- هرچند که انسان،زادهء طبیعت است و متأثّر از شرایط زیستی؛امّا مسیر تکامل وجودی انسان به سوی آزادی او از این عوامل جبری علمی مادّی پیش می رود و به میزانی که اراده و خودآگاهی در او رشد می کند،از صورت یک معلول،به صورت یک علّت،تغییر مکان می یابد.بنابراین وقتی می گوئیم انسان،مقصودمان پیدایش آن علّتی است که در مسیر طبیعت و تاریخ،نقش یک عامل،خالق،صانع،مدبّر و استخدام کنندهء خودآگاه را بازی می کند و چنین انسانی،به میزانی که اراده اش را با خودآگاهی و دانش مادّی و طبیعی بسیج می کند،می تواند خود را بر مسیر مادّی و علمی تاریخ،مسلّط سازد.
همچنانکه دربارهء طبیعت می بینیم انسان با کار علمی و تجربی خود،طبیعت را تغییر می دهد و همچنانکه با یک ایدئولوژی اجتماعی،نظام اجتماعی خویش را به آنچنان نظامی که می خواهد تبدیل می کند،می تواند با کار بر روی خویش نیز،از خود،انسانی بسازد که میخواهد.از اینجاست که خودسازی،همچون جامعه سازی و همچون طبیعت سازی،یک واقعیّت علمی،عینی و در عین حال،یک رسالت انسانی است.
تلقّی ای که قرآن از انسان دارد،با این برداشت هماهنگ است:قرآن انسان را نه یک ایدهء مجرّد و مطلق و خارج از نظام مادّی و علل و عوامل عینی و علمی تلقّی می کند و نه صرفا یک پدیدهء ناخودآگاهی که در تسلسل جبری تاریخ یا طبیعت یا وراثت پدید می آید:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ(تین:5-4) «انسان را در استعداد و در امکانات تکامل،در عالی ترین اندازه گیری علمی خلق کردیم،سپس او را به پست ترین درجات پست،بازگردانیدیم».
یعنی انسان،بالقوّه یک پدیدهء مافوق است،امّا بالفعل یک پدیدهء مادّی،خاکی و بیولوژیک.سرشتِ نخستینِ انسان در قرآن،نه تنها یک سرشت مادّی است(خلقه من تراب،من طین)؛بلکه یک مادّیّت پست است،یعنی هم از نظر واقعیت،خاک است و هم از نظر ارزش،پست(صلصال کالفخّار،حمإ مسنون).
ادامه دارد...