پیش از هر چیز،باید خود را برای ایستادن در برابر غرب،که خود را تنها فرهنگ،تمدّن،شیوهء زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه،حاکم بر زمان و زمین می پندارد و تحمیل می کند،قدرت و غنا بخشید و همین جا باید بی درنگ یادآور شد که ایستادن در برابر غرب،هرگز نه به عنوان فرو رفتن در خویش است و نه قهر متعصّبانه نسبت به غرب؛بلکه درست برعکس،کسی می تواند بایستد که ایستادن را بداند و کسی ایستادن را می داند که آنچه را باید در برابرش به مقاومت بپردازد،به خوبی بشناسد.
اروپای قرون وسطی که مستعمرهء فرهنگی شرق اسلامی بود،پس از تغذیه از فرهنگ اسلامی وشناخت تمدّن ما،آموخت که چگونه در برابر آن بایستد و به جای اینکه همچنان مستعمرهء فرهنگی ما بماند،و حتّی مذهبش و نیز فلسفه و علوم دوران قدیم خویش ( یعنی یونان) را از طریق ابوعلی و ابن رشد و متّی ابن یونس و ابن اسحاق و فارابی و رازی و غزّالی بشناسد،به خویش بازگشت و نهضت رنسانس را آغاز کرد که تجدید تولّد اروپا،پس از دوران مرگبار قرون وسطی است،یعنی بازگشت به عصر طلائی یونان باستان.
ما نیز با شناخت درست,عمیق و غنیّ غرب است که می توانیم آگاهانه و مسئول، به خویش باز گردیم و به تجدید تولّد خود بپردازیم.برای این کار،دنبال کردن دو خطّ سیر در غرب ضرورت دارد:1)تاریخ غرب و البتّه بیشتر با تکیه بر تحوّل اجتماعی و سیر تمدّن اروپا.2)سیر حرکت تفکّر غرب با تأکید بر عصر رنسانس تا زمان حاضر.
ادامه دارد...