سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

این شب ها و روزها گرفتار درد زادن ام.نطفهء کلماتی که مرد را آبستن می کند.مگر مریم چگونه آبستن مسیح شد؟در این دنیا،نسیم های مرموز غیبی همواره می وزند؛همچون نسیم بهارین و همچون روح اسفندی،که خاک تیرهء زمستان زده را آبستن می کند و در کویر سوختهء ساکت،بهشت می رویاند.روح القدس که مریم بکر را آبستن عظمتی و اعجازی چون مسیح می کند،همین نسیم است.فضا از آن سرشار است؛باید خود را در مغاکی حاصلخیز فرو بُرد و باید خود را بر لب جویباری،چشمه ای،و حدّ اقلّ رطوبتی کشاند؛و تمامِ«بودنِ» خویش را آغوش گشود و بر آن عرضه کرد،تا آبستن مسیح شد،تا مریم شد،و...تا خدا شد!تا با خدا اشتباه شد!

و این عظمت شگفتی است؛تثلیث مسیحیّت چنین اشتباه عظیم و زیبائی است:مسیح و مریم و خدا،پسر و پدر و روح القدس،هرسه یکی،و آن یکیِ بزرگ،خدا،هرسه!

و علی اللّهی!خدا پنداشتن «علی»!چه اشتباه مقدّسی!«علی» چه شده است،و تا کجا بالا رفته است که با خدا اشتباه می شود!این اشتباهی است که تنها روح های بزرگ خارق العاده حق دارند به آن دچار شوند!آدم های متوسّط و نگاه های کوتاه،چنین اشتباهی را نمی کنند؛و حق هم ندارند که جز آن چه را«درست است»،ببینند.

پیامبر بزرگ ما،از این نسیمِ آبستن کُن «مرد و مریم»سخن گفته است.و شگفت آن که تنها مولوی،که با «آفتاب»،آبستن عشق شد،معنای آن را یافت؛و جز او ندیدم که این سخن،این اشارهء تکان دهنده را کسی دانسته باشد:

«در گذار عمر شما بر راه حیات،بادهای سردی وزان است؛زنهار!خویشتن را بر آنها عرضه کنید»!

و مولوی ترجمه کرده است:

گفت پیغمبر به اصحاب کبار؛تن مپوشانید از باد بهار.

مثنوی را پیدا کنید و بخوانید.چه خوب است که کم کم خود را به مثنوی معتاد کنید،معتاد!می دانید چه می گویم؟کتاب من کویر است؛و کتاب او،بهشتی که در کویر رویانده است؛من تا آنجا آمده ام که این مرتعِ آبادِ زندگی را،که در آن می چرند و می خرامند،کویر دیده ام.مولوی از این مرحله گذشته است،و بر این کویر مرتعِ آباد،یک زندگی را ساخته است،کاشته و رویانیده است...بهشت اولیه،هبوط آدم از آن سوی زمین خاکی و کویر غربت و سوّمین مرحله،خلق بهشت موعود.آخرین بهشتی که انسان های بزرگ را وعده داده اند؛بهشتی که انسان های بزرگ،در کویر و در تبعید می سازند.

ادامه دارد...