روشنگری اجتماعی

و آن گاه می بینیم که یک «شبه خدا»،در گوشه ای از این دنیای بزرگ خدا – که آن را برای گیاهان و حشرات و حیوانات و شبه آدم ها ساخته است – تنها ایستاده است؛و همهء درها و دیوارها و برج و باروها و بناها و درخت ها و باغ ها و مزرعه ها و شهرها و آبادی ها را در خویش ویران می کند.همه را با خاک یکسان می سازد و می سوزاند و می شکند و خاکستر می کند و خاکسترش را به باد می دهد و کویر می سازد،کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف،بی سایهء درختی،شبح بنائی،سوادِ آبادی ای،انتهای زمین،پایان سرزمین حیات؛آنجا که گوئی به مرز عالم دیگر نزدیکیم؛آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید،و مذهب به آن می خواند!آن جا که پیامبر می سازد؛آن جا که خدا حضور دارد؛آن جا که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفهء بلند آسمانش به گوش می رسد؛و حتّی درختش،غارش،هر صخرهء سنگ و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود.

صحرای بیکرانهء عدم،خوابگاه مرگ و جولانگاه هول،...آسمان!کشور سبز آرزوها،چشمهء موّاج و زلال نوازش ها،امیدها و انتظار!انتظار!انتظار...

 

و آسمانش،سراپردهء ملکوت خدا و...بهشت!بهشت!

 

«آن جا که می توان،آنچنان که باید،بود»...

 

...«آنجا که می توان آن چنان که شاید،زیست»!

 

و آن گاه می بینی،در این کویری که به عدم می ماند،عدم – آنچنان که خدا نیز خلقت جهان را در آن جا آغاز کرد - «انسانی تنها»،این خداگونهء تبعیدی،در اعماق دور این کویر بیکرانهء پرآفتاب،دست اندر کار یک «توطئهء بزرگ»است!

 

توطئه ای به همدستی خدا و عشق،برای بازآفرینی جهان!«فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن»،خلقتی دیگر بر روی ویرانه های عالم،بر خرابهء هرچه هست.هرچه بود!بنای جهانی نو،در این دنیای فرتوت حشرات!جهانی که ساکنان آن سه خویشاوند ازلی اند:

 

خدا،انسان و عشق!

 

این است«امانتی» که بر دوش آدم سنگینی می کند؛و این است آن «پیمانی» که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم،و «خلافت» او را در کویر زمین تعهّد کردیم.ما برای همین «هبوط» کردیم،و اینچنین است که به سوی «او» بازمی گردیم.

 

... پایان ...