64.یک اروپائی می تواند یک نویسندهء ادبی یا یک فیلسوف یا اقتصاد دان باشد و کار سیاست را به سیاسی ها،یعنی کسانی که او و جامعهء او برای تعهد این کار انتخاب کرده اند،تفویض نماید؛اما در یک کشور استعمار زده و عقب افتاده،سیاست دیگر یک واجب کفائی نیست که متخصصان این فن بدان مشغول باشند.
65.در آنجا سیاست یعنی مثلا کار کردن در ادارهء آتش نشانی،این یک کار اختصاصی است متعلق به گروه آگاه و متخصص این کار؛اما در کشورهای عقب افتاده و استعمار زده،سیاست یعنی کوشش برای خاموش کردن آتشی که در اندام یک جامعه افتاده است.در این حالت حادّ و فوری و فوتی،بحث از اینکه من مأمور آتش نشانی هستم یا نه،فیلسوفم یا مهندس،کاملا بی معنی است و همه باید به خاموش کردن آن آتش عظیم،اقدام کنند.
66.عقب ماندگی،فقر عمومی،تبعیض اجتماعی،استعمار خارجی،جزء مسائل طبیعی و اختصاصی و رایج یک جامعه نیست که برطرف کردن آنها،وظیفهء عده ای کارمند خاصّ و کارگزار متخصص باشد.
67.اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه برای تحقق کلمه،شمشیر هم می کشد.اگر بخواهند از پیغمبر اسلام(ص)مجسمه ای بریزند،باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر.مسلمان واقعی هرگز مفت به صلیب کشیده نمی شود.
68.غلام احمد قادیانی که در هند کوشید تا یک نهضت نوین اسلامی برپا کند،به تسلط امپراطوری انگلیس بر هند کاری نداشت و حتی حضور او را برای جلوگیری از تعصب هندو ها علیه مسلمین مفید می دانست و جهاد را هم از اسلام برداشت!،در نظر مسلمین نه تنها یک رهبر و مصلح اسلامی تلقی نشد،بلکه یک بدعت گذار مشکوک و منحرف و خیانتکار معرفی شد.
69.ادبیات متعهد در اروپا قطعا ضد طبقاتی و ضد سرمایه داری است و همراه و هنگام با طبقهء کارگر که برای رهائی و پیروزی خود می جنگد.اما در دنیای سوم و بالاخص دنیای استعمار شده،ادبیات متعهد قبل از هر چیز،ضد استعماری است.زیرا آنچه را مارکسیست های ارتدکس نمی توانند بفهمند این است که زیربنای جامعهء استعمار زده را استعمار تعیین می کند،نه اقتصاد،نه شکل مالکیت تولید.در جامعهء مستعمره،زیر بنا استعمار است.
70.دو پایگاه متعصبی که اقبال لاهوری در میان آندو بود:اولی معتقد بود که به قول تقی زاده و میرزا ملکم خان های ما،از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم و نمی توان در برابر غرب به انتخاب دست زد.تمدن و فرهنگ و اخلاق و فلسفه و فکر و هنر و شیوهء جدید اروپائی،یک بافت واحد و متجانس و غیر قابل تفکیک و تجزیه است.باید آن را یکجا پذیرفت و هرچه را در میان ما با آن مغایر است،دور ریخت.دومی نیز از آن سو افتاده بود و با هرگونه اخذ و اقتباسی از غرب دشمنی می ورزید.
ادامه دارد......