بر خلاف آن چه روشنفکران فرنگی مآب(که از قضیّه،پَرت اند)می پندارند،روشنفکری که به مذهب تکیه می کند و آرزوهای انسانی اش را – نه در ایدئولوژی های مرسوم ضدّ مذهبی – که در متن فرهنگ و ایمان و عقاید مذهبی خویش دنبال می کند،در جامعهء مذهبی تنها تر می ماند.چه،طرح روشنفکرانه و آگاهی بخش مذهب،بیش از همه،نیروهای رسمی و مذهبی را بر می آشوبد و به مبارزهء متعصّبانه و بی رحمانه وا می دارد.
این که می گویم بی رحمانه،از آن رو است که متولّیان رسمی مذهب،بر خلاف متفکّران و دانشمندان و صاحبنظران غیر مذهبی،مخالف خود را،مخالف خدا و دین خدا تلقّی می کنند و خود را نمایندهء خدا و صاحب امتیاز رسمی دین از جانب خدا! و این است که اختلاف فکری یا علمی یا فردی با این تیپ ها،به زودی تبدیل به جهاد مقدّس میان کفر و دین،شیطان و الله،و نجس و پاک،و ظلمت و نور می شود! و در این صورت،هر وسیله ای برای کوبیدن باطل و غلبهء حقّ،مجاز است؛حتّی توطئه های ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پرونده سازی و پاپوش دوزی!
همچنانکه در طول تاریخ،همیشه مذهبِ تقلیدی و تسکینی،پایگاه مشترک استعمار خارجی،استثمار طبقاتی،استبداد سیاسی و استحمار فکری و عقلی بوده است،مذهبِ اجتهادی و انقلابی،خطری است که این هر چهار قطب را برای دفع آت در کنار هم قرار می دهد.و هرچند این قطب ها با هم اختلافاتی هم داشته باشند،در سرکوبی سریع و بی امان آن،«تن واحد» می شوند.
و این است که می دیدیم درست در همان ایّامی که استعمار انگلیس،سیّد جمال الدّین اسدآبادی را به آوارگی دچار کرده بود،سلاطین کشورهای اسلامی – که برخی شان با انگلیس ها در حال مبارزهء جدّی هم بودند – او را همچون گوی سرگشته ای به پا می زدند و برای قتلش توطئه می کردند،و در همان حال،در کنج مساجد و محافل مذهبی،حتّی مقدّسینی هم که نه دولتی بودند و نه استعماری،در میان عوام شایع می کردند که او بابی است،او ختنه کرده نیست،او اصلا دین درستی ندارد،معلوم نیست کجا درس خوانده؟معلوم نیست اصلا از کجا آمده است...؟
این است که می بینیم درست برعکس آن چه روشنفکران پرت و دور، قیاس می کنند،روشنفکر مذهبی،بیش از روشنفکر غیر مذهبی و حتّی ضدّ مذهبی،از جانب قطب رسمی مذهبی ضربه می خورد،و آنها که ظاهراً باید از او پشتیبانی کنند،بیش از همه و پیش از همه در برابرش می ایستند و چهره اش را مسخ می کنند،و در همان حال که با دشمن،رویاروی ایستاده و درگیر شده است،از پشت بر او خنجر می زنند.
روشنفکران هم که قضاوت هایشان قالبی و فرنگی و استاندارد شده است و همه اش طبق فرمول های رایج جهانی،همین که بشنوند کسی گرایش مذهبی دارد،برای محکوم کردن او،کمترین تأمّلی و تحقیقی را لازم نمی دانند،و شخص را ندیده و سخن اش را نشنیده و کتاب اش را نخوانده،در زیر باران تهمت ها و دشنام ها و توجیه ها و تأویل های قراردادی و یکنواخت می گیرند،و چون مراجع تقلیدشان،در قرن نوزدهم اروپای کاتولیک فتوا داده اند که دین،تریاک توده است و ابزار طبقهء حاکم(و در آن زمینه که آنها گفته اند،درست هم هست)اینان هم که مرید مقلّدند،و خود،گستاخی تعقّل و اجتهاد شخصی ندارند،برایشان دین شمشیر و دین صلیب،یکی است،و اسلامِ ابوذر و اسلامِ عثمان،یکی...
و من که خواسته ام مؤذّنِ مذهبِ خویش باشم و حقیقت را قربانی هیچ مصلحتی نکنم،و در نظام حاکم بر «کویر» نگنجم،و در «نظم یکنواخت زمان»،هم آواز همه و همساز همه نباشم،احساس کردم که «خروسی بی محلّ» ام که شب و نیمه شب،بی هنگام نعره بر می دارد و طلوع و غروب آفتاب خویش را فریاد می کشد.
و سنّت مرسوم چند هزار ساله است که خروس بی محلّ،نامَیمون است و حلقوم اش را باید برید،که در ظلمت عامّ،صبح را فریاد بر می آورد و در نیمه شب،از طلوع خبر می دهد،و در سکوت امن کویر،نعره بر می کشد و آرامش سنگین روستا را بر می شورد و خواب را بر می آشوبد و مردمی را که در آغوش شب به خواب رفته اند و هر یک در زیر پوشش سپیدی – که شب همچون کفنی می نماید – فارغ و آسوده غنوده اند،بیدار می کند.