اگر جوهر زیبائی،در فرم و صورت زیبائی ویژهء خودش و در شکل متناسب خودش قرار نگیرد،می میرد.یعنی زیبائی،هنگامی تحقّق خارجی پیدا می کند که فرم مناسب خودش را بگیرد.اگر غیر از این باشد و فقط در ذهن باشد،ذهنیّات می شود و بعدش خیالات و آخر سر هم از یادها می رود.بزرگترین بُعد حجّ،تجمّع توده هاست.
دو نوع تنهائی وجود دارد:یک نوع تنهائی،مبتذل است.تنهائی مبتذل،نوعی عکس العمل روح بیمار است.کسی که دچار عقده های روانی،سقوط اخلاقی و یا سقوط عصبیاست،یا اصلا کمبود دارد،از دیگران می ترسد و از جمعیّت فرار می کند:خودخواهی و تمایلات سرکوفته در او،یک عقدهء ضدّ اجتماعی ایجاد می کند.این نوع بیماری ها را،بیماری های آنتی سوسیال می گویند،یعنی بیماری های ضدّ جمعیّت...
نوع دیگر تنهائی،آن تنهائی ای است که من به آن،تنهائی متعالی می گویم.تنهائی ای که ناشی از رشد روح انسان و بالاتر رفتن آن از سطح رابطه های عادّی و روزمرّه است.بزرگترین عامل تنهائی،خودآگاهی است.انسان به میزانی که به خودش توجّه می کند و یک آگاهی وجودی و درونی می یابد،رابطه های بیرونی اش کم می شود.
نوع دیگری از تنهائی،تنهائی مصنوعی است.برای اینکه یک انسان به سقوط مطلق برسد،باید وی را به تنهائی مطلق رساند.درونگراها که تغذیهء درونی دارند(مثلا مذهبی ها)،بیشتر مقاومت می کنند.بعضی ها هستند که دائما به کسی که دوستش دارند فکر می کنند،این کار،تنهائی را تخفیف می دهد.
ادامه دارد...