انقلاب فکری،تلاش برای شناخت این بزرگترین مسخ زمان ماست و در عین حال،دست یافتن به یک لیاقت ذهنی است که بتواند وحدت میان مفاهیم عبادت و کار و مبارزهء اجتماعی را دریابد و مهمّ تر از آن،با جان خویش تجربه کند و این سه را ملکهء خویش سازد و با فطرتش عجین کند،و این آرمانها،نه تنها در عقیده اش،که در بودنش ریشه گیرد و در نهایت،تا بدانجا رسد که جدائی این سه مفهوم را در خویش احساس نکند و هریک را در عین حال با آن دو تای دیگر یکی بداند،تثلیثی که در عمق و در حقیقت،یک توحید است.
باید دانست که به چنین درجه ای از خودسازی فکری و وجودی،تنها از طریق کتاب،تحقیق و دانش نمی توان رسید،زیرا سخن از یک نظریّهء فلسفی تازه نیست؛بلکه سخن از رسیدن و یا آفریدن انسانی تازه است و انسان،تنها با نظریّه ساخته نمی شود.«کار» نه تنها کتاب را در این راه یاری می کند،بلکه مانع انحراف انسان می شود و در عین حال،خود همچون کتاب،سرچشمهء آگاهی و دست یافتن به حقیقت و تجربهء معنوی دیگری است.
«فرانتز فانون» نشان داده است که چگونه جامعه ای که وارد مرحله ای انقلابی می شود،به رشد هوشیاری و آگاهی توده های مردم کمک می کند و تا چه حدّ دوران خاموش نوجوانی را که غالباً در خانواده های مرفّه در جامعه های پیشرفته،تا پانزده و شانزده سالگی نیز کشیده می شود،به یازده و دوازده سالگی تقلیل می دهد و بلوغ فکری را تا سنّ سیزده و چهارده پائین می آورد.
ما نیز خود تجربه داریم که تفاوت میان کودکانی که در خانواده های محروم،انواع رنج و فقر و خشونت و کمبود را احساس کرده اند و اینان غالباً خانواده هائی هستند که کار می کنند؛با عروسکهائی که در خانواده های مرفّه و اشرافی بار می آیند،از لحاظ میزان آگاهی،تجربه و لمس واقعیّت های زندگی تا کجاست.
ادامه دارد...