سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

ای آزادی!تو را دوست دارم؛به تو نیازمندم؛به تو عشق می ورزم؛بی تو زندگی دشوار است.ای آزادی،به مهر تو پرورده ام.ای آزادی،قامت بلند و آزاد تو،منارهء زیبای معبد من است.ای آزادی،کاش با تو زندگی می کردم؛با تو جان می دادم؛کاش در تو می دمیدم؛در تو دم می زدم؛در تو می خفتم؛بیدار می شدم؛می نوشتم؛می گفتم؛حسّ می کردم؛بودم.

ای آزادی!من از ستم بیزارم؛از بند بیزارم؛از زنجیر بیزارم؛از زندان بیزارم؛از حکومت بیزارم؛از باید بیزارم؛از هر چه و هر که تو را در بند می کشد،بیزارم.زندگی ام به خاطر تو است؛جوانی ام به خاطر تو است؛بودن ام به خاطر تو است.

ستایش آزادی و جهاد به خاطر آزادی و عشق به آزادی،حرفهء من شده است و شغل من و حیات من و عشق من و ایمان من،و چارچوبهء شخصیّت من!

ای آزادی،آزادی من،که در چنگ استبداد به اسارت افتاده ای؛کاش می توانستم قفس ات را بشکنم؛و تو را در فضای پاک بی دیوار پرواز دهم.امّا مرا نیز به بند کشیده اند.پاهایم را بسته اند؛چشم هایم را بسته اند؛قلم ام را،انگشتانم را،دست هایم را شکسته اند؛زبانم را بریده اند؛لب هایم را دوخته اند؛نمی دانی چه کرده اند؟نمی دانی چه می کنند؟

امّا خدا تو را در من سرشته است.آن گاه که خدا کالبدم را ساخت؛تو را ای آزادی،به جای روح در من دمید.و بدین گونه،با تو زنده شدم،با تو دم زدم،با تو به جنبش آمدم،با تو دیدم و گفتم و شنفتم و حسّ کردم و فهمیدم و اندیشیدم...و تو...ای روح گرفتار من،می دانی که در همهء آفرینش،چه نیازری دشوار تر و دیوانه تر از نیاز کالبدی است،به روحش؟

امّا...تو را که میرغضب های استبداد،فرّاشان خلافت،از من باز گرفتند؛و مرا که به«تنهائیِ دردمندم» تبعید کردند و به زنجیر بستند؛چگونه می توانند از یکدیگر بگسلند؛که نگاه را از چشم،باز نمی توانند گرفت؛و چشم را از نگاه اش،باز نمی توانند گرفت.و من ای آزادی!با تو می بینم!

ای آزادی!چه زندان ها برایت کشیده ام!و چه زندان ها خواهم کشید؛و چه شکنجه ها تحمّل کرده ام و چه شکنجه ها تحمّل خواهم کرد.امّا خود را به استبداد نخواهم فروخت.من پروردهء «آزادی»ام؛استادم علی(ع) است؛مرد بی بیم و بی ضعف و پرصبر.و پبشوایم مصدّق،مرد آزاد،مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند،جز در هوای تو،دم نخواهم زد.امّا،من به دانستن از تو نیازمندم.دریغ مکن؛بگو هر لحظه کجائی،چه می کنی؟تا بدانم آن لحظه،کجا باشم،چه کنم؟