سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

مذهب و عرفان،از این جا،راهشان با هنر جدا می شود؛که آن دو،انسان را از غربت به وطن اصلی اش رهنمون می شوند؛از «واقعیّت» بازش می دارند،تا به «حقیقت» نزدیکش سازند.مذهب و عرفان،هردو،بی قراری در اینجایند،و فلسفهء گریز؛آن، به جائی؛و این،به «هرجا که اینجا نیست»!

امّا هنر،فلسفهء ماندن است؛وانگهی،چون می داند که این جا،جای ماندن نیست،می کوشد تا با «تصوّری»و به قولی،با «خاطره ای» که از خانه و وطن اصلی خویش و زندگی در آن دارد،همین جا را بر گونهء آن بیاراید؛و با خلقت های هنری،زبان،اصوات،اشکال و رنگ ها،آن «دیار ناپیدای آشنا و زیبا» را در این «پیدای بیگانه و زشت» تقلید نماید.

 

این جا است که هنر،چنان که ارسطو می گوید،محاکات( drame ) است،امّا برخلاف گفتهء او،محاکات از طبیعت نیست،بلکه درست برعکس،محاکات از ماوراء طبیعت است،تا طبیعت را به صورت آن بیاراید.هنرمند نیز،همچون مرد دین یا عرفان،چهرهء این عالم را با چهرهء خویش بیگانه می یابد.امّا برخلاف این دو،چون از آشنا سراغی ندارد،می کوشد تا به هدایت آن «لطیفهء نهانی» که عشق و زیبائی از آن بر می خیزد،و به نیروی آفریدگاری خویش،بر چهرهء این بیگانه،که به هر حال خود را محکوم به زیستن و بودن با او می بیند،رنگی از آشنائی زند،و «زندان» خویش را همانند «خانه»ء خویش آرایش دهد.

 

از این رو،هنر تجلّی غریزهء آفریدگاری انسان است،در ادامهء این هستی،که تجلّی آفریدگاری خدا است،تا کمبودی را که در این عالم احساس می کند،جبران نماید.و بدین گونه،بیزاری و بیقراری خویش را،در این سرائی که،نه برای او کرده اند،تخفیف دهد؛و زیستن در این غربت و درآمیختن با انبوه بیگانه ها را تحمّل کند.

 

صنعت نیز،چون هنر،تجلّی غریزهء آفریدگاری انسان است؛امّا برخلاف هنر،از احساس غربت و اضطراب و ناخشنودی از «آن چه هست» سرچشمه نمی گیرد؛بلکه برعکس،برای نزدیکتر شدن و خو کردن بیش تر به آن است؛مقصودش رهائی نیست،اسارت بیش تر است.هنر می خواهد انسان را از آن چه طبیعت ندارد،برخوردار سازد؛و صنعت می کوشد تا او را از آن چه طبیعت دارد،برخوردارتر کند.

 

امّا هر هنری،حتّی در پست ترین مراحلش:تقلید و تفنّن،و به ویژه در عالی ترین انواعش؛موسیقی و شعر – و هرچه برتر،و شدیدتر – تجلّی «دغدغه»ء انسانی است،که از کمبود عالم «می نالد»،و یا نمایشگر آفرینش های او است،تا آن را «تکمیل» نماید.از این رو،مذهی و عرفان،«دری» است به بیرون از این زندان،و هنر«پنجره»ای.هنر در همهء انواع و همهء مراحلش،انعکاس دغدغهء این «نیمه خاک-نیمه خدا»است؛این «جمع دو بی نهایت»؛این «اجتماع دو نقیض»!

 

خویشاوندی میان مذهب و عرفان و هنر را،تاریخ نیز شاهد بوده است.هنرها،مذهبی ترین و عرفانی ترین موجودات این عالمند؛و در دامن مذهب و عرفان زاده اند.

 

هنر،سخن ماوراء است،و بیان آن چه می بایست باشد و نیست.و این است که موسیقی،علیرغم بدرفتاری مسلمانان،هرگز دست از دامن تصوّف اسلامی برنداشته است.و از همین رو است که مسئلهء پیچیده ای که در ادب و فرهنگ فارسی مطرح است،روشن می گردد؛که چرا عرفان ما،تا چشم می گشاید،خود را در دامن شعر می افکند؛و به تعبیر بهتر،تا زبان باز می کند،به شعر سخن می گوید.برخورد این دو خویشاوند همدرد و هم زبان،با هم،زیباترین و شورانگیزترین واقعهء تاریع معنویّتِ شرقِ پرمعنی است.چه،عرفان – که رنج غربت،بی قرارش کرده است – با شعر،که پیدا است زبان محاورهء این عالم نیست،و به یاری کلمات شعری – که فرشتگان تیزپر و سبکبال عالم بالایند – و نیز با اشارات موسیقی ویژهء آن – که به گفتهء امه سزر:«صدای تصادم موج های اندیشه است،بر ساحل این هستی» - پرواز روح بی تاب را از حصار گنگ و خفهء این تبعیدگاه،تسهیل می کند.

 

... پایان ...