سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

 

«عرفات»،جلگه مانندی است،بیست و چند کیلومتر دورتر از مکه.این جا دورترین نقطه ای است که در مراسم حج،از مکه فاصله می گیرند و از آنجا که به مشعر و سپس به منی می آیند،منزل به منزل،رو به مکه باز می گردند.در این جا باید عصر روز نهم را بمانند.در قصص مذهبی،هست که وجه تسمیهء «عرفات»،این است که پس از هبوط آدم و حوا از بهشت،اینجا همدیگر را باز شناختند.

«عرفات» و «مشعر» و «منی»،نه دارای آثاری است و نه مشخصات طبیعی ویژه ای.در عرفات و مشعر،که حتی اعمال و احکام مذهبی مهمی ندارد،آن چه هست،«وقوف» در این دو منزل،اصل است.

به عقیدهء من،حکمت این مراسم و منازل را،نه در احکام و اعمال آن باید جست و نه در خصوصیات مذهبی یا تاریخی و یا جغرافیائی آن.بلکه باید به نفس این «حرکت» و «وقوف» و به ویژه تعاقب و توالی این سه «مرحله» اندیشید:اول:عرفات؛دوم:مشعر؛سوم:منی.

تأمّل بر روی این سه اسم نیز،ما را به راه یافتن به عمق این معما هدایت می کند.با توجه به این اصل،که این سه اسم،اسم این سه مکان نیست؛بلکه اسم این سه وقوف،این سه مرحله و این سه مرتبه از یک حرکت و یک هجرت تکاملی است.

عرفه یا عرفات:«شناخت»،مشعر:سرزمین «شعور»،منی:«عشق» یا «ایده آل».

از علم،آگاهی،معرفت و شناخت آغاز می کنیم.آن گاه به مرحلهء عالی تر،یعنی فهم یا شعور می رسیم.و اکنون،دیوار به دیوار سرزمین عشق،در منزل شعور- شعوری پس از شناخت - شایستگی صعود به برترین قلهء کمال انسانی را به دست می آوریم.با سرمایهء دانش،بینائی،شعور،مجهز و مسلح،همراه با برآمدن آفتاب عشق(صبح دهم،عید قربان)پا به درّهء منی می گذاریم:اینجا هم عشق است و هم شیطان،هم خون و هم عید،هم قربانی کردن اسماعیل و هم جشن پیروزی!

از همان راه،با سلاحی که در سرزمین شعور گرد آورده ایم(که سنگ ریزه ها را در مشعر،گردآوری می کنند؛یعنی هم با علم و هم با شعور و هم در پشت جبههء نبرد،پیش از وقت،یعنی نه خام بودن و دست خالی وارد صحنه شدن و نه زبون بودن و دشواریِ جمع آوری نیرو و سلاح را در سنگستان و ظلمت شب را بهانه کردن و از خواب با ذکر،در مشعر برنخاستن و با زمان حرکت نکردن)،همراه طلوع روز دهم در درهء منی وارد منی شدن(حرکت،همراه زمان است)؛و آنگاه در منی،بت اولی را رها کردن،از کنار بت دومی هم گذشتن!و سومی را به سنگباران گرفتن!یعنی که از هم آغاز،در نخستین حمله،آخری را بکوب.اول،به آخری یورش ببر؛او را که کوبیدی،می توانی قربانی کنی،و سر بتراشی،و از احرام بیرون آئی و آزاد شوی و جشن پیروزی بگیری!

این بت آخری کیست؟چیست؟فرعون؟قارون؟ یا بلعم باعور؟

آن ها که زور را عامل اساسی بدبختی جامعه می پندارند،می گویند فرعون؛آنها که زر را،قارون؛و آنها که جهل را،بلعم باعور.

معمولا این قضاوت،بستگی به این دارد که صاحبنظری،در جامعهء خودش،درگیریِ اجتماعی اش چگونه است.

مبارزان سیاسی و آزادیخواهان،استبداد را علةالعلل می پندارند.و صاحبنظرانی که به مسائل جامعه شناسی و ایدئولوژی،بیشتر می اندیشند،استعمار طبقاتی را؛ و متفکرانی که از جهل تودهء مردم رنج می برند و عوامل انحطاط فکری و تخدیر و انحراف ذهنی و کور کردن بینائی و فلج کردن آگاهی و احساس مردم را علةالعلل همهء پریشانی ها می دانند و معتقدند که نیروهائی که به نام دین یا هنر یا فلسفه و ادب،جامعه را منجمد می سازند و ذهنیت تودهء مردم را ویران می سازند،آنچنان که درد و فقر و حتی گرسنگی و شلاق را هم نمی فهمند و حس نمی کنند،بلکه حتی شکر هم می کنند؛عمود خیمهء اسارت و ذلت مردم را برپا نگه می دارند،بلعم باعورا است،که با دستی فرعون را حمایت می مند و با دستی دیگر،قارون را!

ادامه دارد...