سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

بی شکّ از میان همهء شیعیان بسیار علی(ع)،آن که او را در خلوت تنهائی شب های نخلستان های خاموش در حومهء مدینه،بیرون از شهر و قیل و قال های بیهودهء شهر و بیهودگان شهر میشناسد؛و ناله های دردآلود وی را در حلقوم چاه می شنود،شیعهء خاصّ و «صاحبِ سِرّ»علی(ع) است.او است که علی(ع) در میان مدینهء پر از مشرک و منافق و در میان چهره های اعراب بدوی بی روح و بی درد و بی درک،که «اسلام»شان نیز همچون «کفر»شان به چیزی نمی ارزد،خود را با او مأنوس و آشنا می یابد؛و رنج آن همه بیگانگی را در انبوه آن همه آشنایانِ ناآشنا و نزدیکان دور و مسلمانان مشرک و دوستان بیگانه،در سیمای «علی شناس» و «علی فهم» و در عمق چشمانِ خوش نگاه «علی بین» او،از روح پرکشمکش و مجروح خویش می زداید.

سلمان،این شاهزادهء نازپروردهء ایرانی،این زادهء پاک اهورائی،زندگی افسانه ای زیبائی دارد.همچون بودا،شهر و خاندان و نعمت و راحت را رها می کند و بی قرار و سراسیمه،در راه ها و شهرها و مذهب ها و ملّت های گونه گونی آواره می شود؛همه جا سر می زند،همه جا می گردد،همه جا می جوید.

تاریخ حکایت می کند که او سال ها در جست و جو بوده است؛انتظار می کشیده است و در پی مذهبی که روحش را سیراب کند،و در جست و جوی پیغمبری که دل بزرگ و پر توقّعش را آسوده سازد،بسیار جاها را گشته و بسیار کسان را دیده است.دین اجدادی و خانوادگی اش – مزدکی – او را بسنده نبوده است؛مذهب زرتشت گرفته است و ندای راستی و پاکی و روشنائی را از درون آتشکده ها شنیده و خود را بدان سو کشانده است؛و پس از چندی دریافته است که این آتش و این آتشگاه،آتش و آتشگاهی که او گم کرده است،نیست.آتش این آتشکده ها،از هیزم و پیه و نفت است و آتش او،آتش دیگری است.او از این آتش گرم نمی شود،آن را رها می کند و سر به کوه و بیابان ها می گذارد.

در راهی ناگهان صدای دلنوازی می شنود؛در پی آن می دود و می بیند که آوای سرود نیایشی است،که از پنجرهء کلیسائی در فضا طنین می افکند؛آوائی آسمانی که از عشق و محبّت و پارسائی حکایت می کند.بدان دل می بندد و در برابر کشیش مذهب عیسی(ع)،زانوی تسلیم به زمین می نهد،و اوراد کتب مقدّس را،در زیر غرفه های کلیسا زمزمه می کند؛و روحش را از آرامش و صفا و خلوص و محبّت،سرشار می سازد و چندی بر آن می گذرد.

ادامه دارد...