فریادهای پریشان و مضطرب «گیلگمش»[قهرمان سومر] در زیر آسمان «سومر»،تلاش های شکنجه آمیز بودا برای نجات از «کارما» و نیل به «نیروانا»،ناله های به درد آلودهء علی(ع) در خلوت شب های خاموش نخلستان های حومهء مدینه،و نیز خشم عصیانی و مأیوس سارتر و کامو،از «بلاهت و بی معنائی این عالم»،همه تجلّیّات گونه گون روح مضطرب انسانی است که خود را بر روی این خاک،تنها و بیگانه می یابد،و در زیر این سقف،زندانی.و می داند که «این خانه،خانهء او نیست.»
انسان،در عمق فطرت خویش،همواره در آرزوی «مطلق»،
«بی نهایت»،«ابدیّت»،«ازلیّت»،«روشنائی»،«جاودانگی و خلود»،و«بی زمانی»،«بی مکانی»،«بی مرزی»،«بی رنگی»،«تجرّد مطلق»،«قدس»،«آزادی و رهائی مطلق»،«نخستین آغاز»،«آخرین انجام»،«غایت مطلق»،«کمال مطلق»،«سعادت راستین»،«حقیقت مطلق»،«یقین»،«عشق»،«زیبائی»،«خیر مطلق»،«خوب ترین خوب»،«پاک ترین پاک»...بوده است.
و آن «منِ» راستین و اهورائی خویش را با این معانی ماورائی،خویشاوند می یافته،و به آن ها سخت نیازمند؛و این عالم که نسبی است،و محدود و عَرَضی و متوسّط و مقیّد و زشت و رنج زا و آلوه و سرد و تیره دل و بردهء ذلیل مکان و زمان و محکوم نقص و مرگ،با این آرمان های شورانگیز روح بلند پرواز انسان،ناشناس و ناسازگار است.
پس این معانی از کجا در دل انسان افتاده است؟این چشمه های شگفت انگیز غیبی – که همواره در اعماق روح آدمی می جوشد – از کجا سرچشمه می گیرد؟این روح بی تاب از این عطش های ملتهب،در این کویر سوخته ای که در آن جز فریب سراب نیست، رها گشته و راه خانهء خویش را گم کرده است.
چنین است که بدبینی و نگرانی و عصیان و عشق به گریز،از آغاز،با نهاد این زندانی بزرگ خاک سرشته شده،و در عمق وجدانش،«اضطراب» خانه کرده،و از همین نهان خانه است،که سه جلوهء شگفت و غیرمادّی ای که همواره با انسان قرین بوده است،سر زده است:مذهب،عرفان،هنر.
ادامه دارد...