من شکست نمی خورم.ایمان و دوست داشتن،روئین تن ام کرده اند.وقتی تنهای تنهایم کردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب،تنگ و تاریک مثل گور،بریده از جهان و جهانیان،دور از عالم زندگان،و یادها و نام ها نیز از خاطرم گریخته بودند،در خالی ترین خلوت و مطلق ترین غیبت،که هیچ نبود و هیچ نمانده بود،باز هم در آن خالی و خلأ محض،چیزی داشتم.در آن غیبت محض،حضوری بود.در آن بی کسی محض،احساس می کردم که چشمی مرا می نگرد،می پاید.دیده می شوم،حسّ می شوم.«بودن»ی در خلوت من حضور دارد.کسی،بی کسی ام را پر می کند.
در آن فراموشخانهء نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت،یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگ هایم تزریق می کند.حتّی گاهی سلام اش می کنم.گاهی از او خجالت می کشم.گاهی از او چشم می زنم.مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویش ام.گاهی در آن قبر تنها،خودم را برایش لوس می کنم.از اینکه می بینم از من راضی است،از کارم خوشش آمده است،به خودم می بالم!کیف می کنم،خودخواهی ام اشباع می شود،سرافراز و مغرور و قوی و روشن و خوب!
ایمان و دوست داشتن!این دو بس است.
نان؟ من هیچگاه گرسنه نبوده ام.
آزادی؟همین است،آن چه ندارم.
فرهنگ؟خدا را سپاس که غنی ام،آن قدر که جهان را و تاریخ را و جامعه را و فلسفه و علم و دین را و انسان را و میراث انسان را و انسان های بزرگ و خوب را در هر کجای زمان و زمین بوده اند و هستند،بفهمم و بشناسم.نه زیاد،همین قدر که نادانی و بی شعوری،چهره ام را ترحّم انگیز و رقّت بار نکرده باشد.
ایمان؟زندگی ام مگر جز در آن گذشته است و لحظه ای را جز برای آن زیسته ام؟حتّی ایمان هائی زلال تر و قوی تر از ایمان خویش در سرزمینم پرورده ام،آفریده ام،بیش از ارزش و توان خویش،در خلق ارزش های تازه و مرگ ارزش های کهنه و بد،توانائی به خرج داده ام.
دوست داشتن!وای که چه قدر دل من می تواند دوست بدارد،باور کردنی نیست.گاه خودم می بینم و می یابم و باور نمی توانم کرد.یک مشت خونین و در آن،این همه،به اندازهء تمامی گنجینه های دو عالم جواهر!دُرّ و الماس و مروارید و زمرّد و عقیق و فیروزه و به اندازهء ستاره های آسمان ها و ریگ بیابان ها،نگین انگشتر سلیمانی.
چه می گویم؟دنیائی دیگر،ماوراء الطّبیعه،با کلماتی دیگر و راز ها و نیاز ها و خوبی ها و خوشی های دیگر.
ولی من شکست نمی خورم.
اگر تنهاترین تنها ها شوم،باز خدا هست.او جانشین همهء نداشتن هاست.نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.
اگر تمامی خلق،گرگ های هار شوند،و از آسمان،هول و کینه بر سرم بارد،تو مهربان جاودان آسیب پذیر من هستی.
ای پناهگاه ابدی!تو می توانی جانشین همهء بی پناهی ها شوی!
پایان