سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

و من نیز راهشان را دنبال کردم؛و به فریب های امروز زندگی نفریفتم و استوار ماندم و وفادار رفتم و جُستم و...گمشدهء یک قرن جست و جوی نسل های پیاپی خاندانم را،که همهء عمر را و زندگی را به دنبال آن گشتند،یافتم؛و آن اکنون در دست های من است،در چشم های من است،در سینهء من است،در عمق خلوت خیالات عطرآگین من است،در روح من است،در نهان خانهء قلب من است،در کنار من است،در زبان من است،در طنین آوای من است،در برق نگاه های من است،در نوک قلم من است،در پرده های زیبای سخن من است،در پس هر احساس من است،در خم گردش چشم من است،در تک تک سلّول های مغز من است،در خلوت من است،در جمعیّت من است،در تنهائی پر گفت و گوی شب های من است،در لحظه لحظهء زندگی من است،در شکفتن هر لبخند من است،در ابهام هر سکوت من است،در حلقوم من است،در زیر پوست من است،در زیر پلک من است،و...آی!همه جا هست!همه جا!

به هر آوازی،به هر سازی،به هر نغمهء چنگی که گوش می دهم،به امید شنیدن آوائی از او است؛به هر زنگی که می نگرم،در پی رنگی که یادآور آن معجزه های رنگین من است،می گردم؛هر سخنی را می شنوم،در جست و جوی واژه های دلنوازی هستم،که رمز گفت و گوی من و او است؛هر داستانی را که می خوانم،آن چه را به داستان من و او همانند است،می خواهم؛هر عطری را که می بویم،در هوای بوی خاطرهء معطّر اویم!

چه کسی این سخن علی(ع) را می فهمد؟من آن را هم اکنون«می یابم».آن را دربارهء خدا می گوید،چه زیباست سخن گفتن «علی(ع)» دربارهء خدا!چه کسی او را چون «علی» می شناسد؟«علی» سراپا مملوّ از خدا است؛سوختهء آتش او است؛گرم هوای او است؛غرق یاد او است:«من در هیچ چیز نمی نگرم،مگر آنکه پیش از آن،با آن و پس از آن،او را می بینم»!

آه!چه قدر راست می گوید!چه قدر همین طور است!نمی توانم خوب حرف بزنم؛این حالت از آنِ هر حقیقتی است،صفت ویژهء حقیقت است.من همه چیز را،همه کس را می بینم،و هیچ گاه چهرهء «او» از پردهء چشمم غیبت نمی کند!در همه کس،با همه چیز،با همه کس،بی همه چیز،بی همه کس،«او» را می بینم.چشمم را که می گشایم،در چهرهء او می گشایم.چشمم را که می بندم،در چهرهء او می بینم.چهرهء او را گوئی بر پردهء چشمم نقش کرده اند.او در عمق نگاهم جاویدان است؛و چنین است که نگاهم بر هرچه و هرکه می افتد،او را می بیند.چهرهء او در عمق فهمم هست،این است که هر کتابی که می خوانم،او را می فهمم!

ادامه دارد...