روشنگری اجتماعی

و یا از آن سو،روشنفکر دانشمندی شبیه مرحوم کلودبرنارد،که با کشف علم تازه ای دربارهء چربی،چنان بادی از علم در غبغب انداخت که نزدیک بود بترکد!و پیروانش که با چند فرمول فیزیک و شیمی و یا چند فرضیّهء جامعه شناسی و حدسیّهء روانشناسی،دیگر چیزی نیست که لازم باشد بدانند.چون تمام هستی از صد و اند عنصر است،و آن ها می شناسند؛و تمام جامعه و تاریخ بر اساس دیالکتیک طبقاتی است،و آن را می دانند؛و تمام اسرار و ابعاد مرموز روح انسانی،جلوه های وجدان ناآگاه است،و نشانه های عقده های سرکوفتهء جنسی،که آن را هم آموخته اند.

می بینیم که از هر راهی،که این چنین پیش گیریم،چه آسوده و چه زود به سرمنزل می رسیم،و به همه چیز؟

 

آن را که حماقت دادی،چه ندادی؛و آن را که ندادی،چه دادی؟

 

و می بینیم که آیت الله شدن،روشنفکر شدن،مؤمن شدن،بی دین شدن،دانشمند شدن،جامعه شناس و انسان شناس و روان شناس شدن،نویسنده و هنر مند شدن،آسان است و چه قدر هم آسان!

 

می توان هم به حقایق رسید،و هم راه یافت،و هم به زندگی رسید،و هم به خدا و هم به انسان و هم به خوشبختی و هم به نجات،و دیگر چه می خواهی؟دیگه چه مرگته؟

 

این که می گویم مسئلهء دین و بی دینی،مسئله ای اساسی نیست،این جا است.

 

مسئلهء اساسی که در وجود و در حیات مطرح است،«چه اندازه بودن»است،«چگونه بودن» و «چه قدر بودنِ»خودِ آدم است.

 

دریا بودن یا انگشتوانه بودن؟مرغ خانگی بودن یا شاهین شکارجو بودن؟انگشتوانه!چه با آب زمزم پر شود و چه با آب آبگوشت،چه با شیر مادر،و چه شیر خشک؟چه خواهد بودن؟فرق مؤمن مقدّس با فاسق کافر چیست؟هیچ،این در زندگی پیش از مرگ،به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است،و آن در زندگی پس از مرگ!یکی در دنیا شیر و عسل و سایهء درخت و حور و غلمان سیرش می کند و نیاز دیگری ندارد،و دیگری در آخرت.

 

ادامه دارد...