قدرت قلم،روشنی اندیشه،رقّت روح،اخلاص نیّت،آشنائی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندی های جهان و دانستن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژهء حوزه بود،و یادگار صومعهء خالی آن روزها و سرچشمهء زایندهء آن همه نبوغ ها و جهادها و اجتهادها،و میراث آن تمدّنی که با علم و عشق و تقوا بنا شده بود،همگی در شما جمع است؛و می دانید که این صفات،بسیار کم با هم جمع می شوند؛و این«ویژگی»،آن چه را امروز«مسئولیّت» می نامند،بر دوش شما سنگین تر می سازد و سکوت و انزوا را – به هر دلیل – بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق.
و امّا برادر!من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم،در این راه رفتم؛و با اینکه هر چه داشتم فدا کردم،از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم؛و در برابر خیلی از «بچّه ها» احساس حقارت می کنم.در عین حال،لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده است،که هرگز بدان نمی ارزم؛و می بینم که «وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»
و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است به آن دچار شود،می گذرانم؛و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم.با این همه،تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم،و بهتر بگویم،ادامه دهم.و این دریغی است که برایم خواهد ماند.
امّا رنج دیگرم،این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علّت همیشه،زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود.آن چه هم از من نشر یافته،به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت،خام و عجولانه و پر غلط و بد،چاپ شده است؛و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی تحقیقی،که فریادهائی از سرِ درد،نشانه هائی از یک راه،تکان هائی برای بیداری،ارائهء طریق،طرح هائی کلّی از یک مکتب،یک دعوت،جهات و ایده ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقّی کرد.آن هم در شرایطی تبعیدی،فشار،توطئه،فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می رفت.
آن ها همه باید تجدید نظر شود؛از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد؛غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود.
اینک من،همهء اینها را،که ثمرهء عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همهء اندوخته ام و میراثم را،با این وصیّت شرعی،یک جا به دست شما می سپارم؛و با آن ها هر کاری که می خواهی بکن.
فقط بپذیر،تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم،بتوانم با فراغت دل بپذیرم؛و مطمئنّ باشم که خصومت ها و خباثت ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من،کاری از پیش نخواهند برد.و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است.
لطف خدا و سوز «علی(ع)»،تو را در این سکوت سیاه،به سخن آورد؛که دارد همه چیز از
دست می رود؛ملّت ما مسخ می شود؛و غدیر ما می خشکد؛و برج های بلند افتخار،در هجوم این غوغا و غارت،بی دفاع مانده است.
بغض هزارها درد،مجال سخنم نمی دهد؛و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم؛و تو را به خدا؛و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.
... پایان ...