و این است که جنگ مذهب علیه مذهب نیز،یک جنگ تاریخی است؛جنگ مذهب شرک،توجیه کنندهء شرک اجتماعی و تفرقهء طبقاتی،و مذهب توحید،توجیه کنندهء وحدت طبقاتی و نژادی.این نبرد تاریخی میان قابیل و هابیل،شرک و توحید،تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی،مذهب خدعه و تخدیر و توجیه وضع موجود،با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب،در طول زمان تاریخی،پیوسته ادامه دارد تا آخرالزمان.
و این مسئولیت هر فرد در هر دوره ای است،که در این دو جناحی که دائما میان شان نبرد درگیر است – در سراسر تاریخ – پایگاه اش را تعیین کند،و تماشاچی نباشد.این است که با اعتقاد به جبر تاریخ،به آزادی فردی و مسئولیت انسانیِ فرد،در درون جبر تاریخ معتقدم؛و این دو را مغایر نمی بینم.
چهار) جامعه شناسی:
جامعه شناسی،باز بر اساس دیالکتیک است.جامعه عبارت است از دو طبقه – طبقهء هابیلی و قابیلی – مثل تاریخ.زیرا تاریخ یعنی حرکت جامعه در مسیر زمان.به نظر من،در جامعه فقط دو زیربنا ممکن است؛یکی زیربنای قابیلی و دیگری زیربنای هابیلی.
ملاک زیربنای قابیلی و هابیلی،جامعه را به دو قطب تقسیم می کند:
یک) قطب قابیلی،حاکم=«مَلِک-مالک-مَلَأ»
در قرآن،فرعون،سمبل قدرت سیاسی حاکم؛قارون،سمبل قدرت اقتصادی حاکم،و بلعم باعورا،سمبل روحانیت رسمی حاکم است؛که تجلی سه گانهء قابیل واحدند.
این سه چهره:«مَلَأ»،«مُترِف»،«راهب» - به اصطلاح قرآن – به ترتیب:چشم پر کن ها یا گردن کلفت ها،شکم گنده ها یا دُم کلفت ها،و روحانی های رسمی یا ریش درازهای فریبکارند؛که همواره مردم را به ترتیب،به استبداد،استثمار و استحمار می کشند.
دو) قطب هابیلی،محکوم=«خدا – مردم»
در برابر آن طبقهء سه گانه(مَلِک-مالک-مَلَأ)،طبقهء «مردم»(ناس) قرار دارد.هر دو در طول تاریخ،بر ضد هم و در برابر هم هستند.الله در این جامعهء طبقاتی،در صف «ناس» است؛به گونه ای که در قرآن،هرگاه جامعه مطرح است،الله و ناس مترادف هم می آیند.به طوری که «ناس» را می توان در آیه برداشت و «الله» گذاشت؛و کلمهء«الله» را برداشت،و «ناس» گذاشت؛و هر دو یک معنا دارند.بنابراین،در مسائل اجتماعی،یعنی در نظام جامعه(نه در مسائل اعتقادی،یعنی در نظام جهان)،«النّاس» و «الله»،به جای هم اند.بر این اساس،وقتی قرآن می گوید:«الحُکمُ لله»،(حکومت از آنِ خدا است)،یعنی حکومت از آنِ مردم است،نه آنها که خود را نماینده و پسر خدا و گاه خودِ خدا،یا یکی از خویشان نزدیک خدا معرفی می کنند.
ادامه دارد...