این است که عرفان،به رشد معنوی روح و احساس،تلطیف عاطفه و اوج و معراج درونی یافتن( تمرین کردن)کمک زیاد می کند.عرفان را به معنای خیلی وسیعش می گویم.از «برگسون» گرفته تا به خصوص عرفان شرقی(لائوتزو،مهاویرا،ودا،ریگک ودا،بودا،عرفان اسلامی و عرفان ایرانی-که دیگر فرق نمی کند- و امثال اینها)که قوی ترین است.
یکی هم اگزیستانسیالیسم(در اوجش هایدگر و یاسپرس و سارتر و امثال اینها)، و دیگری مارکسیسم است.
هر کسی باید این سه دنیای فکری را به عنوان فرهنگ داشته باشد تا مسئلهء چهارم که اسلام هست،بالاتر از این سطح هائی که امروز،نخبگان دنیا به آنها می اندیشند،قابل طرح باشد.
اگر آدم تا عرفان،در اوج برگسونی اش و در اوج پاسکالی اش و در اوج ودائی اش،و همچنین تا مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم بالا نرود،آنوقت،«اسلام»ی را که مطرح میشود،در سطحی پائین تر از این،خواهد دید.
اسلام،در سطح پائین تر از اسلامی که الان مطرح می شود،به درد این قرن و این نسل نمی خورد!باید بعد از مارکسیسم،بعد از اگزیستانسیالیسم و بعد از عرفان شرقی،اسلام را مطرح کرد و بعد به ارزیابی نشست و سپس انتخاب کرد.
یکی از اشکالاتی که ما امروز در شناخت تشیع و در شناخت اسلام و در شناخت پیغمبر اسلام(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) و خاندان پیغمبر(ص) و امثال اینها – که مبانی اصلی اعتقادی ما هستند – داریم،این است که ما،مثلا «علی(ع)» را در محدودهء کوچک مدینه و همچنین در مقایسهء بین چند شخصیت معاصر خویش ارزیابی می کنیم و بعد،حق را به علی می دهیم.
ادامه دارد...