انسان،به میزان برخورداری هائی که در زندگی دارد،انسان نیست.بلکه درست به اندازهء نیازهائی که در خویش احساس می کند،انسان است.هرکس به میزانی انسان تر است،که نیازهای کامل تر،متعالی تر و متکامل تر دارد.آنان که غنی ترند،محتاج ترند.
خدا آدم را آفرید،تا او معبر رام و همواری گردد،در زیر گام های ارادهء خداوندی؛انسان مسیر خدا و رهگذرِ خواستن های خدا گردد.
خداوند از این رهگذر هموار،آهنگ کجا دارد؟سرمنزل مقصودش چیست؟
در این راه،سرمنزل مرموزی که خدا،چنین به شتاب به سوی آن می تازد،انسان است!راه و رهرو و مقصد،هرسه یکی است!
انسان،یک مهاجر ابدی در خویش است!اگر ایستاد،دیگر نیست،رنج ها،ناهنجاری ها و ضربه ها و حتّی بدبختی ها،در «رفتن»،قابل تحمّلند،و حتّی خوشبختی اند.و تمام خوش بختی ها،در «ماندن»،هولناک و مرگ آمیز و...بد!
هنگامی که یک انسان بزرگ را می شناسیم،که در زندگی،موفّق زیسته است؛روح او را در کالبد خویش می دمیم و با او زندگی می کنیم.و این،ما را حیاتی دوباره می بخشد!
به گفتهء شاندل:«همچنان که سقراط،فلسفه را از آسمان به زمین آورد،حضرت محمّد(ص)،مذهب را از آخرت به دنیا بازگرداند».
به همان سادگی،خداوندی که در برابر اندیشه های فلسفی عمیق،خود را پوشیده می دارد،در برابر احساس ساده و دوست داشتن بی ریا و یک عشق پاک و متعالی،خود را روشن و آشکار،نمایان می کند.
«انسان،شقایقی است که با داغ زاده است»!
باغ ها و آبادی ها همه را رفته ام؛شرق و غرب عالم را همه گشته ام؛از اقصای تاریخ می آیم؛از شاعران،حکیمان،عارفان و پیامبران،همه سراغ او را گرفته ام.این راه ها همه به «بی سوئی» است.این سرمنزل ها،همه منزلی بر سر راه است.
... پایان ...