سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

 

اگر خدا را از طبیعت،و «علی(ع)» را از تاریخ،و معبد را از زمین برداریم؛طبیعت،قبرستانی متروک؛تاریخ،دالانی تاریک؛و زمین،خاکروبه دانی سرد و زشت می گردد.

 

چنان است که گوئی خورشید را از آسمان برداشته باشیم؛یا روح را از اندام،یا نگاه را از چشم،یا معنی را از لفظ،و یا گرما را از آتش،و یا نور را از چراغ،و یا دل را از سینه،و یا کودک را از آغوش مادر،یا مادر را از خانواده،و یا راهب را از غار،و یا محمّد(ص) را از حرا،و یا رستم را از شاهنامه،و یا اذان را از مناره،و یا امام را از مسجد،و یا بودا را از هند،و یا زرتشت را از ایران،و یا عیسی را از غرب،و یا موسی را از یهود،و یا مثنوی را از کتابخانه،و یا زئوس را از «من پارناس»،و یا طوطی را از پرندگان،و یا شمع را از اتاق کار،و یا امید را از دل،و یا آرزو را از جان،و یا خیال را از مغز،و یا خاطره را از حافظه،و یا خون را از رگ ها،و یا فرزندی را از پدرش،و یا پدری را از فرزندش،و یا معلّمی را از شاگردش،و یا دانشجوئی را از استادش،و یا هردو را از کلاس،و یا هرسه را از شهر،و یا شهر را از مملکت،و یا انسان را از خدا،و یا عشق را از زیبائی،و یا زیبائی را از عشق،و یا هردو را از زندگی،و یا ایمان را از قلب،و یا عقل را از سر،و یا ماه را از شب،و یا آبی را از دریا؛

 

و یا منارهء فیروزه ایی را،که به دست اعجاز،پی اش را از عشق و اندامش را از خیال و بالایش را از آرزو ریخته باشند،از مسجد شاه؛رنگ سبز را از شیعهء «علی« و شعار آل علی(ع)؛و رنگ آبی را از دریا،از آسمان،از دعا؛و رنگ سرخ را از انقلاب،شورش،عصیان؛و رنگ سیاه را از یأس،اسارت،بن بست؛و «حسین(ع)» را از کربلا،و رامش را از عبد،و دوست را از دوست،و خویشاوند را از خویشاوند،و شیعه را از «علی»،و «علی» را از نخلستان های مهتابی خاموش و بی کس،و نخلستان ها را از «علی»،و هر دو را از مدینه، و شعر را از شاعر،و شاعر را از گلّه های آدم،و چشمه را از تشنه،و تشنه را از چشمه،

 

و سفر را از آینده،و انتظار را از در،و نسترن را از منتظر،و منتظر را از «مهدی» قائم(عج)،صبر را از دردمند،و سکوت را از دهانهء آتشفشان،و غرور را از قلّهء بلند کوه،و سرما را از زمستان،و تحمّل را از سوخته،و آرامش را از گداخته،و مصلحت را از جنون،و طلوع را از صبح،و هاله را از ماه،و موج را از آب،و ناله را از مجروح،و رنگ را از نقّاش،و گوش را از موسیقی دان،و آشنائی را از زنده بودن،و یاد را از تنهائی،و نجوا را از سکوت،

 

و عیسی و مریم را از مسیحیّت،و «محمّد(ص)» و خدیجه را از اسلام،و «علی» و «فاطمه» را از اشیّع،و یا خدیجه را از «محمّد(ص)»،و یا «محمّد(ص)» را از خدیجه،و یا «فاطمه» را از «علی»،و یا «علی» را از «فاطمه»،و یا عابد را از محراب،و ماسینیون را از من،و حلّاج را از ماسینیون،و...

 

چه وحشتناک می شود!چه وحشتناک!زمستان در زمستان،ظلمت در ظلمت!واقعاً چه وحشتناک است تصوّر طبیعت بی خدا،تاریخ بی «علی» و زمین بی معبد!

 

چه خانهء سرد و احمق و بی روحی است طبیعت،که خدا از آن رفته باشد.چه شب دراز و تاریک و زمستانی است تاریخ،که «علی» در آن مُرده باشد؛و چه قبرستان عزادار و غمزده ای است زمین،که در آن معبد نباشد!

 

... پایان ...