همهء فکر عبدالرحمن ابن عوف،نجات امیة ابن خلف است و همهء اندیشهء بلال،کشتن او.عبدالرحمن، دست امیة ابن خلف و پسرش علی ابن امیه را گرفته است و می گوید این دو اسیر منند و بلال،دست دیگر هردو را گرفته و فریاد میکشد که اینها را باید کشت و در این اعتقاد،آنقدر پا می فشارد که تکه تکه شان می کند.
بلال شیعه ای است که موضع طبقاتی اش معلوم است و نمی تواند از امیه بگذرد و عبد الرحمن،غیر شیعه ای است که از هم طبقه اش - هرچند هم عقیده اش نباشد - دفاع می کند.و پیغمبر اسلام(ص)،پیش از این دو در جنگ بدر فرمان می دهد که به خرده پاهای مکه کاری نداشته باشید،فقط به سران و جگر گوشگانشان حمله کنید و اشراف قریش را بگیرید.می بینید که بلال،موضع طبقاتی اش روشن است و به پیروی از پیامبر انقلابی و ضد طبقاتی خویش است که بر اشرافیت امیه ها نمی تواند دل بسوزاند.
و باز هم بلال را با عثمان در مدینه می بینیم. و این هنگامی است که هردو در شمار صحابی هستند و هنوز شورا و وصایت و اختلافات بعدی پیش نیامده است.و پیامبر هست؛ولی تشیع به این معنا که من می گویم،خود را نشان می دهد.مدینه در محاصرهء امپریالیست ها و صهیونیست ها،یهود و اشرافیت عربی قرار گرفته است و مسلمانان بر گرد مدینه خندق می کنند،خود پیامبر،نه به صورت سمبلیک و افتخاری بلکه،دامن از سنگ پر می کند و بیرون میریزد و گاهی به دیگرانی که مریض و سالخورده اند کمک می کند و آنوقت در چنین حالی،عثمان که مثلا برای خرید بیل و کلنگ و ابزار خندق کنی،پول داده است و شخصیتش را بالاتر از آن می داند که سنگ کشی و عملگی کند،به عصایش تکیه داده و به کارگران -که پیامبر خود نیز از آنهاست - نگاه می کند!آنوقت عمار شعری می خواند:چه تفاوتی است میان کسانی که در راه خدا خاک می خورند و رنج می کشند،با آنهائی که به عصا تکیه دارند؟و شعر را به دیگری می دهد و دست به دست می گردانند و چون شعاری زمزمه می کنند،سلمان می خواند و به علی می دهد و علی به دهان صهیب و او به دهان بلال و بلال به دهان شیعه ای دیگر.
روشن است که از زمان خود پیامبر،دو گروه و دو جناح در اسلام هست.و هر دو جناح هم مسلمان،اما در موضع طبقاتی ای متفاوت.این است که اگر بگوئیم عثمان - مثلا - برای خلافت و خلیفه شدن،مسلمان شد،دلیل بی اطلاعی است.او مسلمان بود و مسلمان شد؛اما فقط از نظر اعتقادی،بی آنکه موضع طبقاتی اش را تغییر دهد.در هر صورت در دورهء خلفای راشدین،گرایش به راست،خفیف است.ابوبکر به راست می چرخد،عمر یک قدم به راست برمیدارد و نوبت به عثمان که می رسد،خلافت به راست می جهد و به دامن بنی امیه می افتد. پیروزی بنی امیه و شکست علی به معنای تعیین شدن سرنوشت تاریخی اسلام،از نظر اجتماعی است.بنی امیه به عنوان مجموعه ای رمزی و بیان کنندهء همهء ارزشهای اشرافیت جاهلی و طبقهء حاکم جناح راست در طول تاریخ،پیروز می شود و رهبری نهضت را رسما به دست می گیرد و عناصر ضد انقلابی - عناصر پیش از انقلاب - با لباس انقلاب،در مبارزه با علی - به عنوان آخرین کسی که رسما با این گروه می جنگد و مبارزه اش ادامهء مبارزه ای است که پیامبر در خندق،در بدر و در مکه با بنی امیه داشته است - پیروز می شود.با روی کار آمدن بنی امیه،جناح راست،کاملا حکومت می یابد و همهء گرایش ها و ارزشهای انقلابی بر باد می رود.
ادامه دارد...