دو) انسان شناسی=خلقت آدم:
تضادِّ «خدا – ابلیس»،«روح - لجن»
به زبان قرآن سخن می گویم،که عمیق ترین و مترقی ترین اومانیسم را در قصهء آدم و خلقت او یافته ام.آدم،مظهر نوع انسان است؛حقیقت نوعی انسان؛انسان به معنای فلسفی،نه بیولوژیک.
قرآن وقتی از انسان به معنی بیولوژیک[زیست شناسی] سخن می گوید،درست زبان علوم طبیعی را دارد:از نُطفه و عَلَقه و جنین و ... حرف می زند.ولی در آفرینش آدم،زبان اش زبان متشابه پرمعنا و رمزی و فلسفی است.خلقت انسان،یعنی حقیقت و سرنوشت معنوی و صفات نوعی او،در قصهء آدم،فرمول دارد:
روح خدا + لجن متعفّن = انسان
«لجن متعفن و روح خدا»،دو رمز است،دو اشارهء سمبلیک[نِمادین] است.انسان،واقعا نه از لجن بدبو (حَمَإ مَسنون)ساخته شده،و نه از روح خدا؛بلکه اولی،پستی و رکود و توقف مطلق را نشان می دهد؛و دیگری تکامل بی نهایت و برتری لایتناهی را می رساند؛که در زبان بشری،برای رساندن این معنا،ترکیبی بهتر از «روح خدا» نمی توان یافت.ترکیب دوگانه و متضاد «خدا – شیطان» و یا «روح – لجن»(که انسان،جمع این دو است)،می خواهد بگوید که انسان،یک واقعیت دیالکتیکی است.
از «روح خدا» تا «گندزار لجن»،فاصله ای است میان «دو بی نهایت»؛و انسان در این میانه،یک «تردید»،یک «نوسان»،اراده ای آزاد،که باید «انتخاب» کند.و چه دشوار و سنگین است،در میان لجن زار و در زیر لایه های سخت و رسوبی،انتخابِ روح،روح خدا.
انسان،یک سرش خداست،و سر دیگرش شیطان.دو «امکان» مطلق،در دو «اقصی»؛انسان،خود جاده ای است که از «منهای بی نهایت»پست،تا «به اضافهء بی نهایت»بالا،در برابر خودش،بر پهنهء وجود کشیده شده است،و بر همه چیز می گذرد.
و او،« ارادهء آزاد مسئول» است؛خود،هم اراده ای است که باید انتخاب کند؛هم مرادی است که باید انتخابش کند.به تعبیر برهمنیسم:هم «رهگذر» است،و هم «راه» است،و هم «رفتن».
«هجرتِ» مدام،از «خویشتنِ لجنیِ»خویش،تا «خویشتنِ خدائی»اش.
حرکت،از لجن به سوی خدا است؛و خدا کجا است؟تا کجا است؟در بی نهایت؛در نتیجه،انسان هرگز به قرارگاهی نمی رسد،و در خدا منزل نمی کند.این فاصلهء خاک – خدا،نوسان تکاملی رشد آدمی است؛اما همیشه در تکامل است،و در حرکت به سوی او،در جهت او؛یعنی در پرواز صعودی و در معراج،که انتهایش او است؛اما معراجی که انتها ندارد.
ادامه دارد...