به طور خلاصه،جامعهء ما در حال حاضر(اگر بخواهیم با تاریخ غرب مقایسه اش کنیم)،از نظر مرحلهء تاریخی،در آغاز یک رنسانس و در انتهای دورهء قرون وسطا به سر می برد.بنابراین در یک دورهء تحوّل از قرون وسطای فکری و اجتماعی،به یک رنسانس،شبیه به رنسانس «بیکن» و امثال اینها هستیم.
روشنفکر ما باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش،روح اسلامی است؛و اسلام است که تاریخ و حوادث و زیربنای اخلاقی و حسّاسیّت های جامعه اش را ساخته است.و اگر به این واقعیّت پی نبرد – چنانکه اغلب روشنفکران ما پی نبرده اند – در جوّ مصنوعی و محدود خودش گرفتار می گردد؛و چون خود را،بری از اعتقادات مذهبی می داند و در جوّ اروپای قرن 19 و 20 تنفّس می کند؛در آشنائی و تفاهم اش با مردم دچار اشتباه شده و نمی تواند مورد قبول قرار گیرد.
مسیحیّت و اسلام را با هم سنجیدن،و بعد به یک حکم روشنفکرانه رسیدن،بسیار عمل غلطی است.اگر مورّخ یا فیلسوف بتواند همهء مذاهب را به یک چشم نگاه کند،روشنفکر حقّ ندارد چنین کاری کند؛زیرا که روشنفکر باید مشخّص سازد که در چه دورهء تاریخی و در چه جامعه ای و وابسته به چه مردمی است.این روشنفکر،به وسیلهء مبارزه با مذهب در جامعهء اسلامی،تودهء مردم را از قطب روشنفکری می هراساند و می رماند.و آن مردم برای فرار از دست روشنفکر ضدّ مذهبی،به عوامل ارتجاعی و انحرافی و استعماری،که به ظاهر حامی مذهب اند،پناه می برد. و به این شکل،رابطهء مردم با روشنفکر قطع میشود و روشنفکر تنها می ماند.
روشنفکر باید کاملا متوجّه باشد که دارای یک فرهنگ اختصاصی است که نه مثل هند،روحانی است؛نه مثل چین،عرفانی است؛نه مثل یونان،فلسفی است؛ و نه مثل اروپا،نظامی و صنعتی است.بلکه یک فرهنگ آمیخته با ایمان و ایده آل و معنویّت و سرشار از عوامل زندگی ساز و قدرت بخش است.که روح حاکم بر آن،برابری و عدالت است؛یعنی همان چیزی که جامعهء اسلامی و جامعه های عقب مانده و سنّتی شرق و دنیای سوّم،به شدّت به آن نیاز دارند.
بنابراین،روشنفکر به جای اینکه مترجم آثار فرهنگ بیگانه ای باشد که هرگز به کار تودهء مردم نمی خوردفباید با استخراج و کشف این روح نیرومند و حیات بخش – که در فرهنگ زندهء موجود و در متن جامعه و احساس تودهء مردم وجود دارد و داغ است و حرکت دارد – بپردازد.
اسلام،بر خلاف مذاهب دیگر،که توجیه کنندهء فقر زندگی اجتماعی هستند،بزرگترین آموزش یافتهء مکتب اش «ابوذر» است،که می گوید:«وقتی فقر وارد خانه ای می شود،دین از در دیگری خارج می شود»!و یا پیامبرش که بنیان گذار مکتبی است که ما به آن معتقدیم،می فرماید:« مَن لا مَعاشَ لَهُ لا معادَ لَهُ»:کسی که زندگی مادّی ندارد،زندگی معنوی هم نخواهد داشت! درست بر خلاف برداشتی که اکنون از این مذهب می کنند و می کویند:«کسی که به فقر و بدبختی دچار است،قلبش صاف تر است و شکسته تر؛و بیش تر می تواند زمینهء طلوع الهامات غیبی باشد»!
شکم خالی هیچ چیز ندارد.جامعه ای که دچار کمبود اقتصادی و مادّی است،مسلّماً کمبود معنوی خواهد داشت.آنچه را که به نام اخلاق و مذهب می نامند،در جامعه های فقیر،یک سنّت موهوم انحرافی است؛معنویّت نیست.
ادامه دارد...