سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

اول) ایثار:

 

آنچه ستون اساسی و عمود خیمهء انسان بودن،یا اخلاق است،در یک کلمه،«ایثار» است؛کلمه ای که در هیچ زبانی وجود ندارد،که با این همه کوتاهی و دقت،این قدر معنا را القاء کند.

 

ایثار،یعنی «انتخاب منافع و مصالح دیگر و دیگران،بر منافع و مصالح خویش.ایثار،عملی است در اوج اخلاق،آنزمان که کسی در دوراهی «خود» و «دیگران» قرار می گیرد.

 

ایثار،مسئلهء بسیار بزرگی است.اما مهم تر از خودِ عمل – که فرد واقعا منافع خویش را سخاوتمندانه و پارسایانه و بی نظر و بی چشمداشت،به دیگری و دیگران ببخشد و خود را محکوم و محروم بگذارد – توجیه منطقی و عقلی این عمل است.هیچ فلسفه و هیچ مکتب جامعه شناسی و انسان شناسی وجود ندارد که بتواند چنین عملی را توجیه و تفسیر و تحلیل عقلی بکند و منطقی نشان اش بدهد؛عملی را که فرد در آن جا دیگری را بر خود بر می گزیند و هیچ پاداشی نمی خواهد،نه معنوی،نه مادی.

 

ایثار،فرمانی است برای بخشیدن همه چیز و گرفتن هیچ چیز؛یعنی:ای فرد! بمیر تا دیگران بمانند.اسارت را بپذیر،تا دیگران به آزادی برسند.زندگی ات را در خدمت مردم،به رنج و بدبختی و محرومیت،و دور شدن از همهء لذت ها بگذران؛و همهء بدبختی ها را استقبال و تحمل کن،و اینگونه تلخ و محروم زندگی کن،تا نسل بعد و نسلهای بعدی بتوانند خوب زندگی کنند.

 

بنابراین،اخلاق،در اوجش،«ایثار» است:ایثار مال،ایثار آسایش،ایثار امنیت،ایثار لذت،ایثار برخورداری،ایثار عشق،و در نهایت،ایثار جان است برای دیگران.

 

و اگر فلسفه و مکتب و مذهبی نتواند ایثار را توجیه کند؛و اگر در یک جهان بینی،«ایثار»،مفهوم منطقی نداشته باشد و موجه نباشد؛و یا اگر مذهبی،جهان بینی ای،فلسفه یا مکتبی – مادی و غیر مادی – نتواند به فرد بگوید که:«فدای جامعه باش و خود را قربانی بقای دیگران کن » و چون دلیل بخواهند،نتواند که برای فکر و عمل و بینش او،علت و رابطه و ضامنی از خارج طرح کند که فرد بر اساس آن برای نجات دیگران،خود را به آتش بیفکند؛بی پایه است و اخلاقش اساسی ندارد.زیرا،اگر فداکاری در راه مردم و جان دادن برای هدف،تجلی غریزهء فداکاری و قهرمانی در انسان باشد – آنچنان که در زنبور عسل و در ملکهء کندو که تن به مرگ می دهد – فداکاری،«ارزش» خود را از دست می دهد؛هرچند برای جامعه،بسیار سودمند باشد.

 

دوم) ملاک خیر و شرّ:

 

وقتی فرد،عملی می کند که دوست دارد دیگران هم آن عمل را انجام دهند،عمل اش «خیر» است؛و وقتی کاری می کند که دوست دارد هیچ کس چنان کاری نکند،و فقط او باشد،عمل اش «شر» است.«سارتر» چنین توجیهی می کند،چون می گوید:جهان،عبث و پوچ است؛در هستی،خدا و هدف و حساب و نظارتی نیست؛و چون عامل خیر و شر معنا ندارد و ضابطه ای نیست که بر اساس آن،اعمالمان را توجیه و تنظیم کنیم،پس مبنای خیر و شر،مبنائی درونی است،بر اساس قضاوت و احساس شخصی.

 

 

«سارتر» تا اینجا را درست آمده است؛اما به این فکر نکرده است که،اگر فقط من هستم که انتخاب می کنم،و جز خواست و تشخیص من،ضابطه و معیاری نیست؛و من به جای همه و برای همه است که انتخاب و عمل می کنم – و بر این اساس،هر فردی مسئول عموم است – پس چه عاملی وادارم می کند که «شرّ سودمند» را نفی،و «خیر زیانمند و خطرناک» را انتخاب کنم؟

 

اگر ملاک خیر و شر و انتخاب و اخلاق،خودِ من هستم،پس هیچ کس حق سرزنش و نصیحت و محکوم کردن ام را ندارد.و اگر هیچ عامل خارجی ای وجود ندارد که خیر و شرِّ عمل مرا با آن بسنجد،چه عامل و ضابطه ای محکوم می کند،اگر با علم به خیر بودن این،و شر بودن آن،شر را انتخاب کنم؟پس بعد از اصل خیر و شر،اصل «آمر» و «ناهی» مطرح می شود،یعنی «ضامن اجرای خارجی در انتخاب اخلاقی».

سوم) «آمر» و «ناهی»:

سومین اصل اخلاق،عامل امر کننده و نهی کننده است؛چون اگر تنها من ملاک باشم،و چنین نیروئی در خارج از من وجود نداشته باشد،هرگز «خیر»ی را انتخاب نمی کنم که برایم خطرناک و زیانمند و مرگ آور است؛و «شرّ»ی را نفی نمی کنم که سود و لذت و آسایش ام در آن است.

 

پس اخلاق،بر اساس «ایثار»،«علم به خیر و شرّ» و تعیین عامل مافوق فردی است که در لحظهء انتخاب،فرد را امر یا نهی می کند.

 

پایان