بنابراین خود به خود روشنفکران از طبقهء متوسّط برمیخیزند.البتّه این بدان معنا نیست که ضرورتا روشنفکر و سرمایه داری به هم وابسته اند،چنین تعبیری هم پایگاه روشنفکران را در طول تاریخ نفی می کند و هم خاستگاه روشنفکران را پلید و پوک می شمارد و بنابراین به نقش و جوهر رسالت روشنفکران صدمه می زند.
درست است که امروز روشنفکران از طبقهء متوسّط و گاه بالا بیرون می آیند،امّا این نه به خاطر تجانسی است که میان روشنفکری و بورژوازی وجود دارد؛بلکه تنها به خاطر این است که این طبقهء متوسّط است که در آن انسان،هم شانسِ انسان ماندن بیشتر داشته است نسبت به اشرافیّت،و هم شانس رشد یافتن نسبت به طبقهء محرومی که تا حدّ بردگی فکری و حتّی سقوط اخلاقی تنزّل کرده است.
در عین حال باید یادآوری کرد که این مطلب به معنی بریدن خویش از تودهء محروم نیست؛بلکه باید ایمان داشت که اساساً هدف،رهائی و نجات توده است.امّا نباید دچار یک نوع رمانتیسم چپ گرایانه شد و توده ای را که بالقوّه بدان می اندیشیم،با توده ای که بالفعل وجود دارد مترادف شمرد.اشتباه میان این دو در عمل اجتماعی،خطاهای بسیار سنگین و حتّی فاجعه آمیز به بار آورده است.
کار آزادیبخش برای این روشنفکر،که به هر حال از طبقهء بورژوا در زمان ما بر می آید،ضرورتی حیاتی دارد،زیرا او را در ماندن در تنگنای پلید بورژوازی که با تنگ نظری و پستی توأم است،چه مذهبی باشد و چه غیر مذهبی،رها می سازد.و افق اجتماعی او را وسعت می دهد و جوهر انسانی او را علیرغم محیط زندگی و چارچوب طبقاتی اش،صفا و زلالی انسانی می بخشد.
چه بسیارند کسانی که انتساب شان به یک «ایسم» مترقّی،که آن را همچون یک«پوست»،زینت اندام خویش ساخته اند،آنان را غرق در لذّت انقلابی بودن،چپ بودن،روشنفکر بودن و از همه پیشتازتر بودن ساخته است.اینان کسانی هستند که هنگامیکه کار انقلابی مطرح می شود،طرفدار کار فکری و فرهنگی می شوند و وقتی کار فکری و فرهنگی مطرح است،شعار می دهند که تنها راه چاره،اسلحه است و چه بهتر که با نقابی چنین آبرومندانه! از کاری که همه بیش و کم در آن درگیرند،فرار کنند.
ادامه دارد...