1) هرکسی در این عصر بخواهد مرد موفقی باشد و عنصری باشد که در جامعه فهمیده شود و دارای طرز تفکری موفقیت آمیز باشد،باید در جامعه تعیین کند که برچسب فکریش چیست.هرفردی باید صف اجتماعی خود را به عنوان مذهبی،روشنفکر،معتقد به فلان ایدئولوژی و...مشخص کند.
2) وقتی به جامعه نگریسته می شود،با توجه به وجود عواملی که طی چند قرن باعث انحطاط مردم شده و با فکر و آداب و روحیهء آنها به سختی پیوند یافته است،در وهلهء اول چنین نتیجه گیری می شود که قرنها باید بگذرد تا آنچه که در عمق اندیشهء مردم جای گرفته و باعث جمود و رکود آنها گردیده است،به آگاهی،حرکت و درست اندیشی تبدیل شود؛ولی واقعیت،خلاف آن را به ما نشان داده است.
3) در چنین جوامعی،ناگهان معجزهء شگفت انگیزی رخ داد که جامعه شناسان نتوانستند علتش را بیش بینی کنند.عاملی روحی به نام آگاهی مستقل گروهی که بر اساس تاریخشان،ناهنجاریهایشان،مشکلاتشان و تأثیر بر روی عاملهای انحطاط جامعه شان،ناگهان به آگاهی می رسند و این آگاهی،برقی در اندیشهء جامعه شان ایجاد می کند و کوشش نبوغ ها،قهرمانها و تاریخ را متوجه خودش می کند، یعنی آگاهی همراه با عشق و ایمان.
4) علیرغم همهء عوامل ناهنجاری که در جامعه هست،ممکن است چنین معجزهء بزرگی رخ دهد و جناح های مترقی را که رو به باشیدن و متلاشی شدن می روند،به جامعه ای سعادتمند مبدل سازد.
5) ادعا میشد که غرب،نژاد کارفرما و شرق،نژاد عمله است.غربی مغز صنعتی دارد اما شرقی مغز احساسی و عاطفی متوسط و از اندیشیدن و نتیجه گیری عاجز.
6) تکیهء من به یک اسلام رفورم شده و تجدید نظر شدهء آگاهانه و مبتنی بر یک نهضت رنسانس اسلامی است...اتکای من به مذهب،طوری است که یک روشنفکر که احساس مذهبی هم ندارد میتواند با من بیاید و بر آن تکیه کند.منتهی من تکیه ام به عنوان یک ایمان و یک مسئولیت اجتماعی است ولی آن روشنفکر فقط به عنوان یک مسئولیت اجتماعی میتواند با من شریک باشد.
7) هر جامعه ای باید بر اساس تاریخ و فرهنگی که دارد،روشنفکر شود و با تکیه بر تاریخ و فرهنگ و زبان عموم،نقش روشنفکری و رسالت خودش را بازی کند.
8) برای منِ مذهبی و توی غیر مذهبی که هر دو در مسئولیت اجتماعی مان مشترک هستیم و به تفاهم رسیده ایم،مسئلهء بازگشت به خویش،تبدیل می شود به بازگشت به فرهنگ خویش.
9) غرب این تز را میخواهد به دنیا تحمیل کند که تنها تمدن،همان است که غرب آن را ساخته و به جهان عرضه کرده است و هر کس می خواهد متمدن باشد باید همین تمدنی را که ما می سازیم مصرف کند.بر این اساس می خواهند همهء تمدن های گذشته را نفی کنند.به همین جهت،همهء آدمها باید از خودشان تخلیه شوند.
10)هر انسانی دو تا وجود دارد:اولی وجودی است به عنوان یک موجود زنده که این نوع وجود در بین تمام موجودات زنده مشترک است.وجود دومی وجودی است که فرهنگ در طول تاریخ می سازد و می آفریند.وجودی حقیقی که به دست خود انسان ساخته می شود.
11)تا ملتی به سطح تولید معنوی و فکری و فرهنگی نرسد،نمی تواند به سطح تولید اقتصادی و صنعتی برسد و اگر هم برسد،باز در سطح یک نوع تحمیل غربی است.
12)برای آنکه نسلی به استقلال نرسد،باید پایه های اساس انسانی و فرهنگی اش را که به او شخصیت من انسانی حقیقی میدهد،شکست.
13)در نظام استعمار فرهنگی این بحث وجود دارد که غربی نباید فرهنگ و تاریخ و شخصیت شرقی را نفی کند،چون او در چنین وقتی از خود دفاع می کند؛بلکه باید کاری کرد که شرقی ایمان بیاورد که منفی است و معتقد شود که نژاد دست دوم است و غربی نژاد دست اول.به همین دلیل است که مستشرقین،این همه به نسخه های خطی صوفیان ما اهمیت می دهند در صورتی که نسخه های خطی علمی ما در حال از بین رفتن هستند و کسی به آنها اهمیت نمی دهد...
ادامه دارد...