عرفان یک حس همگانی است؛اما چون در شرق،فرهنگ و تمدن زودتر از غرب آغاز شده،عرفان یک قیافهء شرقی پیدا کرده است.
مقصود از عرفان در معنای کلی اش،احساس دغدغهء درونی بشری در این جهان طبیعی است.عرفان تجلی فطرت انسان است برای رفتن به غیب،کشف و شناخت غیب.
اساسا عامل حرکت و تکامل انسان،غیب جوئی اوست.
انسانهائی که تکامل معنوی شان بیشتر است،نیازهای آنها متعالی تر و مواهب مادی برایشان کوچکتر است و عجز طبیعت از سیر کردن آنها بیشتر.
اگر خدا را برداریم،هر کاری مجاز است.
عرفان و مذهب تبدیل شدند به خرافات و توجیهاتی به نفع طبقهء حاکم و علیه مردم و رشد انسان و فطرت آزاد انسانی.
انسان ماشینی هیچ فرصت و مجالی برای رشد معنوی و انسانیتش ندارد.
نقطه ضعف مذاهب موجود رسمی این است که واقعا انسان را از انسان بودن خارج و به صورت یک بندهء گدای ملتمس در می آورد و از ارادهء خویش بیگانه می کند.
نقطه ضعف سوسیالیسم این است که انسان را به ماده گرائی و دولت پرستی و اصالت رئیس دولت در آورده اند.
اگزیستانسیالیسم هم ضعفش این است که هرچند به اصالت وجودی و آزادی او تکیه می کند،ولی چون خداوند و مسائل اجتماعی را نفی می کند،انسان را در هوا معلق می سازد و ملاک انتخاب را از او می گیرد.
ایجاد شک سازنده در میان مردم،خدمتی است هزار مرتبه بزرگتر از ایجاد یقین،زیرا یقین تلقینی،ماده ای مخدر است...ایمان بعد از کفر،ارزش دارد.
چگونه ممکن است که انسان از یک طرف رشد معنوی پیدا کند و از طرف دیگر در برابر یک امر معنوی دیگر(یعنی مسئولیت در قبال سرنوشت همنوعان) بی تفاوت باشد؟
اگر سه بعد عرفان،برابری،آزادی همزمان وجود داشته باشند،جنبه های منفی شان دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.
در رابطه با حرمت ربا ،اسلام تکیه اش بر مسائل اجتماعی و رابطهء من با جامعه ای است که در آن زندگی می کنم و نشان می دهد که به این امر،حساسیت ویژه دارد.
دردهای مولی علی(ع)، نه به خاطر موضوع فدک و امثال آن،بلکه به خاطر عشق عرفانی و غیبی اوست...
ادامه دارد...