چهار)زهد:زهد به معنای مبارزه و نفی و طرد و قتل اساسی ترین غرایز طبیعی موجود در فرد انسانی.این غرایز،جزئی از ابعادِ «بودنِ» آدمی اند.آدم واقعی،آدمی است که همهء این غرایز در وجودش هست.زهد – به خاطر یکی از غرایز یا به خاطر یک هدف – به دست خود فرد،بعضی یا بسیاری از کشش های اصیل و واقعی انسان عینی را فرو می شکند و نفی می کند.و او بعد به صورت انسان کاسته شده،کمبود داشته و ناقص در می آید.
پنج)ماشینیسم:ماشینی شدن و نظام «کار استثماری و تنظیم و تقسیم ماشین گونهء اوقات کار،و فرم تکنیکی و مکانیکی یافتن کار انسانی،و یک بعدی شدن کار فرد،و این که هر فرد،تنها حرکت کوچک یک کار را انجام می دهد – نه تولید کامل یک کالا را – و در تمام عمرش جز این حرکت تکراری و جزئی و بی معنی،کاری نمی کند»،موجب می شود که انسان در نظام کارهای طبقاتی و استثماری در جامعهء صنعتی،الینه بشود.بهترین نمونه اش فیلم خوب چارلی چاپلین،«عصر جدید» است.
شش)تکنوکراسی و بوروکراسی: تکنوکراسی و بوروکراسی،دو نظام حاکم بر جهان امروز است.این دو نظام،شکل کار خاصّی است که بر انسان تحمیل می شود.در این دستگاه اداری یا تکنیکی،انسان به صورت یک مهره،یک پیچ،یک واشر – هر طور که ماشین کار اقتضاء کند – در می آید،نه به صورت انسانی با ابعاد گوناگون و آزادی انتخاب.ماشینیسم،زایندهء بوروکراسی و تکنوکراسی است.
هفت)نظام طبقاتی:هر عامل تقسیم کننده ای،انسان را الینه می کند.نظام طبقاتی،انسان را به استثمار کننده و استثمار شونده،آقا و برده و ... تبدیل می کنمد که هیچ کدام،انسان تمام نیستند.یا به تعبیر یونسکو،«کرگدن» هستند؛و یا به قول «کافکا»،«مسخ».در نظام طبقاتی،عامل تضادّ طبقاتی در جامعه است که انسان واحد و یک ذات را،به این قطب های غیر انسانی تقسیم می کند.
هشت)عشق و ایمان:عشق نیز نوعی «الینه کننده» است؛چه عشق انسانی باشد و چه عشق خدائی،به صورت صوفیانه اش در «وحدت وجود».بزرگ ترین نمونه اش «حلّاج» است که می گوید:«در لباس من جز خدا،هیچ کس و هیچ چیز نیست».در اینکه خود«حلّاج» در این احساس،صادق بوده است،شکّی نیست.امّا این احساس،در حلّاج صادق نیست.«حلّاج» از مرگی که انتخاب کرد،معلوم بود که در احساسی که می کند،صادق است؛و آنچه را می گوید،واقعاً می یابد.امّا آنچه را که دریافته بود،یک بیماری بود.خود را واقعاً در آن حالات احساس نمی کرد،و خدا را به جای خویش می دید.
در عشق های زمینی،که جنون آمیز،دیگری را دوست دارند،و یا به صورت مریدی که حماقت آمیز به دیگری ارادت می ورزد؛آنچنان که حتّی بی سوادی ها و بی شعوری هایش را حمل بر کرامات و فضائلش می کند،یعنی که آقای ما بزرگتر از این هستند که این جور مطالب بی قابلیّت را بفهمند.ایشان فقط مطالبی را می فهمند که ما بی قابلیّت ها نمی فهمیم!حتّی در برابر مرادش،نه تنها قدرت تعقّل و تشخیص خود را پاک از دست می دهد،بلکه بدیهیّات دین و حتّی محسوسات خود را هم نفی می کند.
شاید بتوان این پدیده را به چهار صورت مشخّص نام برد:
الف- الیناسیون صوفیانه یا الهی:که در وحدت وجود عرفانی و فرقهء حلولیّهء ما دیده می شود.بایزید بسطامی می گوید:«من همچون ماری که پوست بیندازد،از بایزیدی به در آمدم و همه او شدم».شاید این سخن جُنَید،حتّی ذهن خواننده را برای درک زمینه و شرایطی که منجر به چنین استحاله ای می شود،کمک کند که می گوید:«من در نور نگریستم و سی سال به نگریستن در نور ادامه دادم تا نور شدم».«حلّاج»،نمونهء عالی درک الیناسیون صوفیانه است؛یعنی الینه شدن به وسیلهء معبود،که عامل اش یک عشق روحانی است و حالت دگرگون شده ای از جذبه و پرستش و محبّت دینی.
ب- الیناسیون قدسی یا روحانی:گاه در چهرهء تیپ ها یک نوع حالت یا جاذبه ای احساس میشود که هیچ نام مشخّص و مفهوم معیّنی ندارد؛ولی دل ها را همچون مغناطیس جذب می کند.این کشش که به نظر من از عمق فطرت و احساس مذهبی آدمی سر می زند،بیشتر در محیط های مذهبی و در رابطهء مذهبی میان مردم مشخّص می شود.این نوع که به آن،ارادت می توان گفت،در مذاهب،به تعبیر قرآن به صورت راهب و احبار پرستی است؛ولی در تصوّف شرقی بیش تر تجلّی مشخّص دارد،به صورت ولیّ پرستی،اطاعت محض و جذب مطلق پیر و مرشد و قطب و دلیل!
ج- الیناسیون قهرمان ستائی:از نوع پرستش جنون آمیز قهرمانان ملّی و سیاسی،پیشواپرستی فاشیستی و حتّی پرستش قهرمانان ورزشی،پهلوانان و ستارگان سینما.
د- الیناسیون عاشقانه:که در ادبیّات عشقی و اساطیر و قصص و شعر و هنر،بسیار تکرار می شود؛که عاشق،معشوق را،خود یافته،و یا ندانسته،خود کدام است.
ادامه دارد...