جناح دیگر روشنفکری ما،چپ گرایان انقلابی سیاسی،نه چندان ساده لوح بودند که به احیای ریش و عمامه بپردازند و نه اینکه احیای یک ملت مرده را نه در آگاهی سیاسی و رشد اجتماعی و احساس مسئولیت و تعهد و جهاد و فداکاری،بلکه صاف و صریح،تمدن را تجدد بخوانند و کت و شلوار و لوازم آرایش و ... را پیشرفت بشمارند و تجدد در مصرف و فرم را،تمدن در تولید و در فکر بنمایانند.
تمدن،درجهء کامل در قدرت اندیشه است و گسترش بینش و عمق و لطافت روح و رشد اجتماعی و ایجاد خودآگاهی و....و خلاصه تمامی آنچه را که لازمهء ایجاد حرکت و دعوت به بیداری و رهائی در یک جامعهء بیمار عقب مانده ای است که از خارج،استعمار،سرش را به بند کرده و از داخل،استحمار،سربندش کرده است!
این جناح پیشتاز انقلابی روشنفکر بودند که میدانستند که تجدد بازی غیر از تمدن سازی است و متمدن شدن یعنی مرگ استعمار در همهء چهره هایش،نظامی،سیاسی،اقتصادی و فرهنگی- و متجدد شدن یعنی گوشت نو بودن برای گرگ سرمایه داری فرنگ.
این جناح میدانستند که راه نجات و فلاح این مردم،نه در از سر گرفتن تکیه داری و روضه خوانی و گریه زاری ها و شبیه سازی های متدین نمای متقدّمین است و نه در از دم گرفتن فرنگی بازی و شبیه سازی های متمدن نمای متجددین!بلکه آگاه بودند که باید ریشهء اصلی بدبختی ها را زد.باید راه واقعی رهائی را یافت.باید هدف حقیقی ترقّی اجتماعی را تعیین کرد.
چپهای ضد استعمار و امپریالیسم و ...در مبارزه ای که برای دعوت تودهء مردم ما علیه خان ها آغاز کردند،از همان اول گریبان خدا و روح و پیغمبر و ... را گرفتند و خودشون رو در چشم مردم،لامذهب و لاابالی نشان دادند و فرصت ندادند تا مردم بفهمند که با خان هم مخالف هستند.جماعت دهقان هم فرصت نیافت تا بفهمد لامذهبی اینها غیر از لامذهبی آن بچهء از فرنگ برگشتهء خان هستش...کوشش ها شد تا خدا را از دل ببرند ولی فرصتی نشد تا خان را از ده برانند.دهقان و کارگر ما دربارهء قرآن و نماز و علی(ع)،وجدانش مجروح شد و یا مشکوک،اما در باب واقعیت استعمار و معنای استثمار و فلسفهء فقر و اسارت خویش،آگاهی ای نیافت...
یک جامعه هم مانند یک انسان،همچنانکه در طریق یافتن علت علمی پدیده های طبیعی،یا ایمان به معبود،از مرحلهء عوضی گرفتن های بیشمار و گاه مضحک گذشته و اندک اندک انتخابها و قضاوت هایش را تصحیح کرده تا به توحید رسیده است،در مسیر اجتماعی نیز،یک چنین دوره ای را می گذراند.
زیربنای اجتماعی یک جامعه عبارت است از طرز تشکیل و کیفیت ترکیب مجموعهء عناصر مادی و معنوی ای که شخصیت یک جامعه را ساخته اند و همچنانکه یک فرد را نمی توان تنها با مقدار ثروت و نوع شغل و...اش شناخت،بلکه مجموعهء این عوامل را باید در شکل کمّی-کیفی ترکیبش بررسی کرد و به کار گرفت تا شخصیت او را دریافت،جامعه نیز چنین است.
دترمینیسم(تقدیر و تعیّن تاریخی و نه جبر تاریخی) به معنای وجود قوانین علمی مشخص و ثابتی در تاریخ(چنانکه در طبیعت هم وجود دارد)-جامعه شناسی هم یعنی وجود قوانین مسلمی که هر جامعه ای بر آن مبتنی است.اما در عین حال،توجیه و تأویل هر جامعه ای یا هر امر اجتماعی یا تاریخی بر اساس قوانین کلی و اصول عام علم تاریخ یا جامعه شناسی،یک نوع تعمیم عامیانهء خطرناک و کلی نگری لغزنده ای به شمار می آید.
این نوع کلی نگری،روشنفکر را به جای اجتهاد و خلاقیت،به کلی بافی و ذهنیت گرائی مبتلا می سازد.
ادامه دارد...