درست است که ائمهء شیعه،«همگی نوری واحدند» و همه،پروردهء یک مکتب و روندهء یک راه و پیشاهنگ یک مقصد و مقصود،ولی این به آن معنا نیست که از نظر نقش اجتماعی و یا نمود شخصیت - یعنی تیپ – همه یکنواخت باشند و هر یک،درست تکرار دیگری باشد.وقتی امام علی(ع) – سر سلسلهء امامت و مظهر برجسته و اکمل این مکتب – خود در سخن گفتن از دو فرزند بزرگش،که هر دو امام اند تصریح می کند که: حلم ام را به «حسن» داده ام و شهامت ام را به«حسین»،دلیل بر این است که هر یک از ائمه،در عین حال که حقیقت واحدند و هر یک ادامه دهندهء راه و کار دیگری،هر کدام از نظر تیپ،و خصوصیت های فردی در رفتار و حالات،دارای ویژگی هائی بوده اند که البته در دیگر ائمه هم بوده است؛لیکن هر کدام در یک صفت خاص،غالب و شاخص می نموده اند.همچنانکه پیامبران نیز چنین اند.طبیعی است که امام سجاد-که «زینتِ پرستندگان» لقب یافته است- در تنهائی و رنج و پرستش،روح و احساس اش،تجلیگاه لطیف ترین احساس ها و رقیق ترین حالات روحی باشد و این خصوصیات در رفتارش و نیز در گفتارش انعکاس داشته باشد.
در اینجا چند نمونه از نیایشی را می آورم که انعکاسی از «فقر و عشق» و به تعبیر دیگر،«راز و نیاز های» خود من است و تفکرات تنهائی و گفت و گو های خلوت ام و عرضهء آرمان ها و درد ها و درخواست هایم بر خدا.
در روایات آمده است که دعا،باید همچون سخن گفتن طفلی باشد با پدرش و هرچه گستاخانه تر و همچون یک طلبکار،مصرّانه تر دعا بشود،به اجابت نزدیک تر است.
خدایا! «عقیده»ء مرا از دست «عقده»ام مصون بدار!
خدایا! به من قدرت تحمل عقیدهء «مخالف» ارزانی کن!
خدایا! خودخواهی را چندان در من بکُش یا چندان برکِش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
خدایا! مرا در ایمان،«اطاعت مطلق» ببخش تا در جهان،«عصیان مطلق» باشم.
خدایا! به من «تقوای ستیز» بیاموز تا در انبوه مسئولیت،نلغزم و از «تقوای پرهیز» مصون ام دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا! قناعت،صبر و تحمل را از ملت ام باز گیر و به من ارزانی دار.
خدایا! این کلام مقدس را هرگز از یاد من مبر که:«من دشمن تو و عقاید تو هستم؛اما حاظرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم»!
خدایا! «جامعه» ام را از بیماری تصوّف و معنویّت زدگی افراطی شفا بخش تا به زندگی و واقعیت باز گردد. و «من» را از ابتذال زندگی و بیماری واقعیّت زدگی نجات بخش تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم.
خدایا! در برابر هر آن چه که انسان ماندن را به تباهی می کشاند،مرا با «نداشتن» و «نخواستن»،روئین تن کن.
خدایا! به هر که دوست می داری بیاموز که:عشق،از زندگی کردن بهتر است.و به هر که دوست تر می داری،بچشان که:دوست داشتن،از عشق،برتر!
خدایا! رحمتی کن تا ایمان،نام و نان برایم نیاورد.قوت ام بخش تا نان ام و حتی نام ام را در خطر ایمان ام افکنم.تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند؛ نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند.
خدایا! می دانم که اسلام پیامبر تو،با «نه» آغاز شد[نه،به مشرکین]؛و تشیع ولیّ تو نیز با «نه» آغاز شد[نه،به غاصبان حق علی] .مرا،ای فرستندهء «محمد(ص)» و ای دوستدار «علی(ع)»،به «اسلامِ آری » و به «تشیعِ آری »کافر گردان!
خدایا! «مسئولیت های شیعه بودن» را- که علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن و علی وار پرستیدن و علی وار اندیشیدن و علی وار جهاد کردن و علی وار کار کردن و علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت کردن است – تا آنجا که در توان این شیعهء ناتوان «علی» است،همواره فرا یادم آر.
خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظهء مرگ،بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم؛و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.بگذار تا آن مرگ را،خود انتخاب کنم،اما آنچنان که تو دوست داری.
خدایا! «چگونه زیستن» را تو به من بیاموز؛
«چگونه مردن» را خودم خواهم دانست.
... پایان ...