ظاهرا حرف تازه ای نیست.مگر خلیفه،لا اله الّا الله نمی گوید؟خلیفه،تمام شمشیرهائی را که در شرق و غرب می زند،برای لا اله الّا الله است.پس معلوم می شود که امام(ع) می خواهند حرف تازه ای بزنند؛برای مسلمان ها حرف تازه ای بگویند. در نیشابور،شعار لا اله الّا الله در سال 197 هجری چه حرف تازه ای است؟ظاهرا که این حرف،سلسلهء حدیث نمی خواهد!
آیا این در افکار عمومی مطرح نمی کند که می خواهند بگویند:آن شعار «لا اله الّا الله» که حاکم و خلیفه می گوید،دروغ است؟همانطور که محمد(ص) از غار حرا آمد و «لا اله الّا الله» تازه ای گفت،من هم از آن گوشهء مدینه آمده ام تا به شما ها که ظاهرا توحیدی و اهل لا اله الّا الله هستید،حدیث تازه ای را که نشنیده اید بگویم.خودِ این نشان می دهد که چنین عکس العملی در افکار عمومی دارد.به خصوص که بعد از لحظاتی دوباره می ایستند و همه تعجب می کنند که چه حرفی می خواهند بفرمایند؟
بعد می گویند که:
« امّا بشرطها و شروطها و اَنَا من شروطها».
خودشان را که سیّدی هستند که از مدینه آمده اند و به او پُست داده اند،وصل می کند به قبول و تحقق عینی«لا اله الّا الله».بعد هم نه اسمی از خلیفه می برند،نه از ولایت عهدی خودشان و نه از هیچ چیز دیگر.
این تدبیری است که امام(ع) به کار برده اند!و در نیشابور،دوازده هزار هم آن را نوشته و ثبت کرده اند.در آن موقع،نیشابور،مرکز فرهنگ بوده است.
از نیشابور وارد که شدند،وضعیت شان بحرانی بود.مأمون فهمید که چه کلکی خورده و ایشان به عنوان یک مأموریت الهی آمده اند.دلیلش این است که،کسی که ولی عهد می شود،اولین کاری که به فکرش می رسد،این است که خانواده اش را از مدینه بردارد و بیاورد در کاخی که در مرو یا توس(کاخ ولی عهد) بنشیند.امام(ع) نه تنها خانواده شان را نیاورده اند،بلکه آن ها را نشانده و فرموده اند:
برای من همین الان عزا بگیرید؛در حضور مردم،برای مرگم عزاداری کنید!(ببینید نمایش چه قدر آگاهانه است!)
بعد در مرو چنان ضربه را می زند که مأمونی که می خواهد از وجههء عزیز بنی هاشم و این پسر پیغمبر(ص)،نقاب سبزی بر چهرهء کریه و زشت خویش بپوشاند و خودش را به شورشیان شیعه که به آنجا آمده اند،مقدس نشان دهد،در محظوری قرار می گیرد که ناچار می شود آن نقاب را از روی خودش بردارد و نه تنها خودش را قاتل امام کند؛بلکه در سراسر ایران،به قتل عام همهء شیعه ها و همهء بنی هاشم فرمان می دهد.
ادامه دارد...