یک) ایدئولوژی حقیقی یک تکنیک است؛نه علم است و نه فلسفه و اخلاق و نه تنها عمل.در تکنیک،هدف و نتیجهء غائی،مقدم بر تکنیک است و آن را انسان معین می کند و در علم،برعکس،هدف و نتیجه،مؤخّر است و آنرا خود علم مشخص می کند.
دو) تکنیک عبارت است از تحمیل خواست انسانی بر قوانین طبیعی و به تعبیر دیگر،استخدام علم به وسیلهء ارادهء آگاه.
سه) تنها منافع مشترک اقتصادی و اجتماعی،نمی تواند ضامن تعهد یک روشنفکر باشد؛بلکه باید تعهد وی،با قید اخلاقی و انسانی باید لحاظ شود.
چهار) روشنفکر باید تنها بر نظریات کلی علوم اجتماعی تکیه نکند و از انطباق واقعیات محسوس اجتماعی بر آنها بپرهیزد.
پنج) آنوقتی می توانیم از تقلید اروپائی سر باز زنیم و به استقلال فکری و علمی برسیم که شیوهء کار اروپائی را بیاموزیم و کارش را درست و دقیق بشناسیم؛نه اینکه قضاوتها و اعتقاداتش را فقط واگو کنیم و بدان عمل نمائیم.
شش) تنها راه منطقی و درست،آشنائی با مسائل و مکاتب علمی و ایدئولوژیک جدید در زمینه های تاریخ،جامعه و اقتصاد و سیاست است و سپس فراموش کردن همهء آنها و کوشش در راه شناخت مستقیم و مستقل واقعیت تاریخی و جامعه و فرهنگ و مذهب و منش انسانی خویش با بینش و متد علمی و جامعه شناسی جدید و طرح راه حل ها و تعیین هدف ها بر اساس این برداشت ها.
هفت) اعتقاد به دو اصل:یک)جبر علمی تاریخ و جامعه – دو) اختیار انسان.یک انسان آگاه و آفریننده،هرگز به نقض و خلق یک قانون علمی توانا نیست؛بلکه با جانشین کردن قانونی به جای قانون دیگر و تسخیر نیروها و پدیده های عینی،چه در طبیعت و چه در جامعه و چه در فرد،جبر را به اختیار خود در می آورد و مسیر آن را به دلخواه تغییر می دهد.اعتقاد به جبر مطلق و آزادی مطلق،انسان را به ترتیب به فقدان مسئولیت و فقدان آگاهی علمی و فلسفه بافی می کشاند.
هشت) مبارزه با استبداد و...هدف نهائی روشنفکر را تعیین نمی کند؛بلکه اینها فجایعی هستند که در مسیر راه وی پیش آمده اند.اقتصاد،اصل است و نه هدف.
نه) اومانیسم یک واقعیت متعالی است؛لیکن طرح آن،پس از مرحلهء مبارزهء طبقاتی است،در غیر این صورت،چیزی جز فریب و جهل و پوششی برای کتمان تضادها نیست.ناسیونالیسم هم زمانی پدید می آید که ملتی مورد کتمان قرار گیرد.
ده) در دوران مبارزهء ضد استعماری،طرح اختلافات طبقاتی،نتیجه ای جز نفاق و تفرقه ندارد؛اما بعد از پایان یافتن مبارزهء ضد استعماری،افرادی که قبلا مبارزه می کردند،از موضوع وحدت اجتماعی برای حفظ حیثیت اجتماعی خود،سوء استفاده می کنند.باید شعار برادری زمان مبارزه با استعمار،به شعار برابری در دوران بعد از مبارزه تبدیل شود...
یازده) علت مطرح شدن جبر تاریخ در فلسفهء مارکس این بود که اگر تحقق یا عدم تحقق جامعهء بی طبقه به خواست قهرمانان موکول می شد،شک و یأس در انتظار کارگر می بود و با دیدن پیروزی دشمنان،ادعا می شد که ما نمی توانیم کاری بکنیم.علت نفی مذهب هم جلوگیری از قرابت و همدلی بین طبقات بالا و پایین بود.نفی معاد هم برای جلوگیری از امید کارگر به عالم بعد از مرگ و در نتیجه،سستی در مبارزهء طبقاتی بود و...
دوازده) تاریخ یک مسیر واحد پیوسته ای است که بر اساس قوانین جبری و به تعبیر قرآن:سنت های تغییر ناپذیر معین،مبدأ حرکت مشخصی دارد و در مسیر طبیعی خود از منزلهای معینی می گذرد و با خط مشی علمی و فراز و نشیب ها و پیچ و خم ها و کندی و تندی هایی به سوی هدف غائی و یا لااقل آنچه مسلم است،(یعنی جهت)،روان است.
سیزده) اسلام با اعلام توحید و نفی شرک و اعتقاد به واحد بودن منشأ نژادی همهء انسانها به بر هم زدن نظام اشرافیت و نژادپرستی می رسد.
چهارده) در تفسیر معنوی از جهان،انسان به علت وابستگی اش به طبیعت،باید با نظام و مسیر حرکت تکامل و هدف غائی آن، هماهنگ شود.
پانزده) جنگ الله - شیطان در عالمِ هستی وجود ندارد؛بلکه در وجودِ انسان است که چنین درگیری ای وجود دارد.
پایان