سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

و خیلی ها هم که خودشان را پاک راحت کرده اند،و همان رییسه ترین عضو وجودشان،یعنی شکم شان را دل نامیده اند.و به جای آن همه فلسفه و مذهب و عرفان و الهام و اشراق و ادب و هنر و شهر و عشق و احساس و ریاضت و تزکیه و تقوا و صفا...یک دست «تنقیهء آب صابون»،مشکل شان را رفع می کند و مسئله شان را حلّ،و دلهره و درد و پیچ و تاب و اضطراب و التهاب و شور و شر و فغان و غوغا و بی قراری و رنج های نشناختنی و حرف های ناگفتنی و رازهای سر به مُهر و ماجراهای پوشیده و زوایای پنهانی و اعماق ناپیدا و دنیاهای سربستهء آن را باز می کنند،و روشن و صاف و شسته و زنگار گرفته و...چه توفیقی!چه آرامش نفس و روشنی درون و صفای باطنی!

چهار انگشت پائین تر گرفته اند،و خود را خلاص کرده اند،و جنگ همیشگی شرق و غرب و کشمکش لاینحلّ فلسفه و تصوّف را به صلح کلّ بدل کرده اند،و سه هزار سال تلاش بی ثمر نبوغ انسانی و پنجاه هزار سال دغدغهء بی جواب روح بشری را،با یک «آروغ به جا و ثمربخش» پایان داده اند و «رستگار» شده اند!

امّا آن دل،آن دل پنهانی مرموز شگفت،که در بعضی روح ها مخفی است،کارش نیز شگفت است؛او از چیزهائی سر در می آورد که عقل ما هیچ وقت فکرش را هم نکرده است؛هوشش به این جور چیزها هیچ وقت نمی کشد؛مگر عقل ما چه چیزها را می تواند بفهمد؟همین که مثلاً چه جور کاغذباد[بادبادک] هوا کند؛حساب کند که یک رأس آدم چند کالری باید بخورد!وقتی اسهال،بیخ ریش فلان مستطاب را گرفت،از چه طریق علمی- فنّی ای،باید اقدامات کرد تا بندش آورد،تا ایشان،حدّاقلّ در این راه،شهید نشده باشد؟!چه جور باید مقدّمات را جور کرد،تا فلان «انسان دُم کلفت» که هیچ آشنائی با او ندارند – و آشنائی با او هم حیاتی است – ارتباط برقرار کرد؟با چه لطایف الحیلی می شود قیافه و شکم و غبغب و سرفه و لحن و ادا و اطوار و سایر لوازم فضل و اثاثیّهء علم را،طوری تنظیم کرد که آدم یک سال تمام،هر روزبه کلاس صد،دویست،سیصد نفری برود و بیاید،و یک نفر هم بو نبرد که آقا کاملاً بی تقصیر است!به طوری که همهء رشته ها را می تواند درس بدهد!

عقل،این جور کارها از دستش بر می آید؛امّا دل،مقامش اجلّ از این حرف ها،و پروازش اعلای از این بام ها است.عقل فقط دو کار بلد است:یکی این که می تواند«بداند»،یکی اینکه می تواند «کلکی سوار کند» و همین!

ادامه دارد...