سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

شکل هندسی هیأت فکری و اعتقادی و تصویر ذهنیِ عقیده ای را که بنا بر اعتقاد من،یک مسلمان اسلام شناس آگاه این قرن،نه تنها از اسلام به عنوان یک اعتقاد دینی،بلکه در عین حال به عنوان یک مکتب فکری و به عنوان یک ایدئولوژی دارد؛تصویر می کنم.

آقای باشلارد - از متفکران عمیق اندیش بزرگ قرن ما،که قدرش ناشناخته مانده - درست مثل متفکرین سابق مانند دکارت و افلاطون معتقد است،وقتی که یک ایده،یک عقیده،شکل هندسی پیدا می کند،بیان درست خودش را یافته است.و هر عقیده ای که بتواند در یک هیأت هندسی درست بیان شود،تصویر بشود،خود دلیل بر منطقی بودن و درست بودن این عقیده است.خود شکل هندسی ای که در آن،یک مکتب بیان می شود،نشان می دهد که یک شکل،طبیعی است،یا طبیعی نیست؛منحنی نرمال است یا آنرمال است.و از این هیأت هندسی یک مکتب،می شود به میزان طبیعی بودن و صحت آن مکتب پی برد.

وقتی می گویم مکتب،«مکتب،عبارت است از مجموعهء هماهنگِ متناسب بینش فلسفی،عقاید مذهبی،ارزش های اخلاقی و روش های عملی،که در یک ارتباط علّت و معلولی با هم،یک پیکرهء متحرک معنی دار و دارای جهتی را می سازد،که زنده است؛و همهء اندام های گوناگونش از یک خون تغذیه می کنند و با یک روح زنده اند».

مکتب عبارت است از یک منظومه ای که در آن منظومه،احساسات فردی،رفتار اجتماعی،خصوصیات اخلاقی و به خصوص عقاید فلسفی،مذهبی و اجتماعی انسان،هر کدام کُره ای هستند که گرد یک خورشید می چرخند و یک منظومهء هماهنگ معناداری می سازند و مجموعا به طرف یک جهت و آهنگی در حرکت اند.

این ذهنیت اعتقادی آدمی است که مکتب دارد؛و این مکتب است که حرکت ایجاد می کند،سازندگی ایجاد می کند،قدرت اجتماعی ایجاد می کند،رسالت و مسئولیت انسانی به آدم می دهد.اما تخصص و علم،این آثار را ندارند؛و از وقتی که اسلام را از صورت «مکتب اعتقادی»،به صورت «فرهنگ و معارف و مجموعه ای از علوم»در آوردند،از حرکت و از مسئولیت و از آگاهی اجتماعی و از اثر و تأثیر بر روی سرنوشت جامعهء بشری انداختند.

حالا وقتی می گوئیم:«مکتب،هیأت فکری کامل یک انسانِ دارای عقیده است»،آن هیأت چیست؟

من این تصویر را که ظاهرا ساده به نظر می رسد،از جائی نگرفته ام؛ولی مجموعا از مطالعاتم بر روی ایدئولوژی هائی که بیش تر نسبت به آنها حساس بوده ام،یک چنین تصویری را طرح کرده ام،به عنوان تعلیم و تشریح آن چه «مکتب اعتقادی» نام دارد؛و به عنوان این نظریه که «یک مکتب اعتقادی کامل»،چنین هیأتی و پیکرهء تمامی را دارا است.

وقتی می گویم زیربنا،یعنی زیربنای اعتقادی،و وقتی می گویم روبنا،یعنی همهء عقایدی که از این اصل اعتقادی منشعب می شود.هر مکتب اعتقادی،باید دارای یک زیربنای اساسی و یک سنگ زیرین،یک عمود میانین خیمه ای باشد که همهء عقاید روی آن استوار است؛و آن عبارت است از زیربنای اعتقادی،که هر مکتبی – بدون استثناء،چه مکتب الهی باشد،چه مکتب مادی،چه ناتورالیسم و ماتریالیسم باشد،چه ایده آلیسم،چه فاشیسم باشد،چه مارکسیسم – باید یک زیربنا یا «سنگ بنا» داشته باشد؛و سنگ زیربنای هر مکتبی،عبارت است از «جهان بینی».

اگر کسی جهان بینی نداشته باشد،همهء عقاید و معلوماتش درست مثل آدمی است که اسباب کشی کرده باشد،یعنی مبلمان زیاد داشته باشد،اثاثیهء خانهء زیاد داشته باشد؛اما همین جور روی هم انبار کرده باشد؛ریخته باشد وسط حیاط.اطلاعات زیاد و معلومات متفرق داشتن،اما زیربنای جهان بینی نداشتن،مثل این است که همهء مصالح ساختمانی را داشتن،اما طرحی و هدفی برای این که چه می خواهیم بسازیم،نداشتن!

ادامه دارد...