن یعنی نفی طبیعت به وسیلهء انسان.کار،پراکسیس انسان است در قبال طبیعت.انسان،حکومت طبیعت را نفی می کند و حکومت خویش را جانشین آن می سازد.این یک کار مادّی است.

 

عمل اجتماعی نیز اینچنین است:انسان با کار خویش،جامعهء خویش را تغییر می دهد و می سازد و عجیب است که انسان در همان حال که می سازد،خودش نیز ساخته می شود:به عنوان مثال،فردوسی،شاهنامه را سروده است و شاهنامه،این آزادمرد روستای خراسان را فردوسی کرده است.میکل آنژ در حالی که مجسّمهء داود را می آفریند،خود به وسیلهء آن آفریده می شود.

 

بنابراین،کار یک شمشیر دولبه است،تجلّی جوهر وجودی آدمی است و تنها انسان است که کار می کند،زیرا کار،تنها یک عمل غریزی،آنچنانکه در همهء حیوانات هست،نیست؛بلکه کار عبارت است از تجلّی تحقّق عینی اراده و خواست و ارزش های ویژهء انسان.انسان در کار متولّد میشود،با کار ساخته می شود و ذهنیّت وی تبدیل به یک واقعیّت عینی می گردد و در همان حال،جوهر وجودی اش صیقل می خورد و تکامل می یابد.

 

ادامه دارد...


عبادت،تلاشی است در راه زدودن رنگ های عارضی،شکستن قالب های تنگ اجتماعی و صیقل دادن وجود حقیقی و برانگیختن حالات وجودی و استخراج گنجینه های نهفتهء خودآگاهی و دست یافتن به حالتی،فراتر از آن که روح های بزرگ در فرهنگ ما بدان رسیده اند و آن،«دل آگاهی» است و کشف تعهّدی عمیق تر ،صمیمی تر،مترقّی تر و راستین تر از آنچه امروز از این کلمه روشنفکران غربی می فهمند و آن،تعهّد وجودی است و به تعبیر قرآنی آن در زبان علی(ع)،«میثاق فطرت» است.

دو)کار:قرآن،سنّت پیامبر(ص)و شیوهء زندگی یاران دست پروردهء انقلاب او نشان می دهند که اسلام تا کجا به کار تکیه دارد.میدانیم که بی درنگ پس از ایمان،عمل صالح،ورد زبان خداوند است و حتّی به گفتهء پیامبر(ص) که می پرسند:ماالاسلام؟پاسخ میدهند:العمل.

مقصود این نیست که به نوعی پراگماتیسم(عمل زدگی)دچار شویم و ملاک فکری را ملاک عملی بگیریم.این یک نوع ورطهء انحرافی است که انسان را به مهلکهء عمل کور می افکند،زیرا پیش از آن باید مبنای ایدئولوژیک داشت تا عمل صالح را از غیر صالح،و عملی را که در خدمت انسان است،از عملی که در خدمت شخص است و یا اساسا تباه کننده است،تشخیص داد.

تکیهء اسلام به عمل صالح،بر خلاف تصوّر مذهبی ای که امروز از این اصطلاح داریم،تنها عمل مذهبی نیست؛بلکه در عین حال،عمل مادّی و عمل تولیدی نیز هست.اگر از عمل مذهبی،عمل فکری و عمل اقتصادی ئ تولیدی سخن می گوئیم،به خاطر نیاز ماست که با کلمات رایج در زبان امروز سخن بگوئیم وگرنه در زبان اسلام،میان اینها مرزی وجود ندارد.

اساسا بینش توحیدی باید در زبان ما نیز منعکس گردد.مقصود از زبان،زبان فکری و فلسفی است.این نکته بی نهایت عمیق است که اسلام،هر عمل درستی رل اعمّ از سیاسی،اقتصادی،مردمی،بهداشتی را همچون عمل مذهبی،عبادت تلقّی می کند،حتّی خواب را:خواب انسانی که ایمان دارد،حتّی خوراک را و تحصیل نان را.تکیهء اسلام به عمل اقتصادی نیز چنین است.

ادامه دارد...


 

عشق،مرگ و شکست،سه ضربهء نیرومندند که او را از این غرقاب به در می برند و به خود می آورند.در زیر این ضربات است که انسان،گاه برای نخستین بار،نگاه هایش که همواره در غیر خود و بیرون از خود مشغول است،به خود باز می گردد.آدمی چشم به درون خود می گشاید و به تماشا و تأمّل خویش می نشیند،در این تغییر،وی«حالات وجودی» خویش را دریافت می کند. 

و این،عمیق ترین،متعالی ترین و صادق ترین احساسات و دریافت ها و آزمایش های انسانی است و از این طریق،به نوعی آگاهی بی واسطه دست می یابد که به تعبیر متفکّران ما،علم حضوری نام دارد که در آن،علم،عالم و معلوم هرسه یکی است و تجربهء این وحدت،در خودآگاهی،تغییر ذاتی و انقلاب وجودی،نقشی اساسی دارد و از این طریق است که انسان،در هر قالب اجتماعی،چارچوب طبقاتی و حتّی در هر خصیصهء وراثتی که زاده و پرورده شده باشد،قدرت اعجازآمیز آن را دارد که خود را رها کند،دگرگون سازد و مسیر حرکت ایدئولوژیک و سرنوشت طبقاتی دیگری را انتخاب نماید.

روشنفکر وابسته به بورژوازی باشد یا نجیب زادهء اشرافی،امّا با اخلاصی وجودی و ایثاری انقلابی در خدمت کارگر یا دهقانی قرار گیرد که دشمن طبقاتی وی اند.پروردهء فرهنگ آریستوکراسی و آموزش های ویژهء نژاد برتر یا طبقهء انحصارطلب و زبده باشد و با این همه،بینشی توده ای بیابد و به راستی درد و داغ ها و حسّاسیّتها و گرایش های خاصّ نژاد محکوم و طبقهء محروم را در جان خود احساس کند و با آنان آمیزسی وجودی و وحدتی ذاتی پیدا کند،که مرحله ای است فراتر از رابطه ای که بر اساس تعهّد اجتماعی و مسئولیّت روشنفکرانه یا چپ روی تصنّعی برقرار می کند.خود،مردم شود؛نه نامردمی که در برابر مردم،خود را مسئول،قلمش را مقیّد و عملش را متعهّد سازد.

ادامه دارد...

 


 

 

این رنگ آمیزی،موضوع اساسی جامعه شناسی و انسان شناسی و روانشناسی فردی و گروهی است و همگی با ملاک های منطقی و علمی قابل تفسیر و تحلیل است و این وجود است که رشته های گوناگون علوم انسانی،آن را میشناسند و چون جنبهء جبری،عامّ و عینی دارد،انسان شناسی علمی امروز،انسان را تنها با این رنگها شناسائی می کند و از این روست که علوم انسانی جدید،هم انسانها را در قالب های مشخّص و جبری می نگرند و هم از فرو رفتن در کنه ذات و جوهر وجودی آنان غفلت می کنند و از دست یافتن به راز و حقیقت مرموز،شگفت و نامتناهی انسان،دست می کشند و انسان و انسانها را تنها به عنوان پدیده یا مقوله ای مادّی که ساخته و پرداختهء عوامل و روابط مکانیکی طبیعت،نژاد،وراثت،ابزار کار،نظام اجتماعی،پایگاه اقتصادی و قالب های طبقاتی و صنفی است،تلقّی می کنند.

 

از اینجاست که هر کسی در این چارچوب ها قاب گرفته شده است و با این نقاب ها تشخیص داده می شود و در حقیقت وضع بیرونی و عوامل محیطی است که او را معنی می کنند:انسان دهقان،انسان کارگر،انسان فئودالی،انسان بورژوازی،انسان اداری،انسان تکنوکرات،انسان روشنفکر،انسان صنعتی...امّا انسان،به تعبیر هایدگر،یک «وجود ذاتی و حقیقی» نیز دارد و آن عبارت است از جوهر وجودی ای که در زیر این رنگهای عَرَضی و حالات عارضی ناشی از وضعیّت اجتماعی و روابط بیرونی اش پنهان است و انسان بودن،به معنی اصالتی و علّتی مستقلّ و آزاد از تسلسل علّیّت مادّی و جبر اجتماعی و صفات عارضی محیطی،از آن سرچشمه می گیرد و منِ حقیقی که ویژهء انسان است،در آن خانه دارد.

 

در حالات عادّی که انسان روزمرّه زندگی می کند و تنها در برابر پدیده ها و رویدادهای محیطش عکس العمل نشان می دهد و بنا به مقتضیّات اقلیمی،وراثتی،اجتماعی و طبقاتی و شغلی اش شکل می گیرد،از این من،که خویشتن انسانی و متعالی وی است،غافل است.

 

ادامه دارد...


 

 

دیروزی که سرمایه داری سادهء بازاری بر ما حاکم بود و پریروزی که یک تولید سنّتی کشاورزی دُوری و آرام حکومت داشت و به هر حال فرصت های بسیاری بود تا انسان،طبیعت و خداوند،باهم و به هم بیندیشند و با هم پیوند داشته باشند.

 

به ویژه که رژیم های استثمار کننده[در زمان قدیم]،ساده،عامی و کم اثر بودند.امّا امروز،سرمایه داری به عنوان نظامی آمیخته از اقتصاد،فرهنگ،سیاست،جامعه شناسی و قدرت های نظامی است و همچون شبکه ای سرطانی نه تنها جهان را،که انسان ها را از بیرون و درون مسخ می کند و چنانکه می بینیم،بی آنکه بدانیم چگونه و از چه راه،در مسیری می افتیم که تغییر می یابیم،و این تغییر،به گونه ای است و در جهتی است که می خواهند و از پیش ساخته اند.

 

عبادت به عنوان تنها رابطه ای است که می تواند فرد را در چنین نظام وحشتناکی،از مسخ وجودی خویش و از ابتذال انسانی خویش و از فراموشی همهء ارزش های انسان نوعی،باز دارد و رابطهء ما را با کانون هستی برقرار سازد و ما را در جهانی که ماشینیسم و سرمایه داری و سیاست،دارای هجومی سنگین و خرد کننده اند،نگاه دارد و به ما تکیه گاهی استوار بخشد.

 

به گفتهء هایدگر،انسان دارای دو وجود است،یکی وجود اعتباری یا مجازی که مجموعه ای است از رابطه هائی که انسان با پدیده ها،رویدادها و اشتغالات محیط پیرامونش دارد،انگیزه ها،غریزه ها،احساسات،عادات،حسّاسیّت ها و اَعراض وی،او را با پیرامونش ربط می دهند و این «وضع» در وی یک«شخصیّت وجودی» را شکل می دهد که«عَرَضی»است.و رنگ هائی است که شرایط طبیعی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی و شغلی و در یک کلمه،«محیط خارجی»بر «من» می زنند.

 

ادامه دارد...


 

 

نماز در اسلام،به ویژه در آغاز نهضت،هر چند ساعت یک بار در شبانه روز،فرد را از منجلاب زندگی فردی و اقتصادی،که همه،تلاش برای تأمین نیازهای فردی است،بیرون می کشید و در برابر خدا نگاه می داشت.و در حالتی سرشار از احساس و جذبهء وجودی،یا در خلوتی پر از خلوص،و یا در جمعیّتی پر از هیجان و وحدت،جهت وجودی آدمی را در مسیر کلّی تجدید و تصحیح می کرد.

 

روزه نیز رژیم دیگری است،رژیمی که انسان را در برابر یکی از اساسی ترین تمایلات غریزی و فرد خویش نیرو می بخشد و بر آن،در راه ایمان مسلّط می سازد.

 

بی شکّ کسی که میخواهد خود را به آرمان های بلند انسانی ببخشد،باید از زندان کشش های فردی آزاد باشد.متون عرفانی ما،همراه با اَشکالی که به نام عبادت اسلامی در اختیار داریم،مجموعاً ورزشی را خودآگاهانه به ما ارزانی می کند که روح را از افتادن در منجلاب زندگی روزمرّه،و از زندانی شدن در مصرف پرستی،تجمّل پرستی و رقابت های پستی باز می دارد که دستگاه های تجاری بر زندگی ما تحمیل کرده اند و در نتیجهء آن،برای تأمین بار سنگین مصرفی که هر روز سنگین تر می شود،همهء ارزشهای ما قربانی می شود.

 

ویکتور هوگو می گوید:بی نهایت کوچک در برابر بی نهایت بزرگ قرار می گیرد و این یعنی نماز.

 

مقصود از عبادت،اتّصال وجودی مستمرّ میان انسان و خداوند است.خداوندی که سرچشمهء معنی،زیبائی،هدف و ایمان و همهء ارزش های انسانی ماست و بی او،همه چیز در منجلاب پوچی،عبث و ابتذال فرو می افتد.نقش عبادت،امروز به مراتب بیش از دیروز و پریروز است.

 

ادامه دارد...


 

 

بنابراین سوّمین بعد تکامل تاریخی به سوی کشف یا خلق آزادی جوهر انسان است:آزادی سیاسی،فکری،هنری،اعتقادی.آزادی چگونه زیستن و آزادی انتخاب کردن،دستاورد عزیز انسان در طول تکامل خویش است.

خود را به بهشت رساندن،در حالی که دیگران را در جهنّم زندگی و زمین رها می کنیم،نوعی گریز ریاکارانه و رندانه ای است که از طرز فکری تاجرانه سر می زند و البتّ بهشت،جای چنین انسانهائی نیست.

 

از نظر اسلام و بالأخص شیعه،انسانی که به سنّ تکلیف رسید،بیدرنگ مسئولیّت های فردی،که مرحلهء خودسازی او را در بر دارد،با مسئولیّت های جمعی،که رسالت اجتماعی و سیاسی او را تشکیل می دهد،همانند با هم به وی خطاب می شود.نماز و روزه در همانحال تکلیف آدمی می شود که امر به معروف و نهی از منکر.

 

بنابراین سه بعد اساسی ساختمان بشر مشخّص است،اکنون باید شیوهء پرورش هماهنگ این سه بعد را مشخّص کرد.به طور خلاصه این سه بعد را باید مداوم و همزمان با:عبادت،کار،مبارزهء اجتماعی تبلور بخشید و تقویت کرد.

 

یک)عبادت:لازم به گفتن نیست که عبادت،به معنای انجام فرم های سنّتی و اوراد لفظی(آنچنانکه اکنون در میان مذهبی های سنّتی رایج است)نیست.ریشهء لغوی عبادت،عمق و دامنهء آن را در فرهنگ ما نشان می دهد.«عُبِدَالطریق» دربارهء راهی گفته میشود که کوفته شده و رهرو را نرم و آسان و مطمئنّ و سریع به هدف می رساند.در اینجا می بینیم که عبادت،یک مسئلهء وجودی است و اساسا به معنای خودسازی.

 

وجود آدمی که با اغراض،تمایلات و عادات انحرافی،کشش های ناهمگون و پرت از راه و خودخواهانه را بر ما تحمیل می کند،باید در زیر دست آگاهی و ارادهء آدمی و با یک رژیم سخت و مقیّد،«تصفیه،تزکیه و زلال» گردد و به اخلاص رسد.اخلاص،یکتائی وجودی آدمی است در راه ایمان،در راه ارزشهای متعالی انسانی،در راه،خویش را به تمامی به خدا سپردن،در راه خلق،و از نفی خویش به اثبات خویش رسیدن:تجربهء عمیقی که فرهنگ عرفانی ما بیش از همهء فرهنگ ها در جهان از آن سرشار است.

 

ادامه دارد...