سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

بنابراین توحید،وحدت میان عشق و عقل،وحدت میان بئاتریس و ویرژیل،وحدت میان ابو علی سینا و ابو سعید ابی الخیر،و وحدت میان پاسکال و دکارت را تحقق می بخشد؛و انسان را به دو قطب عشقی و عقلی،و اشراقی و استدلالی تقسیم نمی کند.چون توحید،هیچ گونه دوگانگی و ثنویت را – حتی در روح و در فرد – نمی تواند تحمل کند.توحید،دوگانگی همیشگی میان روح و جسم را از بین می برد.در قرآن،شما هرگز نمی توانید جائی را پیدا کنید،که جسم از روح جدا شده باشد،یا از روح و جسم،جداگانه سخن گفته شود؛چه رسد به مبنای اخلاقی و عرفانی و فلسفی.

 

معاش و معاد – زندگی مادی و زندگی معنوی – در همهء مکتب های اخلاقی،عرفانی و فلسفی،همیشه با هم ضدّ اند:کسی که به دنبال کار اقتصادی می رود و غرق در مسائل مادی است؛یا احساس معنوی ندارد،یا این احساس در او ضعیف شده است.و کسی که دنیا و مسائل اقتصادی و مادی را نفی و رها می کند،و یکسره غرق در معنویات می شود،معاد را دارد.هر آدم و هر ملت فقیر محرومِ توسری خور،معادش تأمین است؛و هر آدم خوش بخت و هر جامعهء سیر،مترقّی و متمدن،آخرت اش خراب است!پس آخرت مال پُفیوز ها و بی عُرضه ها و گداهاست! 

 

در صورتی که،بنا بر اصلی که از نفس توحید بر می آید،نه تنها بین این دو تضادی نیست،بلکه معاش و معاد،دنیا و آخرت،هماهنگ و علت و معلول همند،که «الدُّنیا مَزرَعَةُ الاخرة»،توحیدِ میان دنیا و آخرت را نشان می دهد،و دنیا و آخرتی که با هم تضاد داشتند؛یعنی نشان می دهد،آن کس که دنیایش بر اساس بدبختی است،آخرت اش هم بدبخت تر خواهد بود؛تا خیال نکند که بهشت،توجیه و جبران ضعف و ذلت او در دنیا است؛و خیال نکند آن چیزی را که در اینجا کوشش کرده و نتوانسته به دست بیاورد،در آن دنیا خواهد گرفت.کسی که در اینجا کور است،در آنجا هم کور است؛و کسی که در اینجا زندگی مادی ندارد،زندگی معنوی و سرنوشت خدائی هم نخواهد داشت.دنیا و آخرت،علت و معلول همند.بهشت،عبارت از باغی است که بذرش را در زندگی این جهانی می کاریم.

 

«وحی» بر انسان از غیب،که ما فکر می کنیم یک مسئلهء متافیزیکی است،در قرآن،همچون پرتو نور صبحگاهی است بر چشم،مثل آمدن باران است در کام تشنهء یک گل.معجز و غیبی،و علمی و محسوس،هر دو،آیه اند:یک قانون و یک ناموس،یک حقیقت،یک علت بر هر دو حکومت می کند،و ساخت یک خالق است.در صورتی که ما به غلط می پنداریم که هر چه در طبیعت است،پست است،و خدا نمی تواند در پدیده های طبیعی باشد؛و تنها بعد از مرگ است که وارد سرزمین خدا می شویم.برای همین هم هست که وقتی می گوئیم:«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»،یعنی،بعد از مرگ،ما به طرف خدا می رویم،و پیش از مرگ،این طرف ها خدا نیست،طبیعتِ مادی است،پست است،حقیر است!!!

 

در حالی که خدا در قرآن،نه به صورت اشراقی و عرفانی معرفی شده؛که با نفی طبیعت،خوانندهء قرآن به خدا برسد؛و نه به صورت فلسفی و استدلال ذهنی،که در درون طبیعت و با اصول ذهنی اثبات بشود.بلکه برعکس،این کتابی که بیش از هر کتاب دیگر،بر طبیعت و پدیده های طبیعی تکیه دارد؛خوانندهء خودش را دعوت می کند که با بیرون آمدن از ذهنیت درونی اش و با غرق شدن آگاهانه و نگرش درست پدیده های مادی طبیعی،خدا را بفهمد و ببیند.

 

ادامه دارد...