فرق استراتژی و تاکتیک:استراتژی(Strategie) عبارت است از طرح سوق الجیشی(لشکرکشی)گروهی از نقطه ای برای کوبیدن هدفهای دشمن و دفاع از هدفهای خودی،به عبارت دیگر،نقشهء کیفیت حرکت گروه مهاجم – مدافع از نقطهء مبدأ تا هدفهای تهاجمی(یا به زبان ما،منکرات)و هدفهای دفاعی(یا معروفها)را استراتژی می گویند.بنابراین تعریف،استراتژی یک گروه،قبل از آغاز حرکت،از طرف متخصصین فن استراتژی،تعیین شده است.مقلا از پیش معین شده است که حرکت به سوی مواضع تهاجمی یا دفاعی،آیا به صورت حرکت منظم باشد یا حرکت غیرمنظم پارتیزانی،با چه تعداد نفرات و با چه نوع تجهیزاتی،بایستی حرکت را آغاز و ادامه داد،آیا قبلا سواره نظام باید حرکت کند یا پیاده نظام،آیا ابتکار عملیات،در دست نیروی زمینی باشد یا نیروی هوایی...
اما تاکتیک(Tactique) عبارت از اتخاذ و اعمال بهترین و مناسب ترین تدابیر،روشها و وسائلی است در برابر موانعی که به هنگام تعقیب استراتژی کلی برای گروه مهاجم-مدافع پیش می آید.بنابراین اولا استراتژی،از پیش معلوم و مشخص می شود در حالی که تاکتیک به هنگام اجرای استراتژی و در متن عمل مطرح می شود.ثانیا استراتژی را بر مبنای شناخت قبلی از موقعیت خود و دشمن طرح می کنند درحالیکه تاکتیک را به موازات درگیری و عمل،بر مبنای جبهه گیری های مستمر دشمن یا هرگونه موانع و پیش آمدهای غیر قابل پیش بینی،طرح و اجرا می کنند.ثالثا استراتژی که از ستاد فرماندهی طرح شده است،برای افراد صنفی تا آخرین مرحلهء اجرای آن،طرح کلی و ثابتی است؛در حالیکه تاکتیک که از طرف خود فرماندهان نیروهای صنفی و احیانا افراد واحدهای رزمنده،به موازات درگیری،طرح و اجرا می شود،طرح فرعی و موقتی است به نحوی که گاهی در یک استراتژی،در دو موقعیت متفاوت،اتخاذ دو تاکتیک متضاد،لازم می آید.
و اما استراتژی این حزب:قبلا اشاره کردم که از زمان امام حسین(ع) به بعد،شکل مبارزهء ائمهء شیعه،صور گوناگونی پیدا می کند،این دگرگونی شکل مبارزه،همانطوری که قبلا هم یادآور شدم،به علت شکست قدرت منظم و متشکل اسلام محمدی یا تشیع علوی در برابر اسلام اموی بود،بدین معنی که دیگر نتوانستند همانند زمان پیامبر(ص) و علی و حسن (علیهماالسلام)،در برابر قدرت مطلقهء حکام جور،مبارزهء علنی بکنند.از این رو استراتژی مبارزهء خود را بر حسب شرایط متغیر،تغییر دادند.این دگرگونی اشکال مبارزه - در راه تحقق امر به معروف و نهی از منکر-مسئلهء استراتژی شیعهء دوازده امامی را در برابر استراتژی شیعهء اسماعیلی و استراتژی شیعهء زیدی مطرح می کند. شیعهء اسماعیلی،استراتژی خود را بر این مبنا قرار داد که برای مبارزه با خلافت جور بایستی امام و رهبر،در هر شرایطی،فقط مبارزهء مسلحانه را انتخاب کند.
شیعهء زیدی هم از یک طرف ابوبکر و عمر را تبرئه کرد و از این راه،مسئله را قره قاطی کرد و در نتیجه،جهت گیری طبقاتی توده،گم و نابود شد[اینها مسائل بسیار حساس و باریکی است که متأسفانه مجال بررسی کامل آنها نیست].و از طرف دیگر،معتقد به استراتژی واحدی گردید که بر طبق آن،از خانوادهء علی،[فقط آن]امام و رهبری را بر حق شناخت که در برابر خلافت جور قیام مسلحانه - قیام بالسیف(شمشیر) - کرده باشد.این بود که با این بینش،تداوم و استمرار مبارزه – یا رهبری امت - را عملا از میان برداشت. و اما شیعهء امامی معتقد بود که تداوم و استمرار رهبری،بر اساس اصل وصایت است.بدین معنی که مسئولیت ادامهء نقش امامتِ پیغمبر اسلام و رهبری مبارزه را در طول دوازده نسل،دوازده امام بر عهده دارند که از طرف بالا و از طرف فرماندهی انقلاب اسلامی و نخستین ایدئولوگ نهضت،بر اساس وصایت،معین شده اند که به حضرت مهدی(عج) ختم می شود.به علت همین اعتقاد هم هست که شیعهء امامی را به اعتدال و میانه روی و حتی سازشکاری متهم کردند!
ادامه دارد...