در غیبت امام حسین(ع) و بدون او،مناسک حجّ،معنا ندارند.وقتی که در صحنهء حقّ و باطل نیستی،هرجا می خواهی باش؛می خواهی به نماز بایست،می خواهی به شراب بنشین؛هیچ فرقی ندارد.موقعی که حسین(ع)،سنّت حجّ را نیمه تمام گذاشت و حرکت کرد و بیرون آمد،آن هائی که همچنان به طواف بر گِرد خانهء خدا ادامه دادند،با آنها که بر گِرد درِ کاخ سبز معاویه طواف می کردند،برابرند!
امامت و نصب علی(ع) بر خلافت،به آن گونه که در ذهن عموم شیعه منعکس است،منطق تشیّع علوی نیست.ملاک امامت،نَسَب نیست؛خویشاوندی و سیادت نژادی نیست؛بلکه ارزش های انسانی و فضیلت های شخصی امام است.
یعنی علی(ع)،امام است؛نه به خاطر آن که پسرعموی پیغمبر است؛شوهر زهرا(س) است؛از بنی هاشم است؛یا به این علّت که از طرف خدا یا پیغمبر،«منصوب» است.همهء اینها درست؛بلکه تنها به خاطر اینکه:«علی» است.
وصایت پیغمبر(ص)،معلولِ امامتِ «علی» است،نه علّتِ آن!
معاویه،از خدا می خواهد که امام حسین(ع)،بیاید در خود مسجد دمشق بنشیند و فقه درس بدهد،تفسیر درس بدهد،معارف اسلامی درس بدهد،توحید درس بدهد،تفسیر آیات قرآن و سیرهء پیغمبر(ص) و هرچه دلش می خواهد درس بدهد.بودجه اش کاملاً تأمین است!فقط به آن کارهای سیاسی که برای امام،سَبُک است!کاری نداشته باشد!
دو نوع «شهید» داریم.سمبل یکی،حمزه – سیّدالشّهدا – و سمبل دیگری امام حسین(ع) است.حمزه،یک قهرمان مجاهد است،که برای پیروزی و شکستن دشمن رفته،شکست خورده،و کشته و شهید شده است.
امّا امام حسین(ع)،در حالی که می توانسته است در خانه اش بنشیند و زنده بماند،به پا خاسته،و آگاهانه به استقبال مرگ شتافته است.امام حسین(ع)،«شهادت» را به عنوان یک هدف،یا یک وسیله انتخاب می کند؛برای اثبات چیزی که در حال نفی شدن است.اساساً در اسلام،«شهادت»،یک حکم مستقلّ است؛مانند صلاة،صیام،جهاد.
ادامه دارد...