سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

40.فرهنگ اسلامی تنها یک فرهنگ روحی و اخلاقی و متافیزیک مذهبی مانند بودائی و ...نیست؛بلکه یک فرهنگ اجتماعی و سیاسی و مسئولیت زا نیز هست.

41.ساختمان کمپانی تنباکو را که در تهران میسازند،نگاه کنید!این همه برج و بارو و آن دیوارهائیکه ده متر عرض دارد چرا؟تنباکو که این جور برج و بارو لازم ندارد،این یک پایگاه سیاسی و نظامی است.میرزا احساس مسئولیت کرد،اعلام کرد...[ دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست].

42.در جنبش تنباکو،هیچکس نجنگید،نه کاری کرد،فقط و فقط مصرف نکردند،فقط مقاومت منفی دسته جمعی کردند که اولین درخت استعماری را که به صورت صریح و روشن در اینجا غرس کردند و میخواست ریشه بدواند ریشه کن کرد.

43.بعد از این نهضت تحریم تنباکو و مقاومت منفی علیه کمپانی رژی بود که گاندی نهضت منفی علیه انگلیس و تحریم استعمال منسوجات و کالاهای انگلیسی را در سراسر هند اعلام می کند و می بینیم که با دست خالی،امپراطوری کبیر را خلع ید می کند و دستش را قطع می سازد و انگلستان در اوج قدرتش آن قارهء زر خیز را از دست می دهد.

44.خطرناک ترین و در ضمن،ناشناخته ترین و پنهانی ترین قیافهء استعمار غربی،امپریالیسم فرهنگی و فکری اوست که اول فکر و تعصب و اندیشه را از بین می برد،طرز برداشت ما را از دین تغییر می دهد و جادهء نفوذ و زمینهء استقرار خودش را در اذهان و در متن جامعهء غیر اروپائی می کوبد و صاف می کند و هجوم اقتصادی و نظامی را به دنبال می آورد.اگر امپریالیسم فرهنگی وجود نداشت،راه نفوذ،باز نمی شد.

45.همهء کسانی که به عنوان رهبران انقلابی قرن بیستم وابسته به جامعهء ملت های مغضوب در زمین شناخته شده اند،این اصل را شعار خود ساخته اند:اصل طرد ارزشها و قالب های فرهنگی غرب و بازگشت به اصالت ها و ارزش های فرهنگی خویش.

46.در صدر همهء نهضت هائی که در برابر هجوم فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی استعمار غربی عکس العمل ایجاد کرد و به پای خیزی و رستاخیز به وجود آورد،چهره های علمای مترقی و شجاع و آگاه اسلامی را می بینید و در عوض،در زیر پای هیچ کدام از قراردادهای استعماری،امضای یک عالم اسلامی[آخوند نجف رفته] وجود ندارد.

47.در اسلام،مانند مسیحیت،روحانیت یک سازمان اداری متشکل ندارد که بتوان در باره اش یک قضاوت عمومی کرد.

48.این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و هم چنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان که با تودهءمردم و نسل خودشان(بر خلاف روشنفکران فرنگی مآب امروز)تفاهم و تبادل فکری داشتند،اعلام خطر کردند که اروپا نیامده که فقط و فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کند و منابع زیرزمینی و معادن گرانبها را به یغما ببرد؛بلکه در عین حال همهء منابع ثروت انسانی و سرمایهء فرهنگی و فضائل اخلاقی و ریشه های سنتی و مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هر چه موجودیت ملی ما را می سازد نیز غارت می کند و به لجن می کشد.

ادامه دارد......


 33.زن متجدد،ازقید های منحط سنتی رها شده است،اما در عین حال،یک سلسله ضعف های اخلاقی را کسب کرده است که در تیپ سنتی اش از آنها مبرّا بود.

34.اما برای یک زن روشنفکر،رها شدن از این قید ها،یک موفقیت و کمال محسوب می شود و قابل ستایش است.زیرا وی در رهائی از این قید ها،آزادی را به دست آورده است.در حالیکه زن متجدد در رهائی از این قید ها،از انحطاط به فساد و انحراف افتاده است و این یک سقوط بیشتر است.زن روشنفکر در این رهائی از قید به مسئولیت رسیده است و زن متجدد،یک لاابالی بی قید و بی مسئولیت است.

35.این دو زن هیچ و پوچ،یکی سنتی و دیگری مدرن،هر دو در برابر زن روشنفکر احساس حقارت می کنند و چون ارزشهای وجودی او را فاقدند،میکوشند تا از طریق نمودهای جنسی یا مالی و تجمل پرستی های مبالغه آمیز،بی نمودی های خویش را در برابر زن روشنفکر،جبران نمایند.

36.استعمار مثل گربه،راحت و بی سروصدا وارد افریقا شد،کسی نفهمید کی و از کجا وارد شد.وقتی فهمیدند که دیدند صحبت از این است که آیا برای حکومت بر کشور افریقائی،خودِ افریقائی ها هم حق رأی دارند یا نه؟!به قول یکی از دانشمندان شان:وقتی اروپائی ها آمدند،ما زمین داشتیم و آنها انجیل؛اما حالا آنها زمین دارند و ما انجیل!

37.چرا استعمار حاضر است که افریقائی های بربر و عرب را که همواره نژادشان را تحقیر می کند و آنها را موش صحرائی می نامد،فرانسوی بنامد؟و دلش می خواهد او را در ملیت خودش محو کند،جزء نژاد برتر و آقا تلقی اش نماید،اما او خود را مسلمان احساس نکند؟برای اینکه اگر این بابا خودش را مسلمان احساس کرد،یک مرتبه خودش را متصل به هزار و سیصد سال تاریخ و اندیشه و تمدن و فرهنگ و هنر و نبوغ و حماسه می یابد و نمی شود بر او سوار شد.باید خلع فرهنگ شود و یک فُکُلی متجددی بشود که آرزویش شبیه شدن به فرنگی است.

38.نهضت بیداری شمال افریقا از روزی شروع می شود که محمد عبده از مصر آمد به مغرب(تونس و مراکش و الجزایر)،علمای شمال افریقا را جمع کرد.علمائی که رفته بودند توی پوست اندیشه ها و دانش های متحجری که حرکت ندارند و احساس مسئولیتی ایجاد نمی کنند و به آنها گفت که فعلا رشته های علوم قدیمه را رها کنید و فقط و فقط به تفسیر آگاهانهء قرآن و شناساندن قرآن به مردم مشغول شوید.

39.کسی می تواند ارزش انقلابی و اجتماعی این تغییر بینش و روشنفکری مذهبی را درست دریابد که وضع فکری حوزه های علوم قدیمه را بشناسد،نقشه های فرهنگی استعمار را به خصوص در قرن نوزدهم بشناسد و نیز اثر انقلاب فکری و فرهنگی را در انقلاب و بیداری اجتماعی،مثلا در رنسانس و پروتستانیسم اروپای قرون وسطائی بشناسد.این فریادی بود که سید جمال الدین اسدآبادی بلند کرد.

ادامه دارد......


 

 

27.با تولد پیامبر اکرم(ص)،آتشکدهء آتش های دروغین خاموش شد:چون اینها آتش اهورامزدا نبودند،آتش اهورامزدا یکی است،اما این آتش ها سه تا بودند:آتش گشتاسب در آذربایجان مال اشراف و شاهزادگان،آتش برزین مهر متعلق به دهقانان و آتش پارس در استخر متعلق به روحانیون زرتشتی:آتش زور و آتش پول و آتش تخدیر افکار مردم به نام دین.

 28.این موضوع،کیفیت نگاه و مأموریت اسلام را به این جهان و در این جامعه بیان می کند.

 

29.حقیقت را باید آنچنان که هست،شناخت؛نه آنچنانکه می پسندند.جهاد را نباید به دفاع توجیه کرد.دفاع،احکامی دارد و جهاد،احکام دیگری.اسلام جنگ حق و باطل از آدم تا انتهای تاریخ(آخر الزمان)است.معنای اسلام،همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و افکار و عقاید و مذاهب نیست.

 

30.جوامع عقب مانده،بیشتر از جامعه های پیشرفته،لوکس پرست هستند.در جامعهء ما زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد، و زنان عامی بیشتر از زنان تحصیلکرده یا روشنفکر،جواهر باز هستند.

 

31.زن متجدد،درست مثل زن متقدم است.هر دو پوچ و هر دو در برابر تیپ زن کمال یافته و با فضیلت،عقده دار حقارت.هر دو برای جبران کمبود ارزش های انسانی شخص و شخصیت خویش،به دنبال استخدام وسایل و استعمال مظاهر جلب کننده و جبران کننده و در جای خالی کرامت و ارزش و زیبائی و سرمایهء اندیشهء روح.هر دو تیپ از یک نوع کمبودهائی رنج می برند و رنجشان ناشی از تضادی است که میان دو حیثیت یا وجود انسانی بالذّات شان و وجود یا حیثیت اجتماعی بالغیر شان ایجاد شده است:وجود ذاتی شان پوچی مطلق و حیثیت اجتماعی شان تنها به سبب پدر یا شوهر و این دو نیز به سبب پول است.

 

32.زن متجدد ما درست همان زن اُمُّل پولدار سابق است که فقط تیپش عوض شده است.و گرنه سطح اندیشه و نوع بینش و عمق احساس و درجهء خودآگاهی و رشد معنوی و مسئولیت اجتماعی و روشن بینی اعتقادی و وسعت جهان بینی و تکامل ارزش های اخلاقی او در هر دو تیپش یکی است.گرچه از بسیاری قید های متعصبانهء قدیم رها شده است؛اما یکی انگاشتن رهائی و آزادی،اشتباه دیگری است:رهائی یک مسئلهء عدمی است،جنبهء منفی صرف است.در حالیکه آزادی یک مسئلهء وجودی است.رهائی یک وضع است و آزادی یک خصلت،یک درجهء تکاملی انسانی که با رنج و آگاهی و رشد کسب می شود.فرق است میان کسی که از زندان خلاص می شود در حالیکه دشمن آزادی است،با یک انسان تکامل یافته و خودآگاه که ممکن است زندانی شده باشد.

 

ادامه دارد......


 

18.اقبال با توجه به نوع جهان بینی اش،خود را بر انگارهء علی(ع) ساخته است:یعنی انسانی با دل شرق و با دِماغ غرب.مردی که هم درست و عمیق می اندیشد و هم زیبا و پرشکوه عشق می ورزد.مردی که هم با درد های روح آشناست و هم با رنج های زندگی.کسی که هم خدا را می شناسد و هم خلق خدا را.

19.هم چنین به عنوان اندیشمند پی برده است که چشم خشک علم(به تعبیر فرانسیس بیکن)چشمی نیست که همهء حقیقت را در عالم بیابد.هم چنین احساس می کند که یک دل شیدای عاشق تنها با ریاضت و تصفیهء باطن و تزکیهء نفس به جائی نمی رسد،زیرا انسان وابسته به جامعه و وابسته به زندگی و ماده است و نمیتواند به تنهائی خودش را در ببرد.

 

20.وقتی می گوئیم اقبال مصلح است یا متفکران بزرگ بعد از سید جمال به عنوان مصلحان قرن اخیر در دنیا معرفی شدند،به این عنوان نیست که آنها طرفدار تکامل تدریجی و اصلاح ظاهری جامعه بودند،نه!بلکه به یک معنی طرفدار انقلاب عمیق و ریشه دار بودند،انقلاب در اندیشیدن،در نگاه کردن،در احساس کردن،انقلاب ایدئولوژیک،انقلاب فرهنگی.

 

21.چگونه امکان دارد که انسان در محیطی زندگی کند و از آن محیط اثر نپذیرد؟

 

22.محیط،فرد را می سازد،همچنانکه فرد نیز بر محیط می تواند اثرگذار باشد [اگر چنین امکانی برای فرد در جامعه نبود،مسئلهء مسئولیت معنی نداشت] و این اثرگذاری به میزان قدرت اراده و خودآگاهی پیشرفته و تجهیز علمی و تکنیکی فرد بستگی دارد.

 

23.من در این مسئله،یعنی اصالت و تقدم فرد بر جامعه یا جامعه بر فرد،نظر ویژه ای دارم:فرد و جامعه دائما در حال ساختن و پرداختن یکدیگرند،اما آنچه من در این زمینه اندیشیده ام،این است که در اینجا عامل سومی هست که فراموش شده است و آن عامل،رشد و تکامل فرد است.اولا باید پرسید که در کدام مرحلهء رشد فرهنگی و مدنی جامعه؟و نیز کدام فرد؟ثانیا تنها در یک مبارزهء اجتماعی است که انسان،رشد طبیعی و راستین می یابد.در انزوا،فیلسوف،شاعر،پارسا،عابد می توان ساخت اما مسلمان مسئول، نمی توان ساخت.

 

24.در یک جامعهء فاسد نیز،فرد صالح می تواند وجود داشته باشد یعنی می تواند ساخته شود و مسئولیت فردی از همین جا پدید می آید ولی با این قید:مسئولیت فرد،دادن خودآگاهی به خلق است و مبارزه با همهء عوامل انحرافی و بیمار کننده و ضد ترقی و سلامت و حقیقت.(امر به معروف و نهی از منکر حقیقی بدین معنی است نه به آن معنی خنک و نفرت انگیز رایج).

 

25.امر به معروف و نهی از منکر یعنی رسالت فرد در سرنوشت جامعهء خویش و مکتب اعتقادی که به آن معتقد است،یعنی همان مسئولیت روشنفکر،مسئولیت یک انسانِ مسلکی،یک انسان معتقد به ایدئولوژی،یک فرد حزبی وابسته به زمان و به انسانیت امروز.

 

26.کلمهء رنسانس (نوزائی) به معنای واقعی کلمه برای این نهضت خیلی پر معنی تر است و با توجه به روح و معنائی که رهبران و پیروان نهضت اسلامی از آن احساس می کرده اند،این لغت مناسب تر است تا رنسانس برای آن نهضت ضد قرون وسطائی.زیرا ما معتقدیم و تاریخ هم به روشنی نشان می دهد که اگر جامعهء ما تجدید تولدی بکند،مانند تولد درخشان نخستین،حیاتی بارور و نیرومند و مترقی خواهد یافت.

 

ادامه دارد......


نظر

 

9.توحید - به معنای وحدت ذات خدا – انعکاسات و التزامات منطقی این جهانی و مادی و انسانی دارد.اعتقاد به توحید در عین حال زیربنای وحدت بشری و همچنین زیربنای وحدت طبقاتی انسانی و نیز به معنای بنای یک وحدت عام در هستی است که در آن،انسان در مسیر طبیعت،تکامل پیدا می کند.این معنای توحید اسلامی است و این نه تنها زیربنای فلسفی و مذهبی است؛بلکه زیربنای فلسفهء تاریخ،جامعه شناسی و انسان شناسی و زندگی شناسی بشری نیز هست.

10.چهار بُعد توحید:جهان بینی،تاریخ،جامعه،انسان.

11.اسلام کنونی به ما تحرک نمی دهد،بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت میدهد،به معنای قناعت و صبری که خودمان می گوئیم؛نه به معنائی که اسلام گفته است.(که این دو معنا اصلا با هم متناقضند) به معنای ناامیدی از آنچه هست و بدبینی به طبیعت و به زندگی و جامعه و حیات اسلام و همهء امید ها را به بعد از مرگ موکول کردن،به نام متدیّن بودن. .

12.اقبال با مکتب خویش و اساسا با هستی خود نشان می دهد که اندیشه ایکه به آن وابستگی دارد،یعنی اسلام،اندیشه ای است که در عین حال که به دنیا و نیازهای مادی بشر،سخت توجه کرده است،اما باز دلی به آدمی می بخشد که به قول خودش:زیبا ترین حالات زندگی را در شوق ها و در تأمّلهای سپیده دم و صبحگاه می بیند.

13.بزرگترین اعلام اقبال به بشریت این است که:دلی مانند عیسی(ع) داشته باشید،اندیشه ای مانند سقراط و دستی مانند دست قیصر،اما در یک انسان،در یک موجود بشری،بر اساس یک روح و برای رسیدن به یک هدف.مانند خود اقبال.وی هم بیداری سیاسی زمان خود را در اوج داشت و هم غرب امروز،وی را یک متفکر و فیلسوف معاصر میداند.

14. بزرگترین انتقادی که اومانیسم [مکتب انسان گرائی] و روشنفکران آزاد اندیش قرون جدید نسبت به مذهب داشته و دارند این است که اعتقاد مذهبی که بر پایهء قاهریت مطلق ارادهء آسمانی یعنی مشیّت الهی و مقهوریت مطلق ارادهء زمین یعنی خواست انسانی استوار است،منطقا انسان را بازیچهءبی اراده و ناتوان دست قوای غیبی نشان می دهد...

15.اما اسلام می فرماید:شما را گرامی داشتیم و برّ و بحر و زمین و آسمان را در اختیارتان نهادیم و روح خویش را که اراده و قدرت ابداع و انتخاب و رهبری و تدبیر و خودآگاهی و استخدام و اندیشیدن و استعدادهای مافوق طبیعی است،در شما دمیدیم تا بدانیم کدامتان نیک کردار ترید.

16.اقبال در سیر عرفانی خویش با قرآن به این اصل،یعنی اصالت عمل و مسئولیت در انسان رسیده است؛یعنی به آنچه که اومانیست ها یا اگزیستانسیالیست ها و رادیکالیست ها می کوشند تا با نفی مذهب و انکار خدا،بشر را به آن برسانند.

17.وی از آن کهنه پرستانی نیست که که بدون اینکه بشناسند،با هر چه نو است،دشمنی می ورزند.نیز مثل آنهائی نیست که بدون داشتن جرأت انتقاد،مقلّد غرب می شوند؛بلکه او از طرفی علم را استخدام می کند و از طرف دیگر،عدم کفایت و نقصان علم را برای تکافوی همهء نیازهای معنوی و همهء مقتضیات تکامل بشری احساس می کند و برای تکمیلش راه حل دارد.

 

ادامه دارد......


نظر

 

1.ظهور اقبال نشان می دهد که فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی و ایمان اسلامی،استعداد خودش را در ساختن و پرداختن اندیشه ها و شخصیت هائی در سطح جهانی حفظ کرده است.

 

2.کسانی که از جهل مردم و از خواب مردم و از تعصبهای تنگ نظرانهء بینش عوام تغذیه می کنند،بزرگترین دشمن شان،دشمنان رویاروی اسلام نیستند،دشمن اینها،استعمار نیست،دشمن اینها کفر نیست،بلکه کفر و استعمار،پشتوانهء اینهاست،دشمن اینها مسلمانان بیدار کننده و راستین و درستند.اقبال ها می توانند عوامل ارتجاعی را نابود و مسلمانها را بیدار کنند.روشنفکرهای متجدد مآب فرنگی مآب،کوچکترین تأثیری روی توده های مردم مسلمان ندارند.

 

3.بی شک جامعهء شیعه،بیش از جامعهء بزرگ اسلامی غیر شیعه،مدیون این مرد است و باید از او ستایش کند،چه،او یک شیعه در جامعهء شیعی نیست که ستایش اش از علی(ع)،وجههء عمومی و حیثیت و پاداش برایش داشته باشد.

 

4.هنگامیکه یک انسان بزرگ را می شناسیم که در زندگی موفق زیسته است،روح او را در کالبد خویش می دمیم و با او زندگی می کنیم،و این ما را حیاتی دوباره می بخشد.

 

5.من یک انسان هستم و در این طبیعت و در این جهان بزرگ،باید بدانم که به نام یک موجود انسانی چه کاره هستم؟برای چه آمده ام و برای چه باید زندگی کنم و معنای آفرینش و روح و تدبیری که بر آفرینش تسلط دارد چیست؟

 

6.من وابسته به جامعه و امتی به نام امت اسلامی هستم و سرشتم و سرنوشتم و احساس و تربیتم با این امت پیوند دارد و این امت در وضعی است و از عواملی رنج می برد که من نمی توانم در برابرش بی مسئولیت بمانم.نمیدانم بر چه مبنائی احساسم را استوار سازم و به چه چیزی معتقد باشم؟

 

7.از طرفی تمام پریشانی هائی را که بشر قرن بیستم و بشر متمدن امروز دارد،من هم دارم و اگرچه من شرقی از این تمدن جدید استفاده ای نمی برم و از مواهبش بی بهره هستم،ولی از همهء فساد ها و رنج ها و بیماری ها و بدبختی هایش برخوردارم و حتی بیشتر از خود اروپائی ها؛در عین حال،درد ها و پریشانی های یک جامعهء عقب مانده را نیز باید احساس کنم.از بیماری های روحی و یأس های فلسفی و تنهائی و از همهء انحطاط ها و انحرافات و فسادهای قرن بیستم و تمدن پیشرفتهء جدید،باید در رنج باشم.

 

8.من وقتی به اقبال می اندیشم،علی گونه ای را می بینم:انسانی را بر گونهء علی(ع)؛اما بر اندازه های کمّی و کیفی متناسب با استعدادهای بشری قرن بیستم.

 

ادامه دارد......


نظر

شصت و دو) قرآن همه جا شیطان را هولناک می نامد و خطرناک،اما در اینجا،ضعیف می خواندش،زیرا اینجا سخن از قتال است و با مجاهدان سخن می گوید.توفیق شیطان،نه به خاطر آن است که قوی است و نه به علت آنکه مردم ضعیف؛بلکه اینها همه زادهء جهل است.فقط باید مردم آگاه شوند.آنچه پیامبران به قوم خویش بخشیدند،سلاح و قدرت نبود،پیام و حکمت و خودآگاهی و نور بود.

شصت و سه)خنّاس:هر عاملی که تو را از راه به در می برد و تو را به خود می گیرد،در خود غیب می کند.

وسوسه:عاملی که تو را مبتلا می کند به شری یا پوچی ای که نه سودی در بر دارد و نه ارزشی...

شصت و چهار) و امروز در نظام سرمایه داری و ماشین،در سلطهء استعمار پنهان و  استعمار نو،در توطئهء مسخ کنندهء استعمار فرهنگی،در بیماری استعمار زدگی،تکنیک پیشرفته و مغزشوئی،آن سه طاغوت فاجعه آمیزتر از از همه وقت،دست اندر کار مسخ انسانند.

شصت و پنج) خطر بزرگ،برای انسان امروز،انفجار بمب اتمی نیست،استحالهء ماهیت انسان است،انسان زدائی نوع بشر.او دیگر انسان نیست.آزاد است و تنها برای برده شدن تلاش می کند.کنار خانهء سارق،در صفی طولانی انتظار می کشد تا نوبت غارت شدنش بشود...

شصت و شش) استبداد سیاسی،تبعیض اجتماعی،بهره کشی وحشیانهء قدیم در غرب،رانده شده است،اما همگی خشن تر از همیشه،به صورت نظام سرمایه داری باز گشته است و در نقاب لیبرالیسم و دموکراسی خود را مخفی کرده است.

شصت و هفت) در طول این چهارده قرن،هیچ زمانی نبوده است که بتواند همچون زمان ما،این سورهء شگفت [سورهء ناس] راتفسیر کند.زیرا در طول پانصد قرن سرنوشت آدمی در زمین،هیچگاه همچون قرن ما،خناس،آدمی را قربانی وسوسه های پیدا و پنهان،خودآگاه و ناخودآگاه خویش نکرده است،هیچ گاه شرّ وسواس این چنین،صدورالناس را به تباهی نکشانده است.آری،هرگز،این آخرین آیه های اعجازانگیز و بلیغ وحی،در زمین،این چنین صریح و شدید،تأویل نشده است!

شصت و هشت) وجدان مجروح و آگاه روشنفکر راستین امروز،از این فاجعه است که بر خود می لرزد و به فریاد آمده است؛تنها اوست که معنی وسواس را می شناسد و دامنه و عمق فاجعهء وسواس زدگی انسان را حس می کند.او در کنار کشتن حقِ انسان،می نگرد که حقیقتِ انسان کشته می شود.

شصت و نه) شگفتا!در سورهء فلق،از سه شرّ سخن می گوید،اما بر یک صفت خدا تکیه می کند:فلق!اما در سورهء ناس،از یک شر سخن می گوید و بر سه صفت خدا تکیه می کند:ربّ،ملک،اله!آن سه شر،فاجعه های بیرونی قدرتهای ضد انسان،که حق او را می کشند،و این یک شر،فاجعهء درونی که حقیقت او را می کشد.وسواس فاجعهء مردم کش است و زهری که این مار سه سر صد چهره بر جان آدمی می ریزد،و مگر نه،ابلیس در هیأت ماری،آدم را فریفت و از بهشت خدا راند؟

 

هفتاد) تیغ را بر حلقوم اسماعیلِ خویش بنه،تا توان آن را بیابی که تیغ را از دست جلاد بگیری!

هفتاد و یک) اگر امامت نباشد،اگر رهبری نباشد،اگر هدف نباشد،اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد،چرخیدن بر گرد خانهء خدا،با چرخیدن بر گرد خانهء بت،مساوی است.

... پایان ...

 


نظر

پنجاه و شش) توحید و شرک،دو نظریهء فلسفی صرف نیست،بلکه واقعیتی زنده و زاینده در عمق فطرت انسان،متن زندگی و در قلب درگیری و تضاد و حرکت تاریخ و جنگ طبقاتی مردم است.شرک مذهب است،مذهب حاکم بر تاریخ.تریاک مردم!بندگی مردم با تنها عامل آزادی مردم،مرگ و ذلت مردم،با سرمایهء حیات و عزت مردم!چگونه؟با مسخ مذهب به وسیلهء مذهب!نفاق بزرگ تاریخ:ابلیس در ردای تقدس الله!توحید در خدمت شرک!مذهب در دست خداوندان زمین،آیات اهریمن!خنّاس!

پنجاه و هفت) تثلیث،سه شریک یک شرکت! اولی سر خلق را به بند آورده است و دومی جیبش را خالی کرده و سومی،شریک هردو،در سیمای روحانی در گوشش خوانده است که:هر اعتراضی،اعتراض بر مشیّت الهی است،به داده و نداده اش شاکر باش!امر به معروف و نهی از منکر؟آری؛اما اولا شرطش این است که علم و تقوی داشته باشی و ثانیا یقین به تأثیر و حصول نتیجه اش داشته باشی و ثالثا اگر احتمال ضرری باشد،تکلیف ساقط است!!!

پنجاه و هشت) اما عمل امام حسین(ع) را می بینیم که خود در وصیتی که به برادرش محمد حنفیه نوشت،رسما اعلام کرد که برای امر به معروف و نهی از منکر قیام می کند، و دیدیم که ضرر و حتی خطر داشت و ظاهرا نتیجه و اثر نداشت!(می بینید مذهب علیه مذهب،اسلام علیه اسلام و تشیع علیه تشیع را؟؟؟)

پنجاه و نه) بردگی را می کوبی،خواجه،خان می شود و برده را دهقان می کند،فئودالیسم را به انقلاب کبیر می شکنی،خان،سرمایه دار می شود و دهقان را کارگر می کند!

شصت) خاندان محمد(ص) کشته و زندانی،قربانی غصب و ظلم و قتل عام و اسارت و خاندان ابوسفیان و عباس،وارث محمد(ص)!علی در برابر،برای ادامهء سنت پیامبر(ص)پایداری می کند و رهبران راستین دویست و پنجاه سال با خلافت می جنگند و شهید می شوند و پیروان حق پرست شان،پرچم ولایت را در حکومت ظلم به دوش می کشند و راه سرخ تشیع را در حاکمیت سنت جاهلی و خلافت اشرافی پیش می گیرند و برای نابودی رژیم جور و نظام ظلم،امامت و عدالت را شعار مذهب خویش می گیرند.و پس از هزار سال جهاد و شهادت در راه امامت و عدالت،ناگهان خلیفه شیعه می شود و سلطنت صفوی وارث ولایت علوی می گردد و دارالخلافه،عالی قاپو.در اروپا رنسانس بر کلیسا پیروز می شود و علم جانشین دین می گردد و مدارس قدیمه(اسکولا)در برابر دانشگاه های جدید،متروک می شوند و دانشمندان،روحانیون را به گوشه های معابد می رانند؛بلعم باعورا از کلیسا به دانشگاه می آید!

شصت و یک) تقوی از ریشهء وقی به معنی حفظ کردن است؛نه پرهیز کردن.معنی مثبت دارد و منفی ترجمه کرده اند تا منفی بفهمند و منفی عمل کنند.تقوای ستیز است و نه [فقط] تقوای پرهیز!

ادامه دارد...


نظر

 

چهل و نه) اما اسلام ابراهیم(ع) و محمد(ص)به ما آموخته است که الله از چنین مقدس خودپرست بیزار است،اگر یک روز،کسی از کار خلق غافل ماند و روز را به سر آرد و به سرنوشت جامعه اش نیندیشد و در راه اصلاح آن نکوشد،نه تنها گنهکار است،که حتی مسلمان هم نیست![من اصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین،فلیس بمسلم]

پنجاه) تصوف،بی آنکه بر عرفات و مشعر بگذرد،از منی آغاز می کند و در منی می ماند؛و فلسفه تا مشعر می آید و به منی نمی رسد؛و تمدن،بی مشعر و منی در عرفات ساکن است و اسلام از عرفات آغاز می کند و بر مشعر می گذرد،گذری مسئول و مهاجم،و آنگاه،به منی می رسد،مرحلهء ایده آل و عشق!و در منی!سرزمین عشق،عجبا که در آن،هم خدا و هم ابلیس!

پنجاه و یک) بندگانی که رسالت آزادی انسان را از آدم تا آخرالزمان بر دوش دارند،و دامنهء جنگ برای آزادی را تا اعماق فطرت خویش گسترش داده اند! و صحنهء جهاد را از بدر تا منی کشانده اند،بندگانی که معنی آزادی را تا چنین اوجی می فهمند!آزاد شدن نه تنها از فرعون،که از اسماعیل نیز!نه تنها از دشمن،که از خویش هم!

پنجاه و دو) پیروزی،تو را به آسودگی نکشاند.زمام منی را که به دست گرفتی،سلاح را از دست مگذار،که ابلیس را اگر از در برانی،از پنجره باز می گردد،در بیرون بکوبی،در درون سر بر می دارد،در جنگ ناتوان کنی،در صلح توان می یابد،در منی نابودش کنی،در من نابودت می کند...

پنجاه و سه) وسواس هزار نقاب دارد،در جامهء سیاه کفر عریانش کنی،ردای سبز دین بر تن می کند،در چهرهء شرک رسوایش کنی،نقاب توحید بر چهره می زند،بتخانه را بر سرش ویران کنی،در محراب،خانه می کند.در بدر خونش را بریزی،در کربلا انتقام می گیرد،در خندق مدینه شمشیر بخورد،در مسجد کوفه پاسخ می گوید،در احد،بت هبل را از دستش بگیری،در صفّین،قرآنِ الله را بر سر دست می گیرد...ابلیس،دشمن هفت رنگ است و هفتاد دام!دیروز،زندگی اسماعیل را بهانهء فریب تو کرده بود؛امروز،ذبح اسماعیل را می تواند مایهء غرور تو کند!

پنجاه و چهار) مبادا سرنوشت همهء نهضتها،سرانجام شوم همهء انقلابها تکرار شود،که سرنوشت اسلام نیز در تاریخ پیش نیاید و پس از فتح مکه،تسلیم شدن ابوسفیان را اسلام آوردن وی نپنداری!و پس از پیروزی رسالت در بیست و سه سال جهاد و سقوط شرک در جبههء خارج و شکستن اشرافیت در چهرهء بت و غلبه بر جاهلیت در وجود قریش،باید سه پایگاه زر و زور و تزویر،که در بدر و احد و فتح[مکه] به زانو در آمد،طی یک دوران دویست و اند سالهء امامت،با استمرار جهاد،با ادامهء رمی جمرات پس از سقوط پایگاه عقبه،ریشه کن شود تا شرک،جامهء توحید نپوشد،خناس که در آن سوی خندق شکست خورده است،به این سوی خندق نخزد و جاهلیت،وارث اسلام نشود،که اگر در سقیفه،جشن،جشن پیروزی گرفتی،جلاد در نقاب خلافت رسول الله(ص)،هرچه را در عرفات و مشعر و منی به دست آورده ای،در کربلا به خون می کشد و بر آب فرات می دهد!

پنجاه و پنج) فکر میکنم اعلام خطر به شخص پیغمبر که به خدا پناه بر،و نشان دادن شر هائی که در کمین اوست،و بخصوص قرار دادن دو سورهء فلق و ناس،که در سالهای اول بعثت نازل شده،در آخرِ قرآن،اشاره ای است به آنچه پس از او،در امّتش پدید آمد و اشرافیت و شرک و سنت های جاهلی،در سیمای اسلام،دوباره احیاء شد!

ادامه دارد...

 


نظر

چهل و یک) آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند،آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است،آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام را بشنوی،تا حقیقت را اعتراف کنی،آنچه تو را به فرار می خواند،آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه می کشاند،و عشق به او،کور و کرت می کند؛ابراهیمی ای و ضعف اسماعیلی ات،تو را بازیچهء ابلیس می سازد.در قلهء بلند شرفی و سراپا فضیلت،در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش،از بلند فرود می آیی،برای از دست ندادنش،همهء دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی؛او اسماعیل توست،اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد،یا یک شیء،یا یک حالت،یک وضع،و حتی،یک نقطهء ضعف!

چهل و دو) ابراهیم،باز هم یک انسان می ماند.و نه انسان ذهنی ساخت فیلسوف ها و شاعر ها و عارف ها،انسانی عینی،واقعی.با همهء عواطف طبیعی بشری،انسانی ساخت خدا!

چهل و سه) امر ارشادی،امری است که اگر شارع هم نمی گفت،باز به حکم عقل لازم بود و به عبارت دیگر،امر ارشادی امری است که شارع به وسیلهء آن،انسان را به حکم عقل متوجه می سازد.

چهل و چهار) وقتی حقیقت در کنار زندگی قرار میگیرد،خیلی ها حق طلبند؛بی درد سر؛اما وقتی حق در برابر زندگی قرار می گیرد و حق پرستی اسباب زحمت می شود،آخرین فریب انسانی که هم آگاه است و هم مسئول،توجیه است.یافتن راهی که بتواند نگه دارد و بماند،اما وجدانش را هم به گونه ای تخدیر کند...

چهل و پنج) این مناسک،رسالهء عملیه نیست؛رسالهء فکریه است...در آخرین سفر،با خود اندیشیدم که چرا آنچه را کارگردان حج،خود معین نکرده است،من معین کنم؟اگر می بایست تعیین می شد،تعیین کرده بود،آیا اینکه این سه را تعیین نکرده است،خود یک نوع تعیین نیست؟یعنی در هر بتی،دو تای دیگر نیز نهفته است و در هر رمی،رمی آن دو بت دیگر را نیز نیت کن!

چهل و شش) آنچه باید ذبح می کردی،اسماعیل نبود،بند اسماعیل بود،دست آویز ابلیس،اسماعیل،خود محبوب خداست،عطیهء خداست،او را خدا خود به تو بخشید و اکنون خدا بود که فدیه اش را خود پرداخت!

چهل و هفت) بیش از یک میلیون مسلمان سراسر جهان،نباید حج را به پایان برند و بی آنکه به هم بیندیشند و با هم بر روی زمین پراکنده شوند و در لاک زندگی فردی و قومی خویش خزند.

چهل و هشت) زاهد نیز خودپرستی است چون مادّی.مادی تکنیک را وسیله می کند و زاهد،مذهب را،مادی علم را ابزار لذت خویش می کند و زاهد،خدا را و هر دو یک نوع بهشت را می طلبند:او در این دنیا و این در دنیای دیگر!

ادامه دارد...