«الیناسیون»،از ریشهء «الینه» به معنای حلول جنّ در انسان است.مجنون – به معنای جنّ زده – در زبان عربی،و دیوانه – دید زده –در زبان فارسی و «الینه» - جنّ زده – در زبان اروپائی،همه به یک معناست؛یعنی حلول جنّ در شخصیّت انسان.
برای اوّلین بار،هگل این اصطلاح را در قرن نوزدهم وارد فلسفه اش کرد و پس از او شاگردش مارک،آن را در جامعه شناسی به کار برد و در رابطهء انسان و کار؛امروز در روانشناسی و انسان شناسی بسیار دامنه پیدا کرده است.
الیناسیون – به هر حال از نظر معنی لغوی – این اصل را طرح می کند که در شرایطی،انسان به گونه ای بیمار می شود که «خود» را گم می کند؛«شخصیّت» و «هویّت» واقعی و طبیعی خود را نمی شناسد؛و «وجود حقیقی و فطری» خود را می بازد.این حالت – که «مسخ» انسان است - معلول رسوخ و حلول یک شخصیّت یا هویّت غیر انسانی در انسان است؛و در نتیجه،تبدیل انسان به غیر انسان.
امروز برای علم مسلّم شده است که جنون،علّت اش حلول جنّ در شخصیّت انسان و عامل مسخ هویّت انسان نیست؛و الیناسیون به آن معنای قدیم اش واقعیّت ندارد.امّا عوامل دیگری که همچون جنّ یا دیو،دیوانه کن و مجنون ساز [و الینه کنندگان] انسانند،و به ویژه انسان امروز،چه چیزها هستند؟
یک)مذهب خرافی یا انحرافی:در طول تاریخ،تمام مذاهب خرافی،انسان را الینه می کردند؛چون قدرت های انسانی و ارزش های واقعی و اصالت هائی را که در انسان هست،نفی می کردند و همه چیز را به ارواح و اجنّه و نیروهای غیبی و نزدیک و دور شدن پدیده ها و ستاره ها و علائم و امارات و نشانه های طبیعی و امثال اینها،منسوب می کردند؛انسان را از خود به در می بردند و به صورت بدبخت و بیچاره و بازیچهء نیروهای نامحسوس و عوامل بیشمار ماوراءالطّبیعی می پروردند.انسان گذشته را نگاه کنید،که شب و روزش در این فکر می گذرد که چگونه اجنّه،دیوها،پری ها،بادهای شوم،نحوست دوری و نزدیکی دو ستاره از این همه ستاره ها به هم!و ارواح خبیثه و شریره را از خود دور کند.
دو)جادو:جادو نیز مثل مذهب خرافی،انسان را در همهء حرکات و رفتارش،بازیچهء جنّ ها و ارواح خبیثه می داند و انسان را استثمار فکری می کند.آنچنانکه می پندارد اجنّه آمادهء حلول در او،و آسیب رساندن به او هستند.به این علّت،دائماً در حال نیایش و ستایش و ترس و گریز از آن ها و پناه آوردن به آن هاست.
سه)شرک:شرک،انسان را به عنوان یک موجود «مخلوق و مجبور و تابع و متأثّر از چند یا چندین نیروی متفاوت و مختلف»،متلاشی می کند.وقتی انسان معتقد است که عالم و آدم،ساخته و بازیچهء چندین معبود و خالق و خداوندگار و عقل و نیروی دست اندر کار است،تمام زندگی و انسان بودنش،صرف تقسیم وجودی اش بین این معبودها و تنظیم رابطه اش بین این قطب های مختلف و حتّی متضادّ می شود.
ادامه دارد...